گويش شناسي volume 1 issue 2 [PDF]

  • 0 0 0
  • Suka dengan makalah ini dan mengunduhnya? Anda bisa menerbitkan file PDF Anda sendiri secara online secara gratis dalam beberapa menit saja! Sign Up
File loading please wait...

Table of contents :
سرمقاله - گويش هاي ايراني: پاسداران فرهنگ ايراني......Page 4
چند سروده طبري ٬ نيسابوري و بهلوي......Page 6
واژه هاي ويژه کشتي و کشتيراني در گويش بوشهري......Page 9
ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي شهرستان لاهيجان......Page 19
خرما در فرهنگ مردم کرمان......Page 39
گذشته نقلي و بعيد متعدي در سُغدي و شباهت آنها با برخي از گويش هاي ايراني نو......Page 56
گذشته نقلي در لهجه ها و گويش هاي ايراني......Page 68
واژه ها و اصطلاحات مربوط به انار در گويش کلهري......Page 92
گويش هاي بَشکَردي ٬ کُردشولي و کُمزاري......Page 98
نقدي برفرهنگ گويش دشتستاني......Page 109
فرهنگ واژگان تبري......Page 114
گبي درباره گيله گب......Page 119
نامه آفرينش......Page 124
تازه هاي نشر در گويش شناسي - کتاب......Page 128
اخبار - نخستين همايش علمي فرهنگ و تمدن تالش......Page 131
نامه ها - درباره نشانه استمرار در لهجه ها و گويش هاي ايراني......Page 133

Citation preview

‫در اين شماره‪:‬‬



‫چند سروده طبري‪ ٬‬نيسابوري و بهلوي )ايرج افشار(؛ واژههـاي‬ ‫)فـرخ حـاجياني(؛‬ ‫ويژه کشتي و کشتيرانـي در گـويش بـوشهري ّ‬ ‫ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي شهرستان الهيجان )عـلي‬ ‫درزي و مـريم دانـاي طـوسي(؛ خـرما در فـرهنگ مـردم کـرمان‬ ‫)عبدالنّبي سـالمي(؛ گـذشته نـقلي و بـعيد مـتعدّ ي در سـغدي و‬ ‫شباهتهاي آنها با برخي از گويشهاي ايـرانـي نـو )بـدرالزمـان‬ ‫قريب‪ /‬ترجمه ميترا فريدي(؛ گذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي‬ ‫ايراني )ايران کلباسي(؛ واژهها و اصـطالحات مـربوط بـه انـار در‬ ‫ـگويش کلهري )ناصر ملکي و داريـوش يـارمرادي(؛ گـويشهاي‬ ‫َبشکَـردي‪ ٬‬کُ ـردشولي و کُـمزاري )و‪.‬و‪ .‬مـوشکالو‪ ٬‬آ‪.‬آ‪ .‬کـريمووا‪٬‬‬ ‫اي‪.‬ـک‪ .‬مالچانووا‪ /‬ترجمه ليال عسگري(‬



‫‪٢‬‬



‫ضميمه نامه فرهنگستان‬



‫جلد ّاول‪ ٬‬شماره دوم‬



‫ارديبهشت ‪١٣٨٣‬‬



‫داراي درجه علميـ پژوهشي‬ ‫مصو ب وزارت علوم‪ ٬‬تحقيقات و فناوري‬ ‫ّ‬



‫مديرمسئولـ‪:‬غالمعليحدّ ادعادل‬ ‫هيئت تحريريه‪ :‬عبدالمح ّمد آيتي‪ ٬‬حسن حبيبي‪٬‬‬ ‫غالمعلي حدّ اد عادل‪ ٬‬مح ّمد خوانساري‪٬‬‬ ‫بهمن سرکاراتي‪ ٬‬احمد سميعي )ـگيالني(‪٬‬‬ ‫علياشرف صادقي‬ ‫سردبير گويششناسيـ‪ :‬حسن رضائي باغبيدي‬ ‫مدير داخلي‪ :‬ثر ّيا پناهي‬ ‫ويراستار فنيـ‪ :‬حکيمه دسترنجي‬ ‫طراحـ‪ :‬فاطمه ملکافضلي‬ ‫ّ‬



‫حروفنگاري و صفحهآر اييـ‪:‬سينانگار‬ ‫ليتوگرافي‪ ٬‬چاپ و صحافي‪ :‬نوبهار‬ ‫مسئول چاپ و توزيع‪ :‬حسين ا ّي وبيزاده‬ ‫نشانيـ‪ :‬ولنجک‪ ٬‬خيابان پانزدهم شرقي‪ ٬‬شماره ‪٣٦‬‬ ‫تلفنـ‪٨ :‬ـ‪-‬ـ‪٩٣‬ـ‪٤٣‬ـ‪ ٢٤١‬دورنگارـ‪٥٦ :‬ـ‪٤٣‬ـ‪٢٤١‬‬



‫شماره مسلسل‪٢ :‬‬



‫بهاي تکشمارهـ‪ ٥٠٠٠ :‬ريال‬ ‫بهاي اشتر اـک ساالنهـ‪ ١٠٠٠٠ :‬ريال )ـبراي دانشجوـ‪ ٨٠٠٠ :‬ريالـ(‬



‫ـگويششناسي‬



‫‪01FEHRFA‬‬



‫‪ ١٣٨٣/٢/٤‬ن‪٣‬‬



‫‪D:3‬‬



‫عآ ‪ ١‬ص‬



‫‪١٣٨٤/٠٥/٢٣‬‬



‫فهرست‬ ‫ـگويشهاي ايراني‪ :‬پاسداران فرهنگ ايراني‬



‫حسن رضائي باغبيدي‬



‫‪٢‬‬



‫ايرج افشار‬ ‫چند سروده طبري‪ ٬‬نيسابوري و بهلوي‬ ‫فرخ حاجياني‬ ‫بوشهري‬ ‫گويش‬ ‫واژههاي ويژه کشتي و کشتيراني در‬ ‫ّ‬ ‫ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي شهرستان الهيجان علي درزي و مريم داناي طوسي‬ ‫عبدالنّبي سالمي‬ ‫خرما در فرهنگ مردم کرمان‬ ‫بدرالزمان قريب‬ ‫متعد ي در سغدي و شباهتهاي آنها با برخي‬ ‫ـگذشته نقلي و بعيد ّ‬ ‫ترجمه ميترا فريدي‬ ‫از گويشهاي ايراني نو‬ ‫ايران کلباسي‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬ ‫ناصر ملکي و داريوش يارمرادي‬ ‫واژهها و اصطالحات مربوط به انار در گويش کلهري‬ ‫ـگويشهاي بَ شکَردي‪ ٬‬کُردشولي و کُمزاري و‪ .‬و‪ .‬موشکالو‪ ٬‬آ‪ .‬آ‪ .‬کريمووا‪ ٬‬اي‪ .‬ک‪ .‬مالچانووا‬ ‫ترجمه ليال عسگري‬



‫‪٤‬‬ ‫‪٧‬‬ ‫‪١٧‬‬ ‫‪٣٧‬‬ ‫‪٥٤‬‬



‫نقدي بر فرهنگ گويش دشتستاني‬ ‫فرهنگ واژگان تبري‬ ‫ـگبي درباره گيلهـگب‬ ‫نامه آفرينش‬



‫هوشنگ برمکي‬ ‫بهروز محمودي بختياري‬ ‫محرم رضايتي کيشهخاله‬ ‫ّ‬ ‫حبيب برجيان‬



‫بررسي گويش فيني؛ سيري در گويش دشتستان؛ فرهنگواره کنايي و‬ ‫امثال قمي؛ واژهنامه يزدي‬



‫‪٦٦‬‬ ‫‪٩٠‬‬ ‫‪٩٦‬‬ ‫‪١٠٧‬‬ ‫‪١١٢‬‬ ‫‪١١٧‬‬ ‫‪١٢٢‬‬ ‫‪١٢٦‬‬



‫‪Les dialects kurds méridionaux ; Recherches sur les dialectes kermaniens‬‬



‫تمد ن تالش‬ ‫نخستين همايش علمي فرهنگ و ّ‬ ‫درباره »نشانه استمرار در لهجهها و گويشهاي ايراني«‬



‫‪١٢٩‬‬ ‫آذر فتحي ‪١٣١‬‬



‫‪...................................................................................................................‬‬



‫‪1‬‬



‫‪Table of Contents‬‬



‫‪2‬‬



‫‪Summary of Articles in English‬‬



‫‪02SARMQA.SAR‬‬



‫نمونه‪٢‬‬



‫‪D:3‬‬



‫سينا ‪ ٢‬ص‬



‫‪١٣٨٤/٠٥/٢٣‬‬



‫ـگويشهاي ايراني‪ :‬پاسداران فرهنگ ايراني‬ ‫حسن رضائي باغبيدي‬ ‫امروزه طنين دلنشين زبانها و گويشهاي ايرانـي را در جـايجاي ايـرانزمـين مـيتوان‬ ‫شنيد‪ .‬قرنهاست که مادران پاـکنهاد اين مرز و بوم واژهها‪ ٬‬حکايتها‪ ٬‬ضربـالمثلها و‬ ‫تــرانــههاي اصـيل ايـرانـي را در قـالب گـويشهايي چـون آرانـي‪ ٬‬آشـتياني‪ ٬‬آمُ ـرهاي‪٬‬‬ ‫ابــوزيدآبادي‪ ٬‬ابــيانهاي‪ ٬‬اردســتاني‪ ٬‬افـتري‪ ٬‬انـارکي‪ ٬‬الويـري‪ ٬‬بـادـرودي‪ ٬‬بـختياري‪٬‬‬



‫بَ شاـگِ ردي‪ ٬‬بلوچي‪ ٬‬بهديني‪ ٬‬بيابانکي‪ ٬‬بيدگلي‪ ٬‬پاپوني‪ ٬‬تاتي‪ ٬‬تـاري‪ ٬‬تـالشي‪ ٬‬تـفرشي‪٬‬‬



‫ـد هي‪ُ ٬‬سـرخـهاي‪٬‬‬ ‫جوشقاني‪ ٬‬خـوانسـاري‪ ٬‬خـوري‪ ٬‬دشـتستاني‪ ٬‬دوانـي‪ِ ٬‬ز فـرهاي‪ِ ٬‬س ِ‬ ‫سيو ندي‪ ٬‬فَ ـروي‪ ٬‬فَ ـريزندي‪ ٬‬قُ ـهرودي‪ ٬‬کـردي‪ ٬‬کِ ِش ـهاي‪٬‬‬ ‫سمناني‪ ٬‬سنگسري‪ ٬‬سويي‪َ ٬‬‬ ‫ـکَ فراني‪ ٬‬کَ َه کي‪ ٬‬گَ زي‪ ٬‬گوراني‪ ٬‬گيلکي‪ ٬‬الرستاني‪ ٬‬السگِ ردي‪ ٬‬لري‪ ٬‬لکي‪ ٬‬مـازندرانـي‪٬‬‬ ‫محالتي‪ ٬‬مِ هرجاني‪ ٬‬ميمهاي‪ ٬‬نـائيني‪ ٬‬نـطنزي‪ ٬‬وانِ شـاني‪َ ٬‬و رزنـهاي‪َ ٬‬و فسـي‪ ٬‬ويـدَ ري و‬



‫يَ َر ندي‪ ٬‬يا در قالب لهجههاي شيريني چون اصفهاني‪ ٬‬بيرجندي‪ ٬‬تهراني‪ ٬‬قائني‪ ٬‬کرماني‪٬‬‬



‫مشهدي‪ ٬‬نيشابوري‪ ٬‬همداني و يزدي در گوش فرزندان دلبند خود زمزمه ميکنند‪ .‬هنوز‬



‫نواي دلرباي زبانها و گويشهاي ايراني را در خارج از مرزهاي ايران‪ ٬‬از ترکستان چين‬ ‫)س ريکُلي( تا اقصا نقاط آسياي صغير در غرب )ـکردي(‪ ٬‬و از ماوراي قفقاز در‬ ‫در شرق َ‬ ‫شمال )آسي( تا حاشيه جنوبي خليج فارس )ـکُمزاري( ميتوان شنيد‪ .‬زبانهاي ُا رموري‪٬‬‬ ‫َپ راچي‪َ ٬‬پ شتو‪ ٬‬مونجاني‪ِ ٬‬ي دغه‪َ ٬‬ي غنابي و گويشهاي ايـرانـي پـامير‪ ٬‬چـون ِا شکـاشمي‪٬‬‬ ‫َبر َت نگي‪ُ ٬‬ر شُ روي‪ ٬‬روشاني‪ ٬‬زيباـکي‪َ ٬‬س ريکُ لي‪َ ٬‬س نگليچي‪ ٬‬شُ غني‪َ ٬‬و خـي و َي ـز ُغ المي‪٬‬‬ ‫قرنها پاسداران فرهنگ کهن ايراني در آسـياي مـرکزي‪ ٬‬فـالت پـامير و بـخشهايي از‬ ‫‪٢‬‬



‫سرمقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگويشهاي ايراني‪ :‬پاسداران فرهنگ ايراني‬



‫‪٣‬‬



‫شبهقاره هند بودهاند‪ .‬اما دريغ و صد افسوس که هرـازـگاه تندباد حوادث شماري از اين‬ ‫زبانها و گويشها را برميچيند و به ديار خاموشي و فر اموشي ميبرد‪ ٬‬چنان که پيش از‬ ‫اين‪ ٬‬در ديارمان‪ ٬‬گرگاني و‪ ٬‬در فالت پامير‪َ ٬‬و نجي را به خوابي ابـدي فـروـبـرده است‪.‬‬



‫اـکنون وظيفه ماست که اين گرانبهاترين ميراث نياـکانمان را پاس بداريم‪ ٬‬يا دستـکم بـا‬ ‫ثبت و بررسي آنها نامشان را جاودانه سازيم‪ .‬اميد است که مـجله گـويششناسي بـتوانـد‬ ‫بهـمدد زبـانشناسان و گـويشپژوهان گـامهاي بـلندي در ايـن راه بـردارد‪ .‬پـاسداري از‬ ‫ـگويشهاي ايراني پاسداري از فرهنگ درخشان ايراني و پاسداري از چشمههاي زاللي‬ ‫است که ميتوانند درخت تنومند و پربار زبان فارسي را سيراب سازند‪.‬‬ ‫©‬



‫ـگويششناسي‬



‫‪03AFSHAR.MQA‬‬



‫ن‪٢‬‬



‫‪D:3‬‬



‫ح‪ :‬سينا ‪ ٣‬ص‬



‫‪١٣٨٤/٠٥/٢٣‬‬



‫چند سروده طبري‪ ٬‬نيسابوري و بهلوي‬ ‫ايرج افشار‬ ‫محم د قزوينيـــ که تا کنون‬ ‫به دو مناسبت‪ :‬چاپ کردن جلد ّاول از مسائل پاريسيه شادروان ّ‬ ‫مورخ ‪) ٦٥١‬تاريخ مذکور‬ ‫به چاپ آن موفّق نشده بودمـــ و دست يافتن به ُج نگ خطّ ي‬ ‫َّ ِ‬ ‫زير يکي از اجزا ِء آن در صفحه ‪ (١٥٣‬متعلق به کتابخانه آيةـاهلل مرعشي در قم‪ ١‬به چند‬ ‫دوبيتي محلّ ي دست يافتهام و چون انتشار آنها را براي پژوهيدن و کاويدن گويششناسان‬ ‫سودمند ميدانم متن آنها را به همان وضعي که در جاي خود آمده و رعايت دقـيق در‬ ‫مورد بينقطگي کلمات در اينجا به چاپ ميرساند‪:‬‬



‫الف( منقوالت مح ّم د قزويني در مسائل پاريسيه‬



‫‪٢‬‬



‫در نسخه نظامي کتابخانه ملي پاريس )‪ (Suppl. Pers. 1817‬ـ‪ ٬‬بين مخزنـاالسرار و خسرو و‬



‫شيرين قريبًا ‪ ٢٢‬رباعي خيام مسطور است‪ ٬‬با خطي غير از خط کاتب اصلي نظامي که در‬ ‫سنه ‪ ٧٦٣‬نوشته شده‪ ٬‬ولي باز خطّ ي قديم است و گويا‪ ٬‬اـگر درست خوانده باشم‪ ٬‬رقم‬ ‫محو شده آخر ابيات در حدود ‪ ٩١١‬هجري نوشته شده است‪.‬‬ ‫در همين نظامي‪ ٬‬بين دو اسکندرنامه چند دوبيتي طبري دارد‪ ٬‬باز به خط الحاقي‪ ٬‬ولي‬ ‫نص ه‪:‬‬ ‫نسبتًا قديم و هذا ّ‬ ‫سي د محمود مرعشي متولي و مدير دانشمند کتابخانه در اخـتيارم گـذاردهانـد و‬ ‫‪١‬ـ(ــعکسي از آن را آقاي دکتر ّ‬ ‫براي معرفي تفصيلي آن مقالهاي نوشتهام که در مجله ميراث شهاب به چاپ ميرسد‪.‬‬ ‫محم د هنر تا چندي ديگر منتشر خواهد شد‪.‬‬ ‫‪٢‬ـ(ــبا همکاري دوست دانشمند علي ّ‬ ‫‪٤‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫چند سروده طبري‪ ٬‬نيسابوري و بهلوي‬



‫‪٥‬‬



‫طبري‬ ‫المير افراسياب‬ ‫ـــــــــــــــــــــــــ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ نبود؟ـ‬ ‫ها دانستمه جا راست نبي چر )يا چه( خور رنک‬



‫ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ بـا؟ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ نـوچه؟ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ‬ ‫‪٣‬‬ ‫ُــردي آ مـن تـو نـوجه آهـنک‬ ‫ــآن عــهد کــه ک ْ‬



‫ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ از کس؟ـ ـ ـ ـ ـ ـ‬ ‫ايــن ســان مــرد بکــيتي کشـي کسـي نـنک‬



‫دارم؟ ـ اي شير؟ ـ بيا بـجنگ؟ ـ‬ ‫ـــــــــــــــــــ‬ ‫چــون دل بــلنکي دارمــه او شــير بــيا چـنک‬



‫لـــ‬



‫ــــــ‬ ‫ــــــــ‬ ‫ـــــــــ‬ ‫ــــــــــــــ‬ ‫در يــــمه بکـــونر پــلنک کــوهساري‬



‫ــــــــــــــ‬ ‫ــ ــــــــــــــــــ‬ ‫نـخچير؟‬ ‫نچـير کـنن اي کـرد و ورشـي حصـاري‬



‫ــــــــــــ ـ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ کين مر ا؟ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ‬ ‫هر کس که مني کين بدل هُو کشت داري‬



‫ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ )ـکذا بينقطه( ـ رسن و درخت‬ ‫ويــم بــو کــه اســير ورسني و داري‬ ‫لـــ‬



‫امير داود فرمايد‬ ‫ـــــــــــــــــــــ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ـ ـ دشمن ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ‬ ‫بکو دشمند راشي تن به واـک نه جوشن‬



‫ــــــــــــــ‬ ‫ــ ــــــــــــــــــ‬ ‫مــن آيــم بـتي کـينه ديـوشي جـوشن‬



‫ـــــــــــــــــــــــ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ )ـکذا( ـ ـ‬ ‫کـردن ور کـوشن‬ ‫مــردم بـه د ني نـام‬ ‫ِ‬



‫ــــــــــــــ‬ ‫ــ ــــــــــــــــــ‬ ‫ُـردي بـروشن‬ ‫تو نـام بـهشتي نـنک بک ْ‬



‫لـــ‬



‫حسن کيا م جين فرمايد‬ ‫ـلـ‬



‫ــــــــــ ـــــــــــــ‬ ‫ــ‬ ‫ـــــــــــــ‬ ‫دلي کــــامه دامــــي دل تــــرا وجــــيني‬



‫ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ چشم من ـ ـ چشم تو ـ ـ ميبيند‬ ‫اين روشن کيهان ميچش به تي چش ويني‬



‫ــــــــــ ـــــــــــــ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ دو چشم بال‬ ‫يــــارب دو بــال چش مــني واـک چــيني‬



‫ـــــــــــــــــــ‬ ‫نــــه بــــينا آن روز کـــه تــرا نــه ويــني‬



‫ــــــ‬ ‫ســودابــيه مــيچش ســوداي تــي چش‬



‫نــرکيسه چش دا ديّ ه مـيچش تـي چش‬ ‫لـــــ‬



‫آن روج که اين مي دو چش نه ويني تي چش‬



‫ــــــ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ‬ ‫ــــــــــــ‬ ‫نــرکيسه چش آزورمـه بـتي ِلو خـوش‬



‫سـوروش‬ ‫خوبان هر چندها خوانند مرا‬ ‫ِ‬



‫وار اي چش‬ ‫صـي چشـمه مـرا راي بکـيت ِ‬ ‫ــــــــــــــــــــــ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ )دهن(‬ ‫بوي ياسنهها دمن مشکي بـه تـي کش‬ ‫نهتونند به مي دل کشتن تي عشق تش‬



‫وزن اين »رباعيات« گويا وزن مخصوص ملّ ي ايرانيان )يا اقًال طبريها( باشد و از بحور‬ ‫خليل بن احمد گويا بهـکلي خارج است‪.‬‬ ‫)ص‪١٨١‬ـ‪(١٨٣‬‬ ‫‪٣‬ـ(ــکلماتي که با حروف ريز باالي ابيات آمده احتماالت قزويني است که به خط مدادي نوشته است‪.‬‬



‫‪٦‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫چند سروده طبري‪ ٬‬نيسابوري و بهلوي‬



‫مقاله‬



‫ب( دوبيتي در جنگ ‪٦٥١‬‬ ‫بلسان البهلوي‬ ‫بــبرمانا شــبي بــودا بـه ني‬



‫مهم باميته خون و خـا بـه ي ي‬



‫سروازي چـمن کـي بـا نـدارد‬



‫اـکــر خـوازي دوازم دا بـه ني‬



‫لــلـ‬



‫لـ‬



‫لـ ـلـ‬



‫بــلـ‬



‫)ص‪(١٨٠‬‬



‫بلسان نيسابوري‬ ‫زان و بــوکي دوش افم بـوبو‬



‫ـکـفت م دزدس ت‪ ٤‬ن ب و ب و ب وب و‬



‫ما وقت مار حودمان مي بو بو‬



‫سرما آفبو ور خاستبو وا بشو بـو‬



‫لـــ‬



‫لــــ‬



‫لـ‬



‫ـ‬



‫ـ‬



‫ـ ـ‬



‫ـ‬



‫ـ‬



‫ـ‬



‫)ص‪(٢٠٧‬‬



‫ظاهرًا تا کنون در جاي ديگر نمونهاي از گويش نيشابوريان مربوط به پيش از سـال‬ ‫‪ ٦٥١‬ضبط نشده است‪ .‬اميد است بـراي دوست دانشـمندم دکـتر مـحمدرضا شـفيعي‬ ‫ـکدکني تازگي داشته باشد‪.‬‬ ‫©‬



‫‪٤‬ـ(ــيک کلمه باالي آن نوشته شده ولي سياه شده است‪.‬‬



‫ـگويششناسي‬



‫ن‪٢‬‬



‫‪04KESHTI.MQA‬‬



‫‪D:3‬‬



‫‪ ١٠‬ص‬



‫‪١٣٨٤/٠٥/٢٣‬‬



‫واژههاي ويژه ـکشتي و کشتيراني در گويش بوشهري‬ ‫فرخ حاجياني )دانشگاه شيراز(‬ ‫ّ‬ ‫مقدمه‬ ‫استان بوشهر با ‪ ٢٧٦٥٣‬کيلومتر مربع مساحت‪ ٬‬در امتداد ‪ ٦٢٥‬کيلومتر از ساحل خليج فارس‪٬‬‬ ‫بين مدار ‪ ٢٧‬تا ‪ ٣٠‬درجه و ‪ ١٤‬تا ‪ ١٦‬دقيقه عرض شمالي و ‪ ٥٠‬تا ‪ ٥٢‬درجه و ‪ ٥٦‬تا ‪ ٥٨‬دقيقه‬ ‫طول شرقي‪ ٬‬در جنوب غربي ايران قرار گرفته است‪ .‬اين استان از شمال به استان خوزستان و‬ ‫قسمتي از استان کهگيلويه و بويراحمد‪ ٬‬از شرق به استان فارس‪ ٬‬از جنوب شرقي به قسمتي از‬ ‫استان هرمزگان و از جنوب و غرب به خليج فارس محدود است‪ .‬مرکز استان بوشهر‪ ٬‬شـهر‬ ‫بوشهر است که در مدار ‪ ٢٩‬درجه و‪ ٢٠‬دقيقه عرض شمالي و ‪ ٥٠‬درجه و ‪ ٥٥‬دقـيقه طـول‬ ‫شرقي در رأس شبه جزيرهاي صدفيـ مرجاني به شکل مثلثي مختلف االضالع فرورفته است‪.‬‬ ‫شهر بوشهر ‪ ١٤٤٧‬کيلومتر مربع وسعت و ‪ ٢٠٥٢٤٤‬نفر جمعيت دارد و آب و هواي آن گرم و‬ ‫مرطوب است‪.‬‬ ‫تنوع و گوناـگوني گويشها درخور توجه است‪ .‬گويشهاي اين استان را‬ ‫استان بوشهر از جهت ّ‬ ‫ميتوان به دو شاخه شمالي و جنوبي تقسيم کرد‪ .‬گـويشهاي شـمالي‪ ٬‬شـامل دشـتستاني‪٬‬‬ ‫ديلمي‪ ٬‬ليراوي و گناوهاي و‪ ٬‬گويشهاي جنوبي‪ ٬‬شامل بردستاني‪ ٬‬بوشهري‪ ٬‬جمي و دشتي‬ ‫است‪.‬‬



‫مردم شهرستان بوشهر به گويش بوشهري سخن مـيگويند‪ .‬گـويش بـوشهري يکـي از‬ ‫ـگويشهاي ايراني نو و از گروه گويشهاي جنوبي کرانه خليجفارس است‪ .‬ويـژگيهاي‬ ‫آوايي و ساخت دستوري اين گويش نشان ميدهد که به شاخه زبانهاي ايراني جنوب‬ ‫غربي تعلق دارد‪.‬‬ ‫‪٧‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪٨‬‬



‫واژههاي ويژه کشتي و کشتيراني‪...‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويش بوشهري‪ ٬‬مانند بسياري از ديگر گويشهاي ايراني‪ ٬‬به سبب ارتباط روزافزون‬ ‫بوشهري زبانان با فارسي زبانان و تأثير فراوان زبان معيار از طريق رسانههاي گـروهي‪٬‬‬ ‫بهـتدريج در حال خاموشي است‪.‬‬ ‫دريا‪ ٬‬دريانوردي‪ ٬‬کشتيراني و ماهيگيري از ديرباز از ارکان اساسي اقتصاد بـوشهر‬ ‫بوده است‪ .‬از اين رو‪ ٬‬در گويش بوشهري‪ ٬‬کشتي و اصطالحات مربوط به آن انعکاس‬ ‫بسيار وسيع داشته و جايگاه ويژهاي يافته است‪.‬‬ ‫واژهها و اصطالحاتي که در اين مقاله نقل شده صرفًا مربوط به شئون گوناـگون کشتي‬ ‫و کشتيراني در شهرستان بوشهر است‪ .‬اين واژهها با واژههاي نظير در ديگر استانهاي‬ ‫ساحل نشين کشور‪ ٬‬اساسًا از حيث تلفظ متفاوت اند‪.‬‬ ‫در اين تحقيق براي گردآوري واژهها از دو نوع روش استفاده شده است‪ .‬نخست از‬ ‫روش تحقيق ميداني با استفاده از ضبط صوت و مصاحبه با گويشوران اين گويش نظير‬ ‫ملوانان‪ ٬‬جاشوها‪ ٬‬کارگران کشتيها‪ ٬‬ماهيگيران‪ ٬‬لنجسازان‪ ٬‬کشـتيسازان و نـاخداهـاي‬ ‫ـکشتي‪ ٬‬در گروههاي سني بين ‪ ٤٠‬تا ‪ ٧٠‬ساله‪ ٬‬اعم از باسواد و بيسواد و‪ ٬‬سپس از روش‬ ‫تحقيق کتابخانهاي با مراجعه به منابع مکتوب‪.‬‬ ‫چوب کمکي دکل کشتي که در وسط کشتي قرار ميگيرد‪.‬‬



‫‪abd‬‬



‫‪oma¦ r / ama¦ r‬‬ ‫§‪anc‬‬



‫طناب لنگرکشتي‪.‬‬



‫کالف بين سطحه‬



‫‪satha‬‬



‫)رويه فوقاني کشتي( و د ّر ابه‬



‫‪darra¦ be‬‬



‫)ديوارهاي حاشيهاي سطح کشتي( که‬



‫اين دو را به هم متصل ميکند‪.‬‬ ‫‪¦ nberting‬‬ ‫‪a‬‬



‫سرباز نيروي دريايي‪.‬‬



‫‪bahriye‬‬ ‫‪balam‬‬



‫قايق پارويي‪.‬‬



‫‪bandarga‬‬ ‫¦‬ ‫‪barmil‬‬



‫جدا شدن کشتي از لنگر‪.‬‬



‫جايگاه اسکله و توقفگاه کشتي‪.‬‬



‫چوب ضربهـگيري که بر روي ميل طفر کشتي‬



‫‪mil-e tafar‬‬



‫قرار ميگيرد‪.‬‬



‫‪bassa‬‬



‫طنابي که چوب شراع )بادبان( را براي حرکت ابزار و لوازم بادي به قسمت فوقاني دکل ميبرد‪.‬‬



‫‪ba‬‬ ‫‪¦ rez‬‬



‫جدا شدن قطعات کشتي از يکديگر‪.‬‬



‫‪ba‬‬ ‫‪¦ zul‬‬



‫سيخ دستهداري که براي پالس سرطناب يا وصل طناب به کار ميرود‪ .‬به اين وصل‬



‫‪sonbele‬‬



‫سنبله‬



‫ـگويند‪ .‬اين سيخ در البهالي سررشتههاي طناب نفوذ ميکند تا ديگر سررشتههاي طناب را از ميان آنان‬ ‫عبور دهد‪.‬‬ ‫‪bendeyra‬‬



‫چوپ پرچم کشتي‪.‬‬



‫مقاله‬



‫چراغ دريايي‪.‬‬



‫‪beresa¦ ti‬‬ ‫‪bis‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫واژههاي ويژه کشتي و کشتيراني‪...‬‬



‫‪٩‬‬



‫چوب دراز و محکمي که در قسمت عقبي و پايين کشتي قرار دارد و بدنه کشتي به آن متصل است و‬



‫در اصل شاسي کشتي را تشکيل ميدهد‪.‬‬ ‫بيسيم‪ ٬‬وسيله ارتباطي درون کشتي با بيرون از کشتي‪.‬‬



‫‪ra‬‬ ‫‪¦ dyu / bisim‬‬ ‫‪bita‬‬



‫طناب خيلي کلفت کمباري که در گذشته استفاده ميشد و امروزه به جاي آن‪ ٬‬طنابهاي پالستيکي‬



‫مورد استفاده قرار ميگيرد‪.‬‬ ‫طنابي که دو سوي دکل کشتي را مهار کرده است‪.‬‬



‫‪biva‬‬ ‫‪¦ r‬‬ ‫‪bold‬‬



‫وزنه اندازهـگيري عمق آب دريا که با طنابي آن را به دريا اندازند و هنگامي که به کف آب دريا رسيد با‬



‫نشانههايي که در طناب به کار رفته‪ ٬‬عمق آب را تعيين ميکند‪.‬‬ ‫جايگاه ومکان کوچکي که به نگهداري وسايل و ابزار ماهيگيري و ديگر لوازم ضروري در کشتي‬



‫‪bonda¦ r‬‬



‫تخصيص يابد‪.‬‬ ‫پهلو و کنار کشتي‪.‬‬



‫‪berd / bord‬‬ ‫‪bord-e gora‬‬ ‫‪¦ v‬‬



‫پهلو گرفتن کشتيهاي کوچک در کنار کشتيهاي بزرگ‪.‬‬



‫‪botleyr / botler‬‬



‫مأمور پذيرايي از کارکنان و مسافران کشتي‪.‬‬



‫‪boye‬‬



‫فانوس دريايي‪.‬‬



‫‪buri‬‬



‫لوله اي که قسمت عقبي شافت موتورلنج و کشتي در آن عبور ميکند و به پروانه کشتي متصل است‪.‬‬



‫‪§ ca‬‬ ‫‪¦ ftu‬‬



‫محل جمع شدن آب نفوذي دريا درته انبار کشتي‪.‬‬ ‫کشتياي که بيش ازگنجايش محموله حمل کند‪.‬‬



‫‪§cekka‬‬ ‫‪¦ r‬‬



‫‪§cifc§ andal‬‬ ‫‪§cileyegoy‬‬



‫خواروبار مورد نياز کارکنان کشتي‪.‬‬ ‫مسئول تهيه آذوقه و‬ ‫ِ‬



‫پله طنابي کشتي که در موقعيت اضطراري براي باال رفتن يا پايين آمدن از کشتي از آن استفاده‬



‫شود‪.‬‬ ‫‪§cipa¦ psar‬‬



‫افسر عاليرتبه کشتي‪.‬‬



‫وسيلهاي که براي تخليه آب درون کشتي به کار ميرود‪.‬‬



‫‪§copow‬‬ ‫‪da?uma‬‬



‫نوک جلو يا سينه کشتي‪.‬‬



‫‪da:m / dahm‬‬ ‫‪darra‬‬ ‫‪¦ ba‬‬ ‫‪dastur‬‬



‫تصادم و برخورد دو کشتي با يکديگر‪.‬‬



‫ديوارههاي کناره سطحه کشتي‪.‬‬ ‫چوبي که به صورت افقي در جلوي هر کشتي قرار گرفته است و در گذشته براي مهار جلوي شراع‬



‫)بادبان( به کار ميرفته است و امروزه براي ضربهـگيري به کار برده ميشود‪.‬‬ ‫‪davva‬‬ ‫‪¦ r‬‬ ‫‪da‬‬ ‫‪¦ man‬‬ ‫‪deba‬‬ ‫‪¦ §s‬‬



‫چرخ و پروانه کشتي‪.‬‬ ‫طنابي که در قسمت طفر‬



‫‪tafar‬‬



‫)عقب کشتي( قرار گرفته است‪.‬‬



‫مأمور خريد خواروبار و آذوقه کارکنان کشتي‪.‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪١٠‬‬



‫واژههاي ويژه کشتي و کشتيراني‪...‬‬



‫مقاله‬



‫‪ .١‬دکل کشتي‪ .٢ ٬‬تير ميان کشتي‪.‬‬



‫‪degal‬‬ ‫‪de:l‬‬



‫‪ .١‬انحناي دروني کشتي‪ .٢ ٬‬کناره کشتي‪.‬‬



‫‪dek‬‬



‫عرشه کشتيهاي بزرگ‪.‬‬ ‫تعهد تخليه بار کشتي در موعد مقرر‪ .‬در صورتي که بار در موعد مقرر تحويل داده نشود‪ ٬‬تاجر‬



‫§‪demereyj‬‬



‫متعهد ميگردد که روزانه مبلغي به عنوان خسارت و غرامت به صاحب کشتي بپردازد‪.‬‬ ‫دريا‪.‬‬



‫‪derya‬‬ ‫¦‬



‫‪deyreh / deyre:‬‬



‫قطبنماي کشتي‪.‬‬



‫پاداش تخليه بار از کشتي پيش از موعد مقرر از طرف تاجر‪.‬‬ ‫ِ‬



‫§‪dispac‬‬



‫تخته پهن و درازي در حدّ فاصل کشتي و اسکله که به عنوان پل براي عبور و مرور در کشتي از آن‬



‫‪dowse‬‬



‫استفاده ميشود‪.‬‬ ‫وضعيت تعادلي کشتي بر روي آب‪.‬‬



‫‪eda‬‬ ‫‪¦ l‬‬



‫‪enj§ ineyr‬‬



‫مدير موتور کشتيهاي بزرگ‪.‬‬



‫‪eskera¦ b‬‬



‫عمل زنگزدايي از بدنه کشتي پيش از رنگآميزي کشتي‪.‬‬



‫§‪estamlanj‬‬



‫‪ .١‬قايق موتوري‪ .٢ ٬‬کشتي موتوري‪ .٣ ٬‬کشتياي که سوخت آن از ذغال سنگ تأمين شود‪.‬‬



‫‪estanrbuš / estandbuš‬‬



‫ياتاقان فوقاني و تحتاني کشتي‪.‬‬



‫‪estur‬‬



‫فروشگاه داخل کشتي‪.‬‬



‫‪etfa‬‬



‫چوبي که در کنار شلمون‬



‫‪fa:l‬‬



‫‪šalmun‬‬



‫و بدنه کشتي قرار داده شود وا ين دو را به يکديگر متصل کند‪.‬‬



‫برآمدگي ميان سطحه کشتي‪.‬‬



‫‪fa:riz‬‬



‫چوبي که براي حرکت دادن قايق در آبهاي کم عمق استفاده شود‪.‬‬



‫‪fanna‬‬



‫‪ .١‬سکويي که بر عرشه کشتي‪ ٬‬لنج و قايق تعبيه شده است‪ .٢ ٬‬مکاني که براي استراحت کارگران و‬



‫ماهيگيري در کشتي در نظر گرفته شده بـاشد‪ .٣ ٬‬قسـمت فـوقاني‪ ٬‬عـرشه عـقب يـا جـلوي کشـتي‪٬‬‬ ‫‪.٤‬ــآسايشگاه کارگران کشتي که در قسمت فوقاني و در محدوده فرمان کشتي است‪.‬‬ ‫‪fannay-e sine‬‬



‫قسمتي از لنج که از سطحه آن بلندتر است و در قسمت جلوي شناور قرار دارد‪.‬‬



‫نوعي کشتي مسافربري سريعالسير که حوزه فعاليت آن در بنادر خليج فارس و وابسته به شرکت‬



‫‪fasmeyl‬‬



‫ـکشتيراني هندـ بريتانيا بوده است‪.‬‬ ‫‪fok / fe§ c‬‬



‫هنگامي که کشتي از ساحل جدا گردد و با ساحل فاصله گيرد‪.‬‬



‫‪feydus‬‬



‫سوت کشتي‪.‬‬



‫‪feylom‬‬



‫قوطي بيست ليتري که يک سر آن روباز و چوب دستگيره در ميان دهانه آن به دو سو محکم شده‬



‫و براي تخليه آب درون کشتي و يا برداشتن آب از دريا استفاده شود‪.‬‬ ‫‪galla¦ f‬‬ ‫‪gang‬‬



‫کشتي ساز‪.‬‬ ‫گروهي از کارگران کشتي‪.‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫واژههاي ويژه کشتي و کشتيراني‪...‬‬



‫‪١١‬‬



‫ملوانان کشتي که در هنگام باال آوردن و پايين بردن جرثقيل در کشتي فرمان ميدهند‪.‬‬



‫‪ganguman‬‬



‫محل عبور و مرور در کشتي )راهرو کشتي(‪.‬‬



‫‪gangvey‬‬



‫‪ .١‬عمل کشيدن کشتي به وسيله کشتي ديگر‪ .٢ ٬‬طناب و سيمي که با آن کشتي را کشند‪.‬‬



‫‪gasl‬‬



‫طنابهاي باريک و کوتاهي که در مواقع اضطراري در کشتي استفاده شود‪.‬‬



‫‪gerdi‬‬



‫ياتاقان باال و پايين درون و بستر کشتي‪.‬‬



‫‪gelenbuš‬‬



‫قسمت فوقاني دکل کشتي و گنبد کشتي‪.‬‬



‫‪gob‬‬



‫کشتي عظيم الجثه‪.‬‬



‫‪gora‬‬ ‫‪¦ b‬‬



‫نوعي کشتي که سوخت آن از ذغال سنگ تأمين ميشده است‪.‬‬



‫‪gora‬‬ ‫‪¦ b-dudi‬‬



‫نوعي کشتي که سوخت آن از ذغال سنگ تأمين ميشده است‪.‬‬



‫‪gora‬‬ ‫‪¦ v-e taši‬‬



‫چوبي که پاروي کشتي به آن متصل است‪.‬‬



‫‪gosl‬‬



‫سوراخهاي تحتاني شلمون‬



‫‪hayur‬‬



‫‪šalmun‬‬



‫و فوقاني بيس‬



‫‪bis‬‬



‫که براي تخليه آب کف کشتي و زير تلمبه‬



‫تعبيه شدهاند‪.‬‬ ‫آوازي دستهجمعي که جاشوها هنگام به آب انداختن کشتي يا جابهجايي بار سنگين ميخوانند‪.‬‬



‫‪helema¦ l‬‬



‫نوعي صوت که به معني فرود آمدن بار در کشتي توسط جرثقيل است‪.‬‬



‫‪herye‬‬



‫به سوي جلو فشار دادن کشتي با دست و هل دادن آن‪.‬‬



‫‪hil‬‬



‫‪hobeys / hobey‬‬



‫نوعي صوت به معني باال بردن بار ومحموله به وسيله جرثقيل‪.‬‬



‫قالب بزرگ جرثقيل که با آن بار را در کشتي جابهجا کنند‪.‬‬



‫‪huk‬‬



‫چوب تراشيده ساخته شده است و‬ ‫‪ .١ huri / hura:‬نوعي قايق پارويي‪ ٬‬با گنجايش دو يا سه نفر‪ ٬‬که از‬ ‫ِ‬ ‫بيشتر در سواحل کمعمق و در رودخانه مورد استفاده قرار ميگيرد‪ .٢ ٬‬نوعي کشتي کوچک که از کشتي‬ ‫بوم‬



‫‪bum‬‬



‫کوچکتر است و در امور صيادي و باربري و مسافربري مورد استفاده قرار ميگيرد‪.‬‬



‫قايق‪.‬‬



‫‪§ ja‬‬ ‫‪¦ lbut‬‬ ‫‪§ ja‬‬ ‫‪¦ lbuti‬‬



‫کسي که درآمد او از راه جابهجا کردن بار و محموله با قايق باشد‪.‬‬



‫در موتورخانه کشتي‪ .٣ ٬‬دري که براي رفتن به قسمت پايين کشتي مورد استفاده‬ ‫انبار کشتي‪ِ .٢ ٬‬‬ ‫در ِ‬ ‫‪ِ .١ § ja¦ li‬‬ ‫قرار ميگيرد ‪ .٤‬وسيلهاي که از الياف و طنابهاي محکم به صورت مشبک و تورمانند بافته ميشود و‬ ‫محمولههاي کشتي را بدان وسيله بر سر قالب جرثقيل کشتي قرار ميدهند‪٥ ٬‬ـ‪ .‬درپوش مخزن و انبار‬ ‫ـکشتي‪.‬‬ ‫‪§ ja‬‬ ‫‪¦ šu‬‬



‫کارگر کشتي‪.‬‬



‫‪§ jeddom‬‬



‫عمل پهلو گرفتن دو کشتي در کنار هم بدون برخورد با يکديگر‪.‬‬



‫‪§ joha¦ § z / jeha¦ z‬‬ ‫‪§ jetti‬‬ ‫‪§ jip‬‬



‫کشتي بزرگ‪.‬‬



‫اسکله‪.‬‬ ‫کوچکترين شراع )بادبان( کشتي‪.‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪١٢‬‬



‫واژههاي ويژه کشتي و کشتيراني‪...‬‬



‫مقاله‬



‫نوعي طناب محکم و کلفت که از الياف پوست درخت نارگيل و خرما بافته و از آن در صنعت‬



‫‪kamba¦ l‬‬



‫ـکشتي سازي استفاده شود‪.‬‬ ‫‪kapta¦ n‬‬



‫فرمانده و ناخداي کشتي‪.‬‬



‫‪karra‬‬ ‫‪¦ ni‬‬



‫حسابدار کشتي‪.‬‬



‫‪katar‬‬



‫قايقي که سينه و پاشنه آن شبيه کشتي بوم‬



‫‪keben‬‬



‫اتاق ناخداي کشتي و جايگاه استقرار فرمان کشتي‪.‬‬ ‫کشتي ‪meyda¦ f‬‬



‫‪bum‬‬



‫و از سويي نيز شبيه بلم است‪.‬‬



‫به آن متصل است و در بدنه کشتي تعبيه شده است‪.‬‬



‫‪keleyt‬‬



‫چوبهايي که پاروي‬



‫‪kerow‬‬



‫‪ .١‬کشتي کوچک بادباني‪ .٢ ٬‬خدمه کشتي‪ .٣ ٬‬واحد کشتي‪.‬‬



‫‪koffe:‬‬



‫قايق مدورگونه‪.‬‬ ‫کشتي چوبي موتورداري که گنجايش آن ‪ ١٠‬تا ‪ ١٠٠‬تن است‪.‬‬



‫§‪lanj‬‬



‫آوازي دستهجمعي که کارگران کشتي به هنگام بلند کردن شييء سنگين يا حمل بار در کشتي براي‬



‫‪la¦ mhey‬‬



‫هماهنگي با هم ميخوانند‪.‬‬ ‫‪lefa¦ f‬‬



‫پارچه کهنه و مندرسي که به دور طناب کشتي بسته شود و از آسيب رساندن به طناب جلوگيري کند‪.‬‬ ‫اصطالحي که به هنگام باال بردن و فرود آوردن بار کشتي به کار برده شود و بدين مـعني است‪:‬‬



‫‪leggow‬‬



‫»بگذار بار در انبار کشتي رود«‪.‬‬ ‫مـعني »لنگـر را‬ ‫‪ leggow langar‬اصطالحي که در هنگام لنگر انداختن کشتي به کـار بـرده مـيشود بـه‬ ‫ِ‬ ‫بيندازيد«‪» ٬‬بگذاريد لنگر پايين رود«‪.‬‬ ‫‪ loha¦ m / leha¦ m‬به ِگ ل نشستن کشتي و زماني که آب زير کشتي به هنگام جزر دريا خشک شود‪.‬‬ ‫‪ lovves‬سرگردان ماندن کشتي و قايق در دريا هنگامي که در اثر طوفان شديد از لنگر خود جدا شده باشد‪.‬‬ ‫کشتي بزرگ جنگي‪.‬‬



‫‪manvar‬‬ ‫‪mardi‬‬



‫چوب بلندي که براي حرکت دادن قايق در آب کم عمق به کار برده شود‪.‬‬



‫‪maydafa‬‬



‫چارچوب محکم عمودي شکل که براي سر پا نگه داشتن کشتي به حالت عمودي به مـنظور‬



‫تعميرات و بازديد از کشتي به کار برده شود‪.‬‬ ‫‪ma¦ kowla / ma¦ §cele‬‬ ‫§‪ma¦ lec‬‬ ‫‪ma¦ šev‬‬



‫خواروبار و آذوقهاي که کارگران کشتي به هنگام سفر با خود برند‪.‬‬



‫رديف دوم تختههاي ته کشتي‪.‬‬ ‫مسابقه و رقابت دو کشتي با يکديگر‪.‬‬



‫‪ma¦ šoveh / ma¦ šuveh / ma¦ šove:‬‬



‫نوعي قايق کوچک‪.‬‬



‫‪medva¦ r‬‬ ‫‪merreg‬‬



‫راني آن گردد‪.‬‬ ‫وسيلهاي که قرقره را به حرکت درآورد و باعث چرخش َ‬ ‫دو ِ‬



‫خشک کردن آب درون کشتي و قايق‪.‬‬



‫‪merza¦ b‬‬



‫سوراخ کناره رويه يا سطحه کشتي که باعث تخليه آب درون کشتي گردد‪.‬‬



‫‪mesdar‬‬



‫هنگامي که سنگيني بار کشتي به سمت سينه کشتي باشد‪.‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫واژههاي ويژه کشتي و کشتيراني‪...‬‬



‫‪١٣‬‬



‫باز شدن طناب کشتي از حلقه‪.‬‬



‫¦‪meša‬‬



‫‪mešva¦ y‬‬



‫مقدار مسافتي که کشتي در دريا طي نموده است‪.‬‬



‫‪metfar‬‬



‫هنگامي که سنگيني بار و محموله کشتي به طرف پاشنه آن باشد و موجب شود که پاشنه در آب‬



‫فرو رود‪.‬‬ ‫پاروي کشتي و قايق‪.‬‬



‫‪meyda¦ f‬‬



‫‪mil-e tafar‬‬ ‫‪moj§ edemi‬‬



‫ميل سينه و چوبي که در پاشنه کشتي به حالت افقي بر روي بيس‬ ‫َسرملَ وان‪.‬‬



‫‪bis‬‬



‫قرار ميگيرد‪.‬‬



‫‪monda:‬‬



‫چوب و لوله عمودي که براي مهار کشتي در اسکله به کار برده ميشود‪.‬‬



‫‪muzuri‬‬



‫کارگر روزمزدي که وظيفهاش حمل و پياده کردن بار و محموله از درون کشتي است‪.‬‬ ‫محموله و بار بستهبندي شده کشتي‪.‬‬



‫‪nagle‬‬



‫توقفگاه کشتياي که از طوفان و امواج سهمگين و پرتالطم دريا مصون مانده است‪.‬‬



‫‪nahgeh / na:geh‬‬



‫نيمي از درآمد کشتي که پس از کسر هزينهها به مالک آن تعلق گيرد‪.‬‬



‫‪nasifa‬‬



‫نوعي کشتي چوبي تندرو‪.‬‬



‫‪na¦ ku‬‬



‫‪naz§ da‬‬ ‫‪¦ f / neyda‬‬ ‫‪¦ f‬‬



‫پاروي قايق‪.‬‬



‫عالمتي که براي نجات کشتي در هنگام بروز حادثه از راه دور به کار گرفته شود‪.‬‬



‫‪nuf‬‬



‫روانه کردن و انداختن کشتي به آب پس از پايان ساخت يا تعمير و بازسازي آن‪.‬‬



‫‪owša‬‬ ‫‪¦ r‬‬



‫‪pa¦ šne-y kašti‬‬ ‫‪pelle-y karka‬‬ ‫‪¦ bi‬‬



‫قسمت عقبي کشتي‪.‬‬ ‫پله کشتيهاي بزرگ که شـامل دو طـناب دراز پـلکان مـانند بـه مـوازات هـم است و‬



‫چوبهايي براي باال و پايين رفتن کارکنان کشتي‪ .‬پس از استفاده آن را جمع و در گـوشهاي از کشـتي‬ ‫نگهداري ميکنند‪.‬‬ ‫چوپ يا لوله عمودي شکلي که در اسکله براي مهار لنج و قايق و کشتي به کار برده ميشود‪.‬‬



‫‪pita‬‬



‫دکل فرعي کشتي که از دکل اصلي کوتاهتر است و در کشتيهاي بادباني و جهازهاي شراعي براي‬



‫‪qalami‬‬



‫استفاده در شراع )بادبان( به کار برده ميشود‪.‬‬ ‫‪qoma¦ re:‬‬



‫اتاق ناخداي کشتي‪.‬‬



‫ساختمان پاييني قسمت عقبي کشتي‪.‬‬



‫‪rag?a‬‬ ‫‪raš‬‬



‫برخورد قطرات امواج دريا به درون کشتي‪.‬‬



‫‪ra‬‬ ‫‪¦ gi‬‬



‫مد دريا باال رود و مجددًا به حالت عادي بازگردد‪ .٢ ٬‬لنگربرگرفتن‬ ‫‪ .١‬هنگامي که کشتي در دريا بر اثر ِّ‬



‫ـکشتيهاي بزرگ‪.‬‬ ‫‪rekkes‬‬



‫حد گنجايش خود‪ ٬‬مملو از بار و مسافر باشد‪.‬‬ ‫هنگامي که کشتي‪ ٬‬بيش از ِّ‬



‫‪sambuk‬‬



‫نوعي کشتي کوچک‪.‬‬



‫§‪samma¦ J‬‬



‫نوعي کشتي کوچک‪.‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪١٤‬‬



‫واژههاي ويژه کشتي و کشتيراني‪...‬‬



‫مقاله‬



‫حرکت دو يا چند کشتي با يکديگر‪.‬‬



‫‪sagna¦ r‬‬



‫سرپرست کارگران در کشتي‪.‬‬



‫‪sarhang‬‬



‫رويه فوقاني کشتي‪.‬‬



‫‪satha‬‬



‫مايل بودن کشتي به يک سو‪.‬‬



‫‪sa¦ gi‬‬



‫پهن الوار مانندي که به بيس‬ ‫سومين تخته دراز و ِ‬



‫‪sa¦ les‬‬



‫پهن الوار مانندي که به بيس‬ ‫دومين تخته دراز و ِ‬



‫‪sa¦ ni‬‬



‫‪bis‬‬



‫‪bis‬‬



‫کشتي متصل است‪.‬‬ ‫کشتي متصل است‪.‬‬



‫عالمت دادن به کشتي با آينه و چراغ‪.‬‬



‫‪sekneyl‬‬



‫روغن غليظ‪ ٬‬بدبو و قهوهاي رنگ که معموًال از کوسه ماهي يا برخي ماهيهاي غيرخـور اـکـي‬



‫‪sol / sel‬‬



‫ميگيرند و در کشتيسازي براي استحکام و جلوگيري از پوسيدگي چوب و نفوذ آب از البهالي درزها و‬ ‫شکافها استفاده ميشود‪ .‬براي فتيلهـگذاري ميان درز و شکاف چوبهاي کشتي فتيله را به روغن سل‬ ‫کارايي کشتيهاي چوبي را افزايش‬ ‫‪ sel‬و بدنه کشتي را با اين روغن اندود ميکنند‪ .‬استفاده از اين روغن‬ ‫ِ‬ ‫ميدهد‪.‬‬ ‫قالب بزرگ و طناب درازي که بستهها و محمولههاي کاال را به آن وصل کنند و با جرثقيل به درون‬



‫‪seleng‬‬



‫انبار کشتي برند يا روي اسکله پياده کنند‪.‬‬ ‫‪selow meyl‬‬



‫نوعي کشتي مسافربري کندرو که در گذشته وابسته به شرکت کشتيراني هند ـ بريتانيا بوده و‬



‫ماهي يک بار از هند به طور غير مستقيم به سوي بوشهر حرکت ميکرده و کاال و مسافر جابهجا ميکرده‬ ‫است‪.‬‬ ‫عمل خشک کردن آب کف کشتي و قايق‪.‬‬



‫‪semleh‬‬



‫‪samma¦ ri / samma¦ r / semmeri / semmer‬‬



‫‪ .١‬حرکت کشتي بر روي آب با جريان آب دريا بدون صرف‬



‫انرژي ديگر و بدون فرمان ناخداي کشتي‪ .٢ ٬‬حرکت کشتي بر روي آب با باد ماليم‪.‬‬ ‫حرکت منظم و هماهنگ کشتي به سوي مقصد‪.‬‬



‫‪sena¦ t‬‬



‫قايقي که با طناب به کشتي متصل است و به دنبال کشتي بر روي آب دريا حرکت ميکند‪.‬‬



‫‪senga¦ r‬‬



‫‪seperveyzer / seperveyzen‬‬



‫ناظر‪ ٬‬کارگزار‪ ٬‬مباشر و راهنما در کشتي‪.‬‬



‫سرپرست کارگران کشتي‬



‫‪serang‬‬



‫‪sereyda‬‬ ‫‪¦ n‬‬



‫)‪Ä‬‬



‫‪ (sarhang‬ـ‪.‬‬



‫آتشدان و منقل بزرگي مخصوص پخت غذا در کشتي‪.‬‬



‫‪sey‬‬



‫عمل باال کشيدن بادبان )شراع( کشتي‪.‬‬



‫‪sob‬‬



‫خارج کردن کشتي از آب دريا براي شست و شو و تعمير‪.‬‬



‫‪sekun / soka¦ n‬‬ ‫‪sowa‬‬ ‫‪¦ hili‬‬ ‫‪sowa‬‬ ‫‪¦ r‬‬



‫سکان‪ ٬‬فرمان کشتي‪.‬‬



‫نوعي چوب محکم وارداتي از آفريقا که در صنعت کشتي سازي مورد استفاده قرار ميگرفت‪.‬‬



‫مکاني که به پارو زدن قايق تخصيص يابد‪.‬‬



‫‪superva‬‬ ‫‪¦ yzer‬‬



‫شخصي که از سوي نمايندگي کشتيراني‪ ٬‬بر تخليه و بارگيري کاال از کشتي تجاري نظارت‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫واژههاي ويژه کشتي و کشتيراني‪...‬‬



‫‪١٥‬‬



‫ميکند‪.‬‬ ‫پيوندهاي عرض کشتي که به دو سوي کشتي با طناب بسته ميشود و سطحه فوقاني آن را تشکيل‬



‫‪šuwa‬‬ ‫‪¦ r‬‬



‫ميدهد‪.‬‬ ‫ابزاري که در کشتيسازي‪ ٬‬براي کندهـکاري و خالي کردن درون چوب‪ ٬‬به کار برده ميشود‪.‬‬



‫‪šafreh‬‬



‫چوبهاي خميدهاي که به بيس‬



‫‪šalmun‬‬



‫‪bis‬‬



‫کشتي متصل است‪ .‬به آن بدنه کشتي نيز ميگويند‪.‬‬



‫بادبان کشتي‪.‬‬



‫¦‪šera‬‬ ‫‪šetten‬‬



‫هنگامي که کشتي يا قايق در لنگرگاه چهار لنگر )ـگسل( شود‪.‬‬



‫‪šorob‬‬



‫هنگامي که کشتي پس از تعمير يا بيرون کشيدن از آب‪ ٬‬مجددًا به دريا انداخته شود‪ .‬در اين هنگام‪٬‬‬



‫معموًال ‪ ٬‬مقداري آب از جدارههاي کشتي به درون کشتي رخنه ميکند و پس از مـدتي نـفوذ آب قـطع‬ ‫ميشود‪.‬‬ ‫مسئول موتورخانههاي کشتيهاي کوچک‪.‬‬



‫‪šufer‬‬



‫‪tefar / tafar‬‬



‫پاشنه و قسمت عقبي کشتي‪.‬‬



‫‪.١‬يدککش‪.٢ ٬‬ـکشتي کوچکي که کشتيهاي بزرگ را راهنمايي کند و شناورها را به دنبال خود‬



‫‪tagbut‬‬



‫ـکشد‪.‬‬ ‫‪ta:ri‬‬



‫نردهآسايي که در اطراف بدنه کشتي و بر عرشه آن نصب کنند‪ .٢ ٬‬نوار برجسته حاشيه کشتي‪.‬‬ ‫نوعي کشتي کوچک‪.‬‬



‫‪tak-taku‬‬ ‫‪tandil‬‬



‫سرکارگر کشتي‪.‬‬



‫‪taraza‬‬



‫چارچوب عمودي کنار گايم‬



‫‪ga¦ yom‬‬



‫که دو تا در قسمت عقبي کشتي‬



‫)‪(tafar‬‬



‫و دو تا در قسمت‬



‫مياني کشتي قرار دارد‪ .‬چوببست قسمت فوقاني آن به عنوان سايهبان استفاده ميشود‪.‬‬ ‫‪tarraqeh‬‬



‫نوعي کشتي نفتکش که در گذشته براي وارد کردن نفت از آبادان به بوشهر مورد استفاده قـرار‬



‫ميگرفت‪.‬‬ ‫نوعي قايق کوچک ماهيگيري‪.‬‬



‫‪tarra‬‬ ‫‪¦ d‬‬



‫‪teša¦ leh / taša¦ leh‬‬



‫قايقهايي که در گذشته کاال را بين اسکله و گـمرک جـابهجا مـيکردند و بـه سـاحل‬



‫ميآوردند‪.‬‬ ‫‪ta‬‬ ‫‪¦ buk / ta‬‬ ‫‪¦ bog / ta‬‬ ‫‪¦ boq‬‬



‫قرقرهاي که در کشتي به کار برده ميشود‪.‬‬



‫‪ta‬‬ ‫‪¦ liyya‬‬ ‫‪tera‬‬ ‫‪¦ zeh‬‬ ‫‪telba¦ s‬‬



‫پهلو گرفتن کشتي در کنار کشتي ديگر يا اسکله‪.‬‬



‫نوعي کشتي کوچک‪.‬‬ ‫هنگامي که کشتي بيش از حد ظرفيت ديوارههاي آن‪ ٬‬کاال حمل کند‪ ٬‬ديوارهاي مصنوعي‪ ٬‬بافتهشده‬



‫از حصير و الياف‪ ٬‬براي جلوگيري از نفوذ آب به اليه پهلوهاي کشتي افزوده ميشود‪ .‬به اين ديوارههاي‬ ‫ـکاذب تلباس‬ ‫‪terey‬‬



‫‪telbas‬‬



‫گويند‪.‬‬



‫حرکت آرام و ماليم کشتي پس از تعمير و بازسازي براي آزمايش و تمرين‪.‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪١٦‬‬



‫واژههاي ويژه کشتي و کشتيراني‪...‬‬



‫مقاله‬



‫‪ .١‬مرکز تجارت و اسکله قديمي کشتيها‪ .٢ ٬‬پايانه آبي‪.‬‬



‫‪tiyow‬‬



‫‪tobba‬‬ ‫‪¦ ne:‬‬



‫فرشي که از چوب درخت خرما تهيه شده باشد و در قايق ماهيگيري به کار برده شود‪.‬‬



‫هنگامي که کشتي يا قايقي در اثر وقوع باد شديد و طوفان و برخورد با کشتي ديگر‪ ٬‬دچار خسارت‬



‫‪tuf‬‬



‫نگردد و کارکنان آن از مهلکه نجات يابند‪.‬‬ ‫§‪wenj‬‬



‫جرثقيل کشتي‪.‬‬



‫‪wesel‬‬



‫سوت کشتي‪.‬‬



‫‪xan‬‬



‫انبار کشتي‪.‬‬



‫‪xanzira‬‬



‫پمپ تخليه آب کشتي‪.‬‬



‫‪xayusa‬‬



‫طنابي که با آن امار‬



‫‪xur‬‬



‫‪ama¦ r‬‬



‫به بدنه کشتي مهار شود‪.‬‬



‫آبراه و پيشرفتگي پهن و باريک آب دريا در ساحل که محل عبور و مرور و توقفگاه کشتيهاي کوچک‬



‫و قايقها است‪.‬‬ ‫‪yodfe: / yoddof‬‬



‫چوب محکم و بلندي که براي به سـاحل کشـيدن و بـه خشکـي آوردن کشـتي بـراي‬



‫شستوشو يا تعمير در دو سوي کشتي و به شکل عمودي به بدنه کشتي متصل ميشود‪.‬‬



‫منابع‬ ‫در يتيم خليج فارس ‪ ٬‬تهران‪ ٬‬اميرکبير؛ احمدي ريشهري‪ ٬‬عبدالحسين‬ ‫آلاحمد‪ ٬‬جالل )‪ ٬(١٣٦١‬جزيره خارک ّ‬



‫دريائي ايران صـدرا‪ ٬‬مـرکز بـوشهرشناسي؛ چـوبک‪ ٬‬صـادق‬ ‫)‪ ٬(١٣٧٥‬سنگستان ‪ ٬‬بوشهر‪ ٬‬شرکت صنعتي‬ ‫ِ‬ ‫)‪ ٬(١٣٤٢‬تنگسير ‪ ٬‬تهران‪ ٬‬اميرکبير؛ دريانورد‪ ٬‬غـالمحسين )‪ ٬(١٣٧٧‬سـيماي بـندر گـناوه ‪ ٬‬تـهران‪ ٬‬هـيرمند؛‬



‫دهخدا‪ ٬‬علياـکبر )‪ ٬(١٣٢٣‬لغتنامه ‪ ٬‬تهران‪ ٬‬سازمان لغتنامه و دانشگاه تهران؛ رائين‪ ٬‬اسماعيل )‪٬(١٣٥٠‬‬ ‫دريانوردي اير انيان ‪ ٬‬تهران‪ ٬‬مؤلف؛ سديدالسلطنه کبابي‪ ٬‬محمدعلي )‪ ٬(١٣٦٢‬بندرعباس و خليج فـارس ‪ ٬‬بـه‬ ‫ـکوشش علي ستايش و احمد اقتداري‪ ٬‬تهران‪ ٬‬دنياي کتاب؛ هموـ)‪ ٬(١٣٦٢‬سـفرنامه ‪ ٬‬بـه تـصحيح احـمد‬ ‫اقتداري‪ ٬‬تهران‪ ٬‬بهنشر؛ صغيري‪ ٬‬ايرج )‪ ٬(١٣٦٩‬خـالو نکـيسا‪ ٬‬بـناتالنـعش و يـوزپلنگ ‪ ٬‬تـهران‪ ٬‬سـروش؛‬ ‫محمدحسين بن خلف تبريزي )‪ ٬(١٣٦٢‬برهان قاطع ‪ ٬‬به اهتمام محمد معين‪ ٬‬تهران‪ ٬‬اميرکبير؛ معين‪ ٬‬محمد‬ ‫)‪ ٬(١٣٧٦‬فرهنگ فارسي ‪ ٬‬تهران‪ ٬‬اميرکبير؛ ناظم االطباء‪ ٬‬علياـکبر )‪ ٬(١٣١٨‬فرهنگ نفيسي ‪ ٬‬به کوشش سعيد‬ ‫نفيسي‪ ٬‬تهران‪ ٬‬خيام‪.‬‬ ‫©‬



‫ـگويششناسي‬



‫‪05LAHIJA‬‬



‫ن‪٢‬‬



‫‪D:3‬‬



‫سينا ‪ ٢٠‬ص‬



‫‪١٣٨٤/٠٥/٢٣‬‬



‫ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي شهرستان الهيجان‬



‫*‬



‫علي درزي )دانشگاه تهران(‬ ‫مريم داناي طوسي )مؤسسه پژوهش برنامهريزي درسي و نوآوريهاي آموزشي(‬ ‫مقدمه‬ ‫جمالت غيرشخصي به جمالتي گفته ميشود که فعل آنها با فاعل جمله مطابقت ندارد و‬ ‫شناسه فعلي اين جملهها از نظر صوري سوم شخص مفرد است‪ .‬در گيلکي در اين گونه‬ ‫جمالت به همراه گروه اسمي ابتداي‬



‫جمله ‪/Ì/‬‬



‫»را« و در صورت وجود ضمير‪ ٬‬آن ضمير‬



‫به صورت ضمير مفعولي ظاهر ميشود‪ .‬براي نمونه ميتوان به جمله زير اشاره کرد‪:‬‬ ‫تشنه هستم‪.‬‬



‫‪(1) ma t¡s§ na.‬‬



‫هدف از اين پژوهش تعيين نـقش نـحوي گـروه اسـمي ابـتداي ايـن گـونه جـمالت در‬ ‫چارچوب نظريه حاـکميت و مرجعگزيني )چامسکي‪ (١٩٨٦ ٬١٩٨١ ٬‬است‪ .‬در بـخش‬ ‫نخست اين مقاله توصيف مختصري از گويش گيلکي ارائه ميشود‪ .‬در بـخش اول‪ ٬‬بـه‬ ‫ترتيب کلمات در اين گويش‬ ‫ترتيب‪ ٬‬به ضماير گيلکي‪ ٬‬وضعيت فاعل‪ ٬‬ساختمان فعل و‬ ‫ِ‬ ‫اشاره ميشود و در بخش دوم مروري بر مطالعات قبلي در زمينه ساخت غيرشخصي در‬



‫زبان فارسي خواهيم داشت‪ .‬در بخش سوم ابتدا به تـوصيف سـاخت غـيرشخصي در‬ ‫ـگيلکي معاصر و سپس به بررسي اين فرضيه که گروه اسمي ابتداي ساختهاي مورد‬ ‫بحث فاعل زيرساختي است ميپردازيم‪ .‬در ادامه نشان ميدهيم که گروه اسمي ابتداي‬ ‫*ـ(ــبــا تشکــر از مـعاونت مـحترم پـژوهشي دانشگـاه تـهران کـه بـا حـمايت مـالي از طـرح پـژوهشي شـماره‬ ‫‪ ٬٣١٤/٢/٢١٦‬زمينه به انجام رساندن اين پژوهش را فراهم آوردند‪.‬‬ ‫‪١٧‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪١٨‬‬



‫ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي‪...‬‬



‫مقاله‬



‫ساختهاي مورد بحث مفعول زيرساختي است که براي برآورده کردن اصل فرافکـني‬ ‫ـگسترده در سطح ساخت ظاهري به جايگاه تهي فاعل ميرود‪ .‬سپس نحوه اطالق حالت‬ ‫به فاعل ساختهاي غيرشخصي و پس از آن عدم تطابق ميان فاعل و فعل در ساختهاي‬ ‫فـاعل داراي حـالت‬ ‫غيرشخصي گيلکي مورد بحث قرار ميگيرد‪ .‬سـرانـجام بـه بـحث‬ ‫ِ‬ ‫غيرفاعلي و نتيجهـگيري ميپردازيم‪.‬‬ ‫‪ ١‬توصيف مختصري از گويش گيلکي‬ ‫ـگويش گيلکي در نقاط مختلف گيالن همسان نيست‪ .‬بهعنوان مـثال‪ ٬‬واژههـاي گـيلکي‬ ‫رشت با واژههايي که در شرق گيالن به کار ميرود در موارد بسياري تفاوت دارد‪ .‬ايـن‬ ‫اختالف گاهي بسيار محسوس است تا حدّ ي کـه فـهم گـويش مـردم روسـتاهاي شـهر‬ ‫الهيجان را براي مردم رشت يا نواحي غرب رشت دشوار و احيانًا غيرممکن ميسازد‪ .‬با‬ ‫توجه به اين تفاوتهاي فاحش‪ ٬‬گيلکي را به دو شاخه متمايز گيلکي »بيه پس« )ـگويش‬ ‫نواحي غربي سفيدرود‪ ٬‬مانند انزلي‪ ٬‬صومعهسرا‪ ٬‬فومن و رشت( و گيلکي »بيه پـيش«‬ ‫)ـگويش نواحي شرقي سفيدرود‪ ٬‬مانند الهيجان‪ ٬‬لنگرود‪ ٬‬رودسر‪ ٬‬اشکور پايين( تقسيم‬ ‫ميکنند‪ .‬در اين تحقيق‪ ٬‬ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي الهيجان مورد بحث قرار‬ ‫ميگيرد‪.‬‬ ‫‪١‬ـ‪ ١‬ضماير‬ ‫ضمير شخصي‬



‫ضمير شخصي در گويش گيلکي بر دو قسم است‪:‬‬ ‫الف( ضماير شخصي منفصل‪.‬‬ ‫ضماير منفصل‬ ‫اول شخص مفرد‬ ‫دوم شخص مفرد‬ ‫سوم شخص مفرد‬ ‫اول شخص جمع‬ ‫دوم شخص جمع‬ ‫سومشخصجمع‬



‫ضمير شخصي‬ ‫حالت فاعلي‬



‫ضمير شخصي‬ ‫حالت مفعولي رايي‬



‫‪mu‬‬



‫‪ma‬‬



‫‪tu‬‬



‫‪ta‬‬



‫‪un/u‬‬



‫¡‪un-‬‬



‫‪amu‬‬



‫¡‪am¡-r‬‬



‫‪§ sumu‬‬



‫¡‪§ s¡m¡-r‬‬



‫‪is§on/us§ on‬‬



‫¡‪is§on-¡/us§ on-‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي‪...‬‬



‫‪١٩‬‬



‫ب( ضماير شخصي متصل‪ .‬به دليل اين که ضماير شخصي مـتصل بـا سـاخت مـورد‬ ‫بررسي در اين مقاله ارتباط مستقيم ندارند‪ ٬‬براي جلوگيري از اطاله کالم به بحث تفصيلي‬ ‫درباره آنها نميپردازيم‪.‬‬ ‫‪١‬ـ‪ ٢‬وضعيت فاعل‬ ‫ـگيلکي نيز مانند فارسي ضميرانداز است يعني ضمير فاعلي ميتواند محذوف باشد و‬ ‫شخص و شمار فاعل از روي شناسه فعل قابل شناسايي است‪ .‬اين وضعيت در جمالت‬ ‫)‪(2‬‬



‫و‬



‫)‪(3‬‬



‫نشان داده شده است‪.‬‬ ‫)من( ميروم‪.‬‬ ‫)او( کتاب را گرفت‪.‬‬



‫‪(2) (mu) § s¡n-¡m‬‬



‫¡‪(3) (u) kita:b-¡ hait-‬‬



‫در گيلکي نيز مانند فارسي فاعل از لحاظ شخص و شمار با فعل مـطابقت مـيکند‪.‬‬ ‫دادههـاي زيـر صـحت ايـن ادعـا را تأيـيد مـيکند‪ .‬عـدم تـطابق فـاعل و فـعل مـوجب‬ ‫غيردستوري شدن جمالت ميشود‪:‬‬ ‫مريم ظرفها را شست‪.‬‬



‫¡‪(4a) m¡ry¡m z¡rfon-¡ bu-s§ us-t-‬‬



‫)¡‪(4b) m¡ry¡m o zahra: z¡rfon-¡ bu-s§ us-t-¡n (*bu-s§ us-t-‬‬



‫مريم و زهرا ظرفها را شستند )* ـشست(‬



‫‪١‬ـ‪٣‬‬



‫ساختمان فعل در گيلکي‬ ‫فعل در گيلکي دو ُبن دارد‪ُ :‬بن مضارع که با آن صيغههاي مضارع اخباري‪ ٬‬مضارع التزامي‬ ‫و امر ساخته ميشوند و ُبن ماضي که مصدر و صفت مفعولي و صـيغههاي زمـانهاي‬ ‫ماضي از آن مشتق ميشوند‪ .‬مصدر به‬



‫‪-¡n‬‬



‫و‬



‫‪-an‬‬



‫مصوت‬ ‫ختم ميشود‪ .‬اـگر ُبن فعلي به ّ‬



‫مانند‬ ‫ختم شود‪ ٬‬فقط ‪ -n‬به آن متصل ميگردد‪٬‬‬ ‫ِ‬ ‫‪) todan‬انداختن( ‪ .‬در گيلکي صيغههاي امر‪ ٬‬ماضي مطلق‪ ٬‬ماضي بعيد و مضارع التزامي با‬ ‫‪z¡n‬‬



‫پيشوند فعلي‬



‫‪(ba-, bu-, b¡-) be-‬‬



‫)زدن(‪) xord¡n ٬‬خوردن(‪٬‬‬



‫‪fud¡n‬‬



‫)ريختن( و‬



‫همراه است‪.‬‬ ‫بخور‪.‬‬ ‫نشسته بود‪.‬‬



‫در گيلکي‪ ٬‬بر خالف فارسي‪ ٬‬پيشوند‬



‫فعلي ‪mi-‬‬



‫‪(5a) bu-xor‬‬



‫‪(5b) b¡-nis§ -t-¡ bu‬‬



‫در صيغههاي مضارع بهـکار نميرود‪:‬‬



‫‪٢٠‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي‪...‬‬



‫مقاله‬



‫ميگيرم‪.‬‬



‫‪(6a) hagin-¡m‬‬



‫ميروم‪.‬‬



‫‪(6b) § s¡n-¡m‬‬



‫‪١‬ـ‪ ٤‬ترتيب کلمات‬ ‫ترتيب بينشان سازههاي اصلي جمله در گيلکي بهصورت‬



‫‪SOV‬‬



‫)فاعلـــ مفعولـــ فعل(‬



‫است و از اين نظر با فارسي معيار تفاوتي ندارد‪ .‬همانطور کـه در مـثالهاي )‪ (7‬و‬



‫)‪(8‬‬



‫مشاهده ميشود‪ ٬‬در گيلکي مفعول ميتواند به جايگاه پس از فعل‪ ٬‬ولي نميتوانـد بـه‬ ‫جايگاه قبل از فاعل منتقل شود )‪ (7c‬ـ‪ .‬در جمالت با فعل الزم نيز تنها عنصر موضوع يعني‬ ‫فاعل ميتواند به جايگاه پس از فعل منتقل شود‪.‬‬ ‫علي کتاب را خواند‪.‬‬



‫¡‪(7a) ali kita:b-¡ xon-‬‬



‫علي خواند کتاب را‪.‬‬



‫¡‪(7b) ali xon-¡ kita:b-‬‬



‫ـکتاب را علي خواند‪.‬‬



‫¡‪(7c) *kita:b-¡ ali xon-‬‬



‫علي آمد‪.‬‬



‫‪(8a) ali b¡-ma‬‬



‫آمد علي‪.‬‬



‫‪(8b) b¡-ma ali‬‬



‫‪ ٢‬بررسي ساخت غيرشخصي در زبان فارسي‬ ‫دستورنويسان سنتي جمالت غيرشخصي را به دو دسته تقسيم ميکنند‪ :‬الف(ـجمالتي‬ ‫ـکه با »ميشود«‪» ٬‬بايد« و عباراتي از اين دست ساخته ميشوند و بـعد از آنـها مـصدر‬ ‫مرخّ م ميآيد‪ .‬در اين جمالت‪ ٬‬شناسه سوم شخص مفرد در » نشايد‪ ٬‬بايد‪ ٬‬ميشود و‪ «...‬به‬ ‫شخص خـاصي بـرنميگردد‪ .‬بـاطني )‪ (١٣٤٨‬فـعل ايـن گـونه جـمالت را داراي وجـه‬ ‫غيرشخصي ميداند و معتقد به چهار وجه اخباري‪ ٬‬امري‪ ٬‬التزامي و غيرشخصي در زبان‬ ‫فارسي است‪ .‬وي معتقد است که افعال در وجه غيرشخصي هيچگاه فاعل نميپذيرند و‬ ‫نيز ويژگي شخص و شمار ندارند‪ .‬جمالت )‪ ٩‬الف‪ ٬‬ب‪ ٬‬ج( نمونهاي از اين نوع جمالت‬ ‫غيرشخصي است )در اين پژوهش اين دسته از ساختهاي غيرشخصي مدّ نظر نيستند(‪.‬‬ ‫)‪٩‬ـالف( نشايد رفت‪.‬‬ ‫)‪٩‬ب( بايد رفت‪.‬‬ ‫)‪٩‬ج( ميشود رفت‪.‬‬



‫ب( جمالتي که شناسه آنها از نظر صورت سوم شخص مفرد است و به هيچ يک از‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي‪...‬‬



‫‪٢١‬‬



‫ـکلماتي که قبل يا بعد از آنها آمده مربوط نميگردد‪ .‬در اين جمالت‪ ٬‬ضماير )ــم‪ ٬‬ــت‪(...٬‬‬ ‫اجزايي هستند که شخصي را که فعل به آن مربوط ميشود نشان ميدهند‪.‬‬ ‫)‪١٠‬ـالف( بدم آمد‪.‬‬ ‫)‪١٠‬ب( خندهاش گرفت‪.‬‬



‫ناتل خانلري )‪ (١٣٤٨‬معتقد است که فعل جمالت غيرشخصي دسته )ب( هـميشه‬ ‫مرکب است و با همکردهايي نظير »بودن‪ ٬‬شـدن‪ ٬‬آمـدن‪ ٬‬گـرفتن‪ ٬‬بـردن‪ ٬‬زدن« هـمراه‬ ‫است‪ ٬‬مانند‬ ‫)‪ (١١‬با همکر ِد »بودن«‪ :‬سردم است‪ .‬گرمم است‪ .‬سختم است‪ .‬بسم است‪ .‬تشنهام است‪ .‬گـرسنهام‬ ‫است‪.‬‬ ‫با همکر ِد »شدن«‪ :‬سردم شد‪ .‬گرمم شد‪ .‬غصهام شد‪ .‬عارم شد‪ .‬تشنهام شد‪ .‬گرسنهام شد‪.‬‬



‫با همکر ِد »آمدن«‪ :‬بدم آمد‪ .‬خوشم آمد‪ .‬دردم آمد‪ .‬حيفم آمد‪ .‬يادم آمد‪ .‬عارم آمد‪ .‬زورم آمد‪.‬‬



‫با همکر ِد »ـگرفتن«‪ :‬خندهام گرفت‪ .‬گريهام گرفت‪ .‬دردم گرفت‪ .‬غمم گرفت‪ .‬خوابم گرفت‪ .‬لجم گرفت‪.‬‬ ‫با همکر ِد »بردن«‪ :‬خوابم برد‪ .‬ماتم برد‪.‬‬ ‫با همکر ِد »زدن«‪ :‬خشکم زد‪ .‬ماتم زد‪ .‬بهتم زد‪.‬‬



‫او در دستهبندي خود از افعال‪ ٬‬با توجه به اين که اثر فعل از فاعل بگذرد و به مفعول‬ ‫برسد يا تنها متوجه فاعل باشد‪ ٬‬آنها را به دو نوع متعدي )ـگذرا( و الزم )ناـگذر( تقسيم‬ ‫ميکند‪ .‬وي معتقد است که فعل گذرا دو صورت دارد که يکـي را مـعلوم و ديگـري را‬ ‫مجهول ميخوانند‪ .‬اما در فارسي نوع سومي نيز وجود دارد که فعل به ظاهر گذراست‬ ‫)يعني مفعول ميپذيرد(‪ ٬‬ولي آنچه به ظاهر مـفعول است‪ ٬‬تـنها نـقش مـعنايي فـعل را‬ ‫دريافت و جايگاه نهاد را اشغال ميکند‪ .‬خانلري اين گونه افعال را از باب ناـگذر ميداند و‬ ‫چون اين گونه افعال هميشه بيانگر حالت يا احساس هستند‪ ٬‬آنها را فعلهاي بيان حال‬ ‫مينامد‪ .‬وي‪ ٬‬همچنين‪ ٬‬جمالتي مانند )‪ (١٢‬را از زبان فارسي نقل ميکند کـه غـالبًا در‬ ‫متون قديم ديده ميشوند‪.‬‬ ‫)‪١٢‬ـالف( شاه را خوش آمد = شاه خشنود شد‪.‬‬ ‫)‪١٢‬ب( خشمت آمد = تو خشمگين شدي‪.‬‬ ‫)‪١٢‬ج( خوشم آمد = من خوشم آمد‪.‬‬



‫به اعتقاد وي در جمالتي نظير )‪١٢‬الف( ‪ ٬‬گروه اسمي » شاه « نشانه مفعول صريح »را «‬ ‫دارد‪ ٬‬اما اثر فعل »خوش آمدن « به همين گروه اسمي برميگردد‪ .‬طبق نظريات جديد گروه‬



‫‪٢٢‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي‪...‬‬



‫مقاله‬



‫معنايي داده شده توسط گزاره اين جمله را مـيپذيرد‪ .‬در ايـن گـونه‬ ‫اسمي مزبور نقش‬ ‫ِ‬ ‫جمالت‪ ٬‬فعل هميشه بهصورت سوم شخص مفرد تظاهر مييابد‪ ٬‬از اين جهت ميتوان‬ ‫اين گونه جمالت را نيز نوعي ساخت غيرشخصي ناميد‪ .‬به نـظر او در جـملههايي کـه‬ ‫متضمن يکي از افعال ناـگذر باشند آنچه به ظاهر مفعول است )اسم‪ ٬‬ضمير مفعولي( در‬ ‫واقع‪ ٬‬فاعل ساختاري جمله است‪.‬‬ ‫دبيرـمقدم )‪ (١٣٦٩‬اشاره ميکند که در جمالتي نظير )‪١٢‬الف( عبارت حاوي »را «ـــ‬ ‫ـکــــه در روســــاخت در جــــايگاه فــاعل قــرار داردــــ در واقــع‪ ٬‬مــفعول بــهرهور‬ ‫)‪ (dative/benefactive‬است؛ به نظر او‪ ٬‬ژرفساخت چنين جملهاي بهصورت »خـوش‬



‫شاه آمد « است که در پي عملکرد فرايند مبتداسازي بر ساختهاي اضافه‪ ٬‬مـضافاليـه‬ ‫مبتدا شده با نشانه »را « همراه شده است‪ .‬او‪ ٬‬همچنين‪ ٬‬اشاره ميکند )ص‪ ٬١٢‬حاشيه‪(٩‬‬ ‫ـکه در جمالتي نظير )‪١٢‬ج( تطابق فاعل و فعل بين گروه اسمي )خوش من( و فعل صورت‬ ‫ميگيرد و‪ ٬‬از اين رو‪ ٬‬تکواژ‬



‫‪Ò‬ـ‪-‬‬



‫بهعنوان شناسه به انتهاي فعل متصل ميگردد‪ .‬به ايـن‬



‫ترتيب‪ ٬‬وي معتقد به وجود يک فاعل تهي ] ـضمير ناملفوظ‬



‫)‪[(pro‬‬



‫در اين گونه جمالت‬



‫ميشود‪ .‬اين در حالي است که به نظر کريمي )‪ (١٣٧٠‬چون زنجيره روساختي بهصورت‬ ‫شم زباني است‪.‬‬ ‫»خوش من آمد « وجود ندارد‪ ٬‬بنابراين‪ ٬‬وجود چنين ژرفساختي مغاير با ّ‬ ‫مشکوةالديني )‪ (١٣٦٣‬نيز به ساخت نحوي خاصي اشاره ميکند کـه در آن گـروه‬



‫فعلي بهصورت )ـگروه اسمي ‪ +‬بودن( به کار ميرود و به همراه گروه اسمي در جايگاه‬ ‫نهاد »را « ظاهر ميشود‪ ٬‬مثال )‪ (١٣‬نمونهاي از اين دست است‪:‬‬ ‫)‪١٣‬الف( اين راه را پاياني نيست‪.‬‬ ‫)‪١٣‬ب( دنيا را به کسي وفا نيست‪.‬‬



‫او توضيح ميدهد که از لحاظ تعبير معنايي‪ ٬‬ساخت نحوي باال بـا سـاخت نـحوي‬ ‫)ـگروه اسمي ‪ +‬گروه اسمي ‪ +‬داشتن( در جمالت )‪ (١٤‬همسان است‪:‬‬ ‫)‪١٤‬الف( اين راه پاياني ندارد‪.‬‬ ‫)‪١٤‬ب( دنيا به کسي وفا ندارد‪.‬‬



‫بنا به نظر مشکوةالديني در فارسي معاصر ساخت باال کاربرد چنداني ندارد‪ ٬‬هرچند‬ ‫در فارسي قديم زياد به کار ميرفته است‪ .‬به نظر او کاربرد »را « در جملههاي نمونه باال و‬ ‫نيز نمونههاي )‪ (١٥‬و )‪ (١٦‬نشاندهنده بازماندههاي تحول تاريخي کاربرد »را « در فارسي‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪٢٣‬‬



‫ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي‪...‬‬



‫باستان و فارسي ميانه است‪:‬‬ ‫)‪ (١٥‬اين منصب را کسي خواهان نيست‪.‬‬ ‫)‪ (١٦‬مردم را بگوييد به يکديگر کمک کنند‪.‬‬



‫قميشي )‪ (١٩٨٦‬معتقد است که ساختهاي غيرشخصي مـانند )‪١٢‬ج( مـتشکل از‬ ‫يک گروه فعلي است و نه جمله‪ .‬وي از عدم مطابقت در فعل ساختهاي غيرشخصيـــ‬ ‫از اين که بخش فعلي و غيرفعلي روي هم يک تکيه دارند و نيز از آنجا که هيچ چيزي‬ ‫نميتواند بين عنصر غيرفعلي و فعل قرار گيردـــ نتيجه ميگيرد کـه ايـنگونه سـاختها‬ ‫مواردي از يک گروه فعلياند و نه جمله‪.‬‬ ‫‪ ٣‬بررسي ساخت غيرشخصي در گيلکي معاصر‬ ‫‪٣‬ـ‪ ١‬توصيف ساخت غيرشخصي‬



‫در گويش گيلکي شهرستان الهيجان جمالتي همچون‬



‫)‪(17‬‬



‫وجود دارد که ظاهرًا شـبيه‬



‫جمالتي مانند )‪١٢‬الف( است‪:‬‬ ‫ـگرسنهام است‪.‬‬



‫‪(17) ma gus§na‬‬



‫برخي از افعالي که در چنين ساختهايي شرکت ميکنند عبارتاند از‪:‬‬ ‫شدن(‪٬‬‬



‫‪s¡rd bon‬‬



‫)سرد شدن(‪٬‬‬



‫‪t¡s§ n¡ bon‬‬



‫‪g¡rm bon‬‬



‫)ـگرم‬



‫)تشنه شدن‪ /‬بودن(‪ .‬افعال جمالتي از اين دست از نوع‬



‫افعال حسي است‪ .‬افعال حسي بر اساس چارچوب زيـرمقولهاي خـود بـه يک عـنصر‬ ‫موضوع دروني )متمم( با نقش معنايي تـجربهـگـر‬



‫)‪(experiencer‬‬



‫نـياز دارنـد‪ .‬بـه نـظر‬



‫ميرسد که اين افعال به موضوع درونـي )مـتمم( خـود نـقش مـعنايي اطـالق و بـر آن‬ ‫محدوديت گزينشي اعمال ميکنند‪ ٬‬زيرا همانطور که در مثال‬



‫)‪(18‬‬



‫نشان داده شده است‪٬‬‬



‫مرجع موضوع اين گونه افعال نميتواند موجود بيجان باشد‪.‬‬ ‫ـگرسنهام است‪.‬‬ ‫حسن گرسنهاش است‪.‬‬ ‫سگها گرسنهشان است‪.‬‬ ‫* ـميز گرسنهاش است‪.‬‬



‫بهعالوه‪ ٬‬جمله‬ ‫باشد‪:‬‬



‫)‪(19‬‬



‫‪(18a) ma gus§na‬‬



‫‪(18b) hasan-¡ gus§na‬‬ ‫‪(18c) s¡g-on-¡ gus§na‬‬ ‫‪(18d) *miz-¡ gus§na‬‬



‫نشان ميدهد که ضمير ناملفوظ نميتواند نهاد چنين جمالتي‬



‫‪٢٤‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي‪...‬‬



‫مقاله‬



‫ـگرسنه است‪.‬‬



‫‪(19) *gus§ na‬‬



‫اـگر فرض کنيم که در گويش گيلکي ضمير ناملفوظ تحت حاـکميت عنصر تطابق مجوز‬ ‫ورود به ساخت ميگيرد‪ ٬‬آنگاه غيردستوري بودن جمله‬



‫)‪(19‬‬



‫را ميتوان ناشي از نقض‬



‫مالـک نقش معنايي دانست‪ ٬‬بدين معنا که در اين جمله بهعلت نبو ِد عنصر تطابق‪ ٬‬ضمير‬ ‫ناملفوظ مجوز ورود به ساخت دريافت نکرده و‪ ٬‬در نتيجه‪ ٬‬نقش معنايي گزاره اين جمله‬ ‫به هيچ موضوعي داده نشده است‪.‬‬ ‫از طرفي در مواردي مانند )‪ (2‬و‬



‫)‪(3‬‬



‫مشاهده کرديم که ضمير ناملفوظ ميتواند با يک‬



‫ضمير آشکار جايگزين شود‪ ٬‬اما در مثال زير ميبينيم که هيچ ضمير آشکاري نميتواند‬ ‫در جايگاه قبل از متمم زيرساختي فعل )قبل از گروه اسمي حاوي »را «( وجود داشـته‬ ‫باشد‪ .‬اين مطلب حاـکي از اين است که در جايگاه مورد نظر ضمير ناملفوظ وجود ندارد‪٬‬‬ ‫يعني نتيجهـگيري فوق بيشتر تأييد ميشود‪:‬‬ ‫* ـاو من گرسنه هستم‪.‬‬



‫‪(20) *u ma gus§na‬‬



‫واحدي )‪ (١٣٧٦‬نيز به دستهاي از افعال الزم زبان فارسي اشاره ميکند که در سطح‬ ‫زيرساخت تنها يک مفعول ميگيرند‪٬‬‬ ‫مانند سـرد شـدن‪ ٬‬گـرم شـدن‪ .‬او آنـها را افـعال الزم‬ ‫ِ‬ ‫نامفعولي مينامد‪ .‬بر همين اساس‪ ٬‬جمالت مورد بحث در گيلکي را نيز ميتوان داراي‬ ‫افعال الزم نامفعولي دانست که در سطح زيرساخت تنها يک موضوع دروني ميگيرند‪ .‬بر‬ ‫ِ‬ ‫اساس تعميم بورزيو )‪ (١٩٨٦‬اـگر فعلي به فاعل خود نقش معنايي اطالق نکند‪ ٬‬نميتواند‬ ‫حالت مفعولي رايي‬



‫)‪(accusative case‬‬



‫به متمم درونياش اطالق کند‪ .‬افعال اين گونه‬



‫جمالت در چارچوب نظريه »حاـکميت و مر جعگزيني«‪ ٬‬افعال نامفعولي‬



‫)‪(unaccusative‬‬



‫نـاميده مـيشوند‪ .‬فـعلهاي نـامفعولي تـنها يک مـوضوع داخـلي )مـتمم( دارنـد و در‬ ‫زيرساخت موضوع بيروني نميپذيرند‪.‬‬ ‫‪٣‬ـ‪ ٢‬تحليل گروه اسمي ابتداي ساختهاي مورد بحث به صورت فاعل زيرساختي‬



‫بر اساس نظريه حاـکميت و مر جعگزيني‪ ٬‬فاعلها تحت حاـکميت مختصه تطابق تصريف‬ ‫خودـايستا حالت فاعلي به خود ميگيرند و نيز محتواي آنها )يعني شخص و شمار آنها(‬ ‫توسط مختصه مـذکور و بـهـصـورت مـوضعي تـعيين مـيشود‪ .‬در قسـمت ‪١‬ـ‪ ٢‬ضـمن‬ ‫توصيف وضعيت فاعل در گيلکي به جمالت‬



‫)‪(4‬‬



‫اشاره نموديم که در آنها ميان فاعل و‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي‪...‬‬



‫فعل ضرورتًا تطابق وجود دارد‪ .‬براي سادگي در ارجاع‪ ٬‬اين جمالت در‬



‫)‪(21‬‬



‫‪٢٥‬‬



‫تکرار شده‬



‫است‪.‬‬ ‫مريم ظرفها را شست‪.‬‬



‫¡‪(21a) m¡ry¡m z¡rfon-¡ bu-s§ us-t-‬‬



‫)¡‪(21b) m¡ry¡m o zahra: z¡rfon-¡ bu-s§ us-t-¡n (*bu-s§ us-t-‬‬



‫مريم و زهرا ظرفها را شستند )* ـشست(‪.‬‬



‫اما همانگونه که در جمله‬



‫)‪(22‬‬



‫نشان داده شده است‪ ٬‬در جمالت غيرشخصي در گويش‬



‫ـگيلکي ميان گروه اسمي ابتداي جمله و فعل مطابقت وجود ندارد‪ .‬از اين رو‪ ٬‬مـيتوان‬ ‫نتيجه گرفت که گروه اسمي آغاز اين جمالت فاعل زيرساختي نيست‪.‬‬ ‫حسن و حسين گرسنهشان است‪.‬‬



‫‪(22) has¡n o hus¡in-¡ gus§na‬‬



‫‪٣‬ـ‪ ٣‬تحليل گروه اسمي بهعنوان مفعول زيرساختي و فاعل روساختي‬



‫تحليل ديگري که براي گروه اسمي ابتداي جمالتي نظير‬



‫)‪(17‬‬



‫ميتوان در نظر گرفت اين‬



‫است که گروه اسمي ابتداي اين گونه جمالت مفعول زيرساختي است که در نحو آشکارا‬ ‫جابهجا ميشود و به جايگاه تهي فاعل جمله خود ميرود تا اصـل فـرافکـني گسـترده‬ ‫برآورده گردد‪ .‬شواهدي مبتني بر توزيع گروههاي قيدي‪ ٬‬صورتهاي جانشين‪ ٬‬و توزيع‬ ‫ضمير مشترک وجود دارد که نشان ميدهد اـگرچه گروه اسمي ابتداي جمالت مورد نظر‬ ‫فاعل زيرساختي نيست‪ ٬‬حدـاقل در روساخت فاعل است‪.‬‬ ‫‪٣‬ـ‪٣‬ـ‪ ١‬استدالل بر پايه توزيع گروههاي قيدي‬



‫مانند‬ ‫از ديدگاه نحوي ميتوان به دو دسته قيد در گيلکي اشاره کرد‪ :‬يک دسته قيدهايي‬ ‫ِ‬ ‫نظير » خيلي‪ ٬‬بيشتر «‪ .‬اين دو دسته قيد جـايگاههاي‬ ‫» مطمئنًا‪ ٬‬حتمًا « و دسته ديگر قيدهايي ِ‬ ‫نسبتًا متفاوتي را در جمله اشغال ميکنند‪ .‬همانطور که در مثالهاي )‪ (23‬و‬



‫)‪(24‬‬



‫نشان داده‬



‫شده است‪ ٬‬قرار دادن قيدهاي دسـته دوم در آغـاز جـمله‪ ٬‬بـر خـالف قـيدهاي دسـته‬ ‫نخست‪ ٬‬موجب غيردستوري شدن جمله ميشود‪.‬‬ ‫حسن خيلي کتاب ميخواند‪.‬‬ ‫خيلي حسن کتاب ميخواند‪.‬‬ ‫حسن کتاب ميخواند خيلي‪.‬‬



‫¡‪(23a) has¡n xeili kita:b xon-‬‬ ‫¡‪(23b) *xeili has¡n kita:b xon-‬‬ ‫‪(23c) has¡n kita:b xon-¡ xeili‬‬



‫‪٢٦‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي‪...‬‬



‫مقاله‬



‫مطمئنًا حسن کتاب خريد‪.‬‬



‫‪(24a) motm¡?enan has¡n kita:b b¡h-e‬‬



‫حسن مطمئنًا کتاب خريد‪.‬‬



‫‪(24b) has¡n motm¡?enan kita:b b¡h-e‬‬



‫حسن کتاب خريد مطمئنًا‪.‬‬



‫‪(24c) has¡n kita:b b¡h-e motm¡?enan‬‬



‫نظير » مطمئنًا «‪ ٬‬از يک طـرف‪ ٬‬و » خـيلي «‪ ٬‬از طـرف ديگـر‪ ٬‬را‬ ‫تفاوت توزيع قيدهايي ِ‬



‫ميتوان به اين ترتيب توجيه کرد که قيدهايي نظير » مطمئنًا « قيد جمله هستند‪ ٬‬بنابراين‪٬‬‬



‫فقط ميتوانند به گره جمله متصل شوند؛ اما قيدهايي نظير » خيلي « قيد گروه فعلي هستند‬ ‫و فقط ميتوانند به گره گروه فعلي متصل شوند و قرار دادن آنها در آغاز جمله موجب‬ ‫تقاطع شاخه قيد منشعب از گروه فعلي و شاخه فاعل منشعب از گره جمله ميشود‪ .‬حال‬ ‫از جمله دستوري غيرشخصي‬



‫)‪(25a‬‬



‫که در آن قـيد جـمله در ابـتدا قـرار گـرفته است‪٬‬‬



‫ميتوان نتيجه گرفت که گروه اسمي اين جمله حدـاقل در روساخت مفعول نيست؛ در‬ ‫غير اين صورت جمله‬



‫که در آن قيد گروه فعلي در ابتدا قرار گرفته است دستوري‬



‫)‪(25d‬‬



‫ميشد‪.‬‬ ‫مطمئنًا حسن گرسنهاش است‪.‬‬



‫‪(25a) motm¡?enan has¡n-¡ gus§na‬‬



‫حسن مطمئنًا گرسنهاش است‪.‬‬



‫‪(25b) has¡n-¡ motm¡?enan gus§na‬‬



‫حسن گرسنهاش است مطمئنًا‪.‬‬



‫‪(25c) has¡n-¡ gus§na motm¡?enan‬‬



‫خيلي حسن گرسنه است‪.‬‬



‫‪(25d) *xeili has¡n-¡ gus§na‬‬



‫حسن خيلي گرسنه است‪.‬‬



‫‪(25e) has¡n-¡ xeili gus§na‬‬



‫حسن گرسنه است خيلي‪.‬‬



‫‪(25f) has¡n-¡ gus§na xeili‬‬



‫‪٣‬ـ‪٣‬ـ‪ ٢‬استدالل بر پايه صورتهاي جانشين‬



‫در گيلکي زنجيره » ‪ ham hito‬ـ« ميتواند جايگزين کل جمله بهجز فاعل شود‪ .‬جمله‬



‫)‪(26a‬‬



‫ـکه در آن صورت جـانشين جـايگزين کـل جـمله نـخست بـهجز فـاعل آن شـده است‬ ‫خوشساخت و جمالت‬



‫)‪(26b-e‬‬



‫که در آنها فعل يا سازه ديگري از جمله نخست حفظ‬



‫شده است بدساخت است‪:‬‬ ‫‪(26a) ali has¡n-¡ kita:b hada, hus¡in ham hito‬‬



‫علي به حسن کتاب داد‪ ٬‬حسين هم همينطور‪.‬‬ ‫‪(26b) *ali has¡n-¡ kita:b hada, hus¡in ham has¡n-¡ hito‬‬



‫* ـعلي به حسن کتاب داد‪ ٬‬حسين هم به حسن همينطور‪.‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪٢٧‬‬



‫ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي‪...‬‬



‫‪(26c) *ali has¡n-¡ kita:b hada, hus¡in ham kita:b hito‬‬



‫* ـعلي به حسن کتاب داد‪ ٬‬حسين هم کتاب همينطور‪.‬‬ ‫‪(26d) *ali has¡n-¡ kita:b hada, hus¡in ham has¡n-¡ kita:b hito‬‬



‫* ـعلي به حسن کتاب داد‪ ٬‬حسين هم به حسن کتاب همينطور‪.‬‬ ‫‪(26e) *ali has¡n-¡ kita:b hada, hus¡in ham has¡n-¡ kita:b hada hito‬‬



‫* ـعلي به حسن کتاب داد‪ ٬‬حسين هم به حسن کتاب داد همينطور‪.‬‬



‫حال در جمله )‪ (27a‬ـ‪ ham hito » ٬‬ـ« صرفًا جايگزين زنجيره‬



‫)‪(gus§ na‬‬



‫شده و زنجيره ¡‪m¡ry¡m-‬ـــ‬



‫ـکه بنابر فرضيه پيشنهادي در اين مقاله فاعل جمله غيرشخصي استـــ در جمله حفظ‬ ‫شده و با وجود اين جمله خوشساخت است‪ ٬‬در حالي کـه حـذف آن از جـمله‬



‫)‪(27b‬‬



‫زنجيره بدساخت بهدست ميدهد‪ .‬اين تقابل در قالب تحليلي قابل توجيه است که در آن‬ ‫ـگروه اسمي موجود در ساخت غيرشخصي فاعل چنين جمالتي بهشمار آيد‪:‬‬ ‫‪(27a) has¡n-¡ gus§na, m¡ry¡m-¡ ham hito‬‬



‫حسن گرسنه است‪ ٬‬مريم هم همينطور‪.‬‬ ‫‪(27b) *has¡n-¡ gus§na, m¡ry¡m-¡ ham gus§na hito‬‬



‫* ـحسن گرسنه است‪ ٬‬مريم هم گرسنه است همينطور‪.‬‬ ‫‪٣‬ـ‪٣‬ـ‪ ٣‬استدالل بر پايه توزيع ضمير مشترک‬



‫در گويش گيلکي مرجع ضمير مشترک »خودش « فقط فاعل جمله ميتواند باشد‪ .‬اين امر‬ ‫در مثال‬



‫)‪(28‬‬



‫نشان داده شده است‪ .‬همنمايگي اين ضمير با هر گروه اسمي غير از فاعل‬



‫منجر به بدساختي جمله ميشود‪ .‬عالمت‬



‫‪Í‬‬



‫نشاندهنده جايگاههاي بالقوه ديگر ضمير‬



‫مشترک در اين جمله است‪:‬‬ ‫¡‪(28) alii xud¡s§ i/*j has¡n-¡ j Í muarr¡fi bud-‬‬



‫علي‪ i‬خودش‪ *j/i‬حسن را‪ j‬معرفي کرد‪.‬‬



‫حال‪ ٬‬با توجه به دستوري بودن جمله‬



‫)‪(29‬‬



‫گروه اسمي داراي حالت غـيرفاعلي در‬



‫ابتداي جمله حدـاقل در روساخت بايد در جايگاه فاعل قرار داشته باشد‪:‬‬ ‫حسن‪ i‬از خودش‪ i‬بدش ميآيد‪.‬‬



‫¡‪(29) has¡n-¡ i az xud¡s§ i b¡d han‬‬



‫تا اينجا بر اساس استداللهاي نحوي نظير استدالل بر پايه توزيع قيدها‪ ٬‬اسـتدالل‬ ‫برـپايه صورتهاي جانشين‪ ٬‬و استدالل بر پايه توزيع ضمير مشترک نشان داديم که گروه‬



‫‪٢٨‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي‪...‬‬



‫مقاله‬



‫اسمي ابتداي ساختهاي مورد بحث در اين پژوهش مفعول زيـرساختي است‪ .‬رفـتار‬ ‫فاعلي گروه اسمي مزبور را ميتوان چنين توجيه کرد که اين گروه براي بـرآورده کـردن‬ ‫اصل فرافکني گسترده بايد در روساخت جابهجا شود و به جايگاه تهي فاعل برود‪ .‬اما‬ ‫هنوز دو نکته وجود دارد که بايد تبيين شود‪ :‬يکي نحوه اطالق حالت مفعولي به گروه‬ ‫اسمي ابتداي جمالتي نظير‬



‫)‪(17‬‬



‫و ديگر آن که اـگر گروه اسمي مذکور فاعل است‪ ٬‬چرا با‬



‫فعل مطابقت ندارد؟‬ ‫‪٣‬ـ‪ ٤‬نحوه اطالق حالت به فاعل ساختهاي غيرشخصي‬



‫بر اساس جمالتي نظير‬



‫)‪(18‬‬



‫گفتيم که جايگاه فـاعل جـمالت غـيرشخصي در گـيلکي‬



‫بهـلحاظ معنايي بر اساس فعل بند اصـلي انـتخاب نـميشود و نـقش مـعنايي دريـافت‬ ‫نميکند‪ .‬همچنين‪ ٬‬گفتيم هرگاه فعلي به فاعلش نقش معنايي اطالق نکند بر اساس تعميم‬ ‫بورزيو )‪ (١٩٨٦‬قادر به اطـالق حـالت سـاختاري بـه مـفعولش نـخواهـد بـود‪ .‬بـا ايـن‬ ‫توضيحات روشن ميشود که آنچه در زيرساخت مفعول است نميتواند از فعل جمله‬ ‫حالت ساختاري مفعولي رايي دريافت کند‪ .‬در نتيجه‪ ٬‬تظاهر ساختواژي »را « در اين گونه‬ ‫جمالت نميتواند تـظاهر حـالت سـاختاري مـفعولي رايـي بـاشد‪ .‬بـا ايـن تـوضيحات‬ ‫مسئلهاي که اـکنون با آن مواجهيم اين است که چگـونه گـروه اسـمي ابـتداي جـمالت‬ ‫غيرشخصي نظير‬



‫)‪(17‬‬



‫تظاهر ساختواژي حالت مفعولي رايي پيدا ميکند‪.‬‬



‫بايد دانست »را « هميشه تظاهر حالت ساختاري مفعولي رايي نيست‪ .‬در اين زمـينه‬ ‫ميتوان شواهد زير را ذـکر کرد‪:‬‬ ‫الف( »را « به دنبال گروههاي اسـمي قـيدي کـه يک فـعل الزم را تـوصيف مـيکنند‬ ‫ميآيد‪:‬‬ ‫)‪ (٣٠‬شب پيش رو اصًال نخوابيدم‪) .‬ـکريمي‪(١٩٨٩ ٬‬‬ ‫)‪ (٣١‬هفته آينده رو استراحت ميکنم‪.‬‬



‫ب( »را « ممکن است دو بار در يک جمله واقع شـود‪ ٬‬اـگـر »را « فـقط نشـانه حـالت‬ ‫ساختاري مفعولي رايي بود‪ ٬‬در اين صورت جمالت زير بايد بدساخت ميشد؛ چون در‬ ‫هر جمله نميتوانيم بيش از يک مفعول مستقيم داشته باشيم‪ .‬وجود دومين گروه اسمي‬ ‫داراي نشانه »را « حاـکي از آن است که در زبان فارسي »را « نميتواند فقط نشانه اطالق‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫مقاله‬



‫ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي‪...‬‬



‫‪٢٩‬‬



‫حالت ساختاري مفعولي رايي باشد‪.‬‬ ‫)‪ (٣٢‬ماشين رو درش رو بستم‪) .‬همو‪(١٩٨٩ ٬‬‬ ‫)‪ (٣٣‬هوشنگ رو کتابش رو پس دادم‪.‬‬



‫ج( »را « با گروههاي اسمي که مفعول مستقيم فعل نيستند نيز ميآيد‪:‬‬ ‫)‪ (٣٤‬هوشنگ رو به مادرش گفتم‪) .‬همو‪(١٩٨٩ ٬‬‬



‫د( صادقي )‪ (١٣٤٩‬به نوعي تبادل و تعويض بين »را « و برخي از حروف اضافه قائل‬ ‫است‪ .‬دبيرمقدم )‪ (١٣٦٩‬نيز با ارائه شواهد بسيار از فارسي ميانه و فارسي دري نشان‬ ‫ميدهد که در متون آن دوره »را « با گروههاي اسمي مشخص‬



‫)‪(specific noun phrases‬‬



‫همراه و اطالقکننده حالت بوده و جايگزين بـرخـي از حـروف اضـافه مـيشده است‪.‬‬ ‫شواهد مورد اشاره از اين قراراند‪:‬‬ ‫هـ( »را « با مفعول غيرمستقيم تعدادي از فعلها‪٬‬‬ ‫مانند زدن‪ ٬‬بخشيدن‪ ٬‬رسانيدن‪ ٬‬دادن بهـکار‬ ‫ِ‬ ‫ميرفته است‪:‬‬ ‫)‪ (٣٥‬امير را زخمي زدهام‪ ) .‬ـکليله و دمنه(‬



‫در اين مثال حرف اضافه »به « که در فارسي دري با مفعولهاي غـيرمستقيم بـهـکـار‬ ‫ميرود ديده نميشود‪ .‬به دنبال گروه اسمي » امير « به جاي اين حرف اضافه »را « آمده و‬ ‫نشانه مشخص بودن و نيز غيرفاعلي بودن‬



‫)‪(obliqueness‬‬



‫است‪.‬‬



‫و( بهعالوه‪» ٬‬را « جايگزين حرف اضافه » براي « ميشده و بيانگر بهرهوري بوده است‪:‬‬ ‫)‪ (٣٦‬اين محنت را درماني انديشيدهام‪.‬‬



‫ز( »را « جايگزين حرف اضافه » بر « ميشده است‪:‬‬ ‫)‪ (٣٧‬و اين را نام شاهنامه نهادم‪.‬‬ ‫)‪ (٣٨‬امير را معلوم شد‪.‬‬



‫ح( »را « نشانه يک رابطه غيرفاعلي با فعل » بودن « بوده است )در صورتي کـه بـودن‬ ‫بيانگر مالکيت باشد(‪:‬‬ ‫)‪ (٣٩‬پدر را پسري بود‪) .‬به معني پدر پسري داشت(‬



‫دبيرمقدم )‪ (١٣٦٩‬مـعتقد است کـه »را « در مـتون مـذکور نشـانه حـالت سـاختاري‬ ‫مفعولي نبوده‪ ٬‬بلکه به عنوان يک عنصر غيرفاعلي‬



‫)‪(oblique element‬‬



‫نشانه مشخص‬



‫بودن در زبان فارسي بوده و کاربرد آن به عنوان نشانه مفعول مستقيم در نتيجه بسط نقش‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪٣٠‬‬



‫ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي‪...‬‬



‫مقاله‬



‫اوليه آن بوده است‪ .‬وي به نقل از کنت ميگويد که در متون اواخر فارسي ميانه »راي « به‬ ‫دنبال مفعول مستقيم ميآمده و اين خود بيانگر تحول جديدي در کـاربرد ايـن عـنصر‬ ‫است‪.‬‬ ‫در گيلکي معاصر نيز نوعي تبادل و تعويض ميان »را « و برخي از حروف اضافه وجود‬ ‫دارد‪ .‬حرف اضافه در گيلکي به دنبال گروه اسـمي مـتمم خـود مـيآيد و بـدان حـالت‬ ‫ٌ‬ ‫مفعول ـاليهي ميدهد )بر خالف فارسي که در آن هسته گروه حرف اضافهاي قبل از متمم‬ ‫آن ميآيد(‪:‬‬ ‫ـکتاب را در کيف گذاشتم‪.‬‬



‫‪(40) kita:b-¡ kif-¡-m¡n b¡n-am‬‬



‫ـکتاب را به مريم دادم‪.‬‬



‫‪(41) kita:b-¡ m¡ry¡m-¡ hadam‬‬



‫ـکتاب را براي دوستم خريدم‪.‬‬



‫‪(42) kita:b-¡ mi dust-¡-b¡/¡ b¡h-¡m‬‬



‫با اين توضيح ميتوان کاربرد »را « را به عنوان حرف اضافه در گيلکي معاصر بازتابي‬ ‫از کاربرد آن در فارسي ميانه دانست که در فارسي معاصر ظاهرًا جز در جمله کليشهاي‬ ‫»خدا را خوش نميآيد« در جاي ديگري يافت نميشود‪.‬‬ ‫بنابراين‪ ٬‬ميتوان گفت که نشانه »را « در جمالت مورد بحث از گويش گيلکي نشانه‬ ‫حالت مفعولي رايي نيست‪.‬‬ ‫حال برگرديم به اين مسئله که چگونه گروه اسمي ابتداي جمالتي نظير‬



‫)‪(17‬‬



‫تظاهر‬



‫ساختواژي حالت مفعولي رايي پيدا ميکند‪.‬‬ ‫ـگفتيم که جايگاه فاعل ساختهاي غيرشخصي گويش گـيلکي فـاقد نـقش مـعنايي‬ ‫است و ديديم که مفعول زيرساختي اين نوع جمالت حالت مفعولي رايي دارد‪ .‬اما اين‬ ‫وضعيت در تناقض با تعميم بورزيو )‪ (١٩٨٦‬است‪ .‬بر اسـاس تـعميم مـذکور »مـفعول‬ ‫مستقيم يک فعل تنها در صورتي حالت ساختاري مفعولي دريافت ميکند که آن گـروه‬ ‫فعلي به فاعل خود نقش معنايي اطالق کند«‪ .‬اـگر تعميم بورزيو را اصلي همگاني فرض‬ ‫ـکنيم‪ ٬‬در اين صورت شواهد ما مورد نقضي براي آن خواهند بود؛ اما اـگر به يک نظريه‬ ‫تـناقض‬ ‫حالت همسو با چامسکي )‪) (١٩٨٦‬به نقل از بلتي‪ (١٩٨٨ ٬‬قـائل شـويم‪ ٬‬ايـن‬ ‫ِ‬ ‫ظاهري مرتفع ميشود‪ .‬به پيروي از چامسکي فرض ميکنيم که اساسًا دو نـوع حـالت‬ ‫متفاوت وجود دارد‪:‬‬ ‫حالت ساختاري )حالت فاعلي و حالت مفعولي رايي( که در سطح ساخت ظاهري و‬



‫مقاله‬



‫تحت حاـکميت اطالق ميشود و‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي‪...‬‬



‫حالت ذاتي )‪(inherent case‬‬



‫‪٣١‬‬



‫که در سطح زيـرساخت‬



‫اطالق ميشود و در سطح ساخت ظاهري ظهور مييابد‪ .‬حالت ذاتي خاصيت واژگاني‬ ‫ويژه برخي از افعال است‪ .‬چامسکي معتقد است حالت ذاتي حالتي است که بهوسيله‬ ‫هسته واژگاني به گروه اسمي که آن را تحت حاـکميت دارد و بدان نقش معنايي اطالق‬ ‫ميکند داده ميشود‪.‬‬ ‫بلتي )‪ (١٩٨٨‬معتقد است هرچند افعال نامفعولي قادر به اطالق حـالت سـاختاري‬ ‫مفعولي رايي نيستند‪ ٬‬توانايي اطالق حالت ذاتي دارند‪ .‬ميتوان فرض کرد کـه مـدخل‬ ‫واژگاني اين گونه افعال عالوه بر شبکهاي از نقشهاي معنايي‪ ٬‬شبکهاي از حـالتهاي‬ ‫ذاتي نيز دارد که با شبکه نقشهاي معنايي در ارتباط يکبهيک است‪ .‬حالت ذاتي مورد‬ ‫بحث خصوصيت واژگاني ويژه اين افعال است که در زيرساخت مـيآيد و بـر خـالف‬ ‫حالت ساختاري‪ ٬‬که خصوصيت واژگاني ويژه اين افـعال نـيست‪ ٬‬بـا شـبکه نـقشهاي‬ ‫معنايي فعل در ارتباط نيست و در سطح سـاخت ظـاهري اطـالق مـيشود‪ .‬در شـبکه‬ ‫افعال نامفعولي حالت ذاتي با نقش معنايي تجربهـگر در ارتباط است‪.‬‬ ‫معنايي‬ ‫نقشهاي‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ميتوان فرض کرد که در ساختهاي غيرشخصي گويش گيلکي فاعل اشتقاقي‪ ٬‬که در‬ ‫زيرساخت در جايگاه مفعول قرار دارد‪ ٬‬از فعلي که آن را تحت حاـکميت داشته و بدان‬ ‫نقش معنايي تجربهـگر اطالق ميکند حالت ذاتي دريافت ميکند و تظاهر ساختواژي اين‬ ‫حالت ذاتي مانند حالت ساختاري مفعولي رايي است‪ .‬نکته قابل ذـکر در اينجا اين است‬ ‫ـکه گروههاي اسمي داراي حالت ذاتي‪ ٬‬نکرهاند )به نقل از مک کري‪ .(١٩٨٨ ٬‬در حالي‬ ‫اسمي داراي حالت ذاتي در ساختهاي‬ ‫ـکه گروه‬ ‫غيرشخصي گيلکي با »را « همراه است‪.‬‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬



‫ـکريمي )‪ (١٩٩٧‬و دبيرمقدم )‪ (١٣٦٩‬معتقدند »را « هميشه نشانه معرفه بودن نيست‪ .‬اما‬



‫حتي اـگر تحليل آنها را در اين مورد بپذيريم‪ ٬‬باز هم قائل شدن به حالت ذاتي براي گروه‬ ‫اسمي مورد بحث ما را دچار مشکل ميکند‪.‬‬ ‫ميدانيم که در جايگاه ابتداي جمالتي نظير‬



‫)‪(17‬‬



‫يا اسم خاص ميآيد يا ضمير‪ .‬اين‬



‫دو مورد بر اساس دستورهاي سنتي معرفه ذاتياند‪ .‬اـگر ديدگاه دستورنويسان سنتي را‬ ‫در باب معرفه ذاتي بودن اسم يا ضمير بپذيريم‪ ٬‬در آن صورت موردي در نقض اطالق‬ ‫حالت ذاتي به گروههاي اسمي نکره مييابيم‪ .‬اما اـگر تحليل بلتي )‪ (١٩٨٨‬را در مورد اين‬ ‫ـگونه ساختها بپذيريم‪ ٬‬تناقض مذکور مرتفع ميشود‪ .‬او معتقد است که فقط گروههاي‬



‫‪٣٢‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي‪...‬‬



‫مقاله‬



‫اسمي داراي حالت ساختاري فاعلي و مفعولي گروههاي اسمي واقعي هستند‪ ٬‬در حالي‬ ‫ـکه گروههاي اسمي داراي حالت ذاتي چنين وضعيتي ندارند‪ .‬بلتي معتقد است کـه در‬ ‫چنين مواردي گروه اسمي‪ ٬‬در واقع گروه حرف اضافهاي است )ـکه در برخي از موارد‬ ‫هسته گروه حرف اضافهاي آشکار و گاهي انتزاعي است(‪ .‬در همين قسمت متذکر شديم‬ ‫ـکه در جمالت مورد بحث در اين پژوهش »را « بهجاي حرف اضافه »به « بهـکار رفته است؛‬ ‫بنابراين‪ ٬‬روشن است که در ابتداي جمالت مورد بحث در ايـن پـژوهش گـروه حـرف‬ ‫اضافهاي داريم و نه گروه اسمي؛ بنابراين‪ ٬‬بحث نکره بودن گروه اسـمي داراي حـالت‬ ‫ذاتي در اينجا محلي از اعراب ندارد‪.‬‬ ‫‪٣‬ـ‪ ٥‬توجيه عدم مطابقت ميان فاعل و فعل در ساختهاي غيرشخصي گيلکي‬



‫بلتي )‪ (١٩٨٨‬به نقل از لوين به جمالتي از زبان ايسلندي اشاره ميکند کـه فـاعل آنـها‬ ‫داراي حالت غيرفاعلي‬



‫)‪(quirky case‬‬



‫است‪:‬‬ ‫دارد سردم ميشود‪.‬‬



‫‪(43) me¨ r ko¨ lnar‬‬



‫بلتي متذکر ميشود که در موارد مذکور فاعل داراي حالت ذاتي است و با فعلي که‬ ‫حامل مختصههاي بينشان سوم شخص مفرد است مطابقت ندارد‪ .‬به نظر ميرسد فقط‬ ‫فاعلهاي داراي حالت فاعلي منجر به مطابقت ميشوند‪ .‬وي به مواردي اشاره ميکند‬ ‫ـکه در آنها فعل با مفعول داراي حالت سـاختاري مـفعولي مـطابقت مـيکند‪ .‬او نـتيجه‬ ‫ميگيرد که گروههاي اسمي داراي حالت ساختاري فاعلي و مفعولي از لحـاظ احـتمال‬ ‫ايجاد مطابقت وضعيت خـاصي دارنـد؛ احـتماًال فـقط گـروههاي اسـمي داراي حـالت‬ ‫اسمي‬ ‫ساختاري فاعلي و مفعولي گروههاي اسمي واقعي هستند‪ ٬‬در حالي که گروههاي‬ ‫ِ‬ ‫داراي حالت ذاتي چنين وضعيتي ندارند‪ .‬بلتي معتقد است که در موارد عدم تطابق ميان‬ ‫ِ‬ ‫فاعل و فعل‪ ٬‬گروه اسمي در واقع گروه حرف اضافهاي است‪ .‬بنابراين‪ ٬‬نبود تطابق بين‬



‫فاعل و فعل در اين گونه جمالت توجيهپذير است‪.‬‬ ‫چنين تحليلي براي ساخت غـيرشخصي گـيلکي نـيز طـبيعي بـه نـظر مـيرسد‪ .‬در‬ ‫توصيف حرف اضافه در گيلکي متذکر شديم که نوعي تبادل و تعويض بـين بـرخـي از‬ ‫حروف اضافه و »را « در اين زبان صورت ميگيرد و با ارائه شواهدي نشان داديم که اين‬ ‫نوع تبادل و تعويض در فارسي ميانه نيز سابقه دارد‪ .‬در جمالتي نظير‬



‫)‪(17‬‬



‫که در زير با‬



‫مقاله‬



‫شماره‬



‫)‪(44‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪٣٣‬‬



‫ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي‪...‬‬



‫تکرار ميشود‪ ٬‬چنين تحليلي ر اهگشاست‪ .‬اين جمله‪ ٬‬در واقع‪ ٬‬بدين معني‬



‫است که »حالت گرسنگي بـه حسـن دست داده است «‪ .‬بـه عـبارت ديگـر‪ ٬‬در ايـن جـمله »را «‬ ‫جايگزين حرف اضافه شده است‪ .‬به اين ترتيب نبود مطابقت در جمالتي نظير‬



‫)‪(18‬‬



‫قابل‬



‫قبول است‪ .‬فعل نامفعولي موجود در اين گونه جمالت يک موضوع دروني به صورت‬ ‫يک گروه حرف اضافهاي‪ ٬‬زيرمقولهسازي ميکند؛ از طرفي چون فعل مـزبور قـادر بـه‬ ‫اطالق حالت ساختاري نيست‪ ٬‬به عنصر مـوضوع مـورد نـظر کـه داراي نـقش مـعنايي‬ ‫تجربهـگر است حالت ذاتي اطالق ميکند‪ .‬سپس اين گروه حرف اضافهاي براي برآوردن‬ ‫اصل فرافکني گسترده حرکت کرده‪ ٬‬جايگاه خالي فاعل را در روساخت پر ميکند‪ .‬با اين‬ ‫توضيحات‪ ٬‬جايگاه فاعل چنين جمالتي را يک گروه حرف اضافهاي پر کرده است‪ .‬بين‬ ‫ـگروه اسمي متمم اين گروه حرف اضافهاي و هسته سازه تصريف رابطه هستهــمخصص‬ ‫برقرار نيست و‪ ٬‬از اين رو‪ ٬‬شاهد عدم مطابقت ميان فاعل و فعل هستيم‪.‬‬ ‫حسن گرسنه است‪.‬‬



‫‪(44) has¡n¡ gus§na‬‬



‫‪٣‬ـ‪ ٦‬بحثي در باب فاعل داراي حالت غيرفاعلي‬



‫همانگونه که مشاهده شد فاعل جمالت غيرشخصي در گيلکي فاعلي اشتقاقي و داراي‬ ‫حالت غيرفاعلي است‪ .‬عمومًا داشـتن حـالت فـاعلي از ويـژگيهاي بـارز فـاعل بـودن‬ ‫محسوب ميشود‪ .‬اـگر فـرض کـنيم کـه هـر عـنصر داراي نـقش نـحوي خـاصي داراي‬ ‫ويژگيهاي بارز است‪ ٬‬آنگاه به پيروي از ريس )‪ (٢٠٠١‬در بررسي دادههـايي از زبـان‬ ‫هندي ميتوان فاعل بودن را مختصهاي دوشقي در نظر نگرفت‪ .‬وي معتقد است که يک‬ ‫عنصر موضوع ممکن است درجهاي از خواص فاعل بودن را داشته باشد‪ .‬اين نظر شبيه‬ ‫آن چيزي است که دوتي )‪ (١٩٩١‬در زمينه نقشهاي بارز‬



‫)‪roles‬‬



‫‪ (proto‬ـگفته است‪ .‬آنها‬



‫معتقدند که نقشهاي معنايي مـقوالتي مـجرد نـيستند‪ ٬‬بـلکه بـايد آنـها را بـه صـورت‬ ‫نقشهاي بارز در نظر بگيريم‪ .‬آنها براي هر نقش معنايي‪ ٬‬نمونه بارزي در نظر ميگيرند‬ ‫پذيران اين نقش ميتواند درجهاي از خصوصيات اين نقش‬ ‫ـکه هر عضو از مجموعه نقش‬ ‫ِ‬



‫بارز را داشته باشد‪ .‬به عقيده دوتي دو نوع اصلي نقش معنايي بارز وجود دارد‪ :‬کنشگر‬ ‫ِ‬ ‫معنايي بارز مشخصههايي معنايي‬ ‫بارز‪ ٬‬کنشپذير بارز‪ .‬وي براي هر يک از اين نقشهاي‬ ‫ِ‬ ‫قائل ميشود‪ .‬به اين ترتيب‪ ٬‬ميتوانيم به طيفي از کنشگرها و کنشپذيرها قائل شويم که‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪٣٤‬‬



‫ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي‪...‬‬



‫مقاله‬



‫از کليه مشخصههاي معنايي مربوط به هر نقش معنايي بارز شروع شده و به کنشگر يا‬ ‫ـکنشپذيري منتهي ميشود که فقط يکي از اين مشخصهها را داشته باشد‪.‬‬ ‫بررسي ويژگيهاي نحوي فاعل در بسياري از زبانها نشان ميدهد که برخي از انواع‬ ‫عناصر موضوع حالت غيرفاعلي دارند‪ ٬‬ولي چون برخي از ويژگيهاي نحوي فاعلهاي‬ ‫مسلم را دارند آنها را نيز فاعل محسوب ميکنيم‪.‬‬ ‫سيگرسون )‪ (٢٠٠١‬جمالتي را از زبان روسي مورد توجه قرار ميدهد و سپس آنها‬ ‫را با موارد مشابه در زبانهاي آلماني و ايسلندي مقايسه ميکند‪ .‬وي در اين زمينه جمله‬ ‫)‪(45‬‬



‫را از زبان روسي‪ ٬‬جمله‬



‫)‪(46‬‬



‫را از زبان آلماني و جمله‬



‫)‪(47‬‬



‫را از زبان ايسلندي ارائه‬



‫ميکند‪:‬‬ ‫بايد بروم‪.‬‬ ‫دارم يخ ميزنم‪.‬‬ ‫دلتنگ او شدهاند‪.‬‬



‫'‪(45) mne uxodit‬‬ ‫‪(46) mir ist kalt‬‬



‫‪(47) hennar var sakna‬‬



‫ريس )‪ (٢٠٠١‬نيز جمالت مشابهي را از زبان هندي مورد بـررسي سـاختاري قـرار‬ ‫ميدهد که نمونهاي از آن در‬



‫)‪(48‬‬



‫آمده است‪ .‬فاعل اين جمله نيز داراي حالت غيرفاعلي‬



‫است‪:‬‬ ‫‪(48) raam-ko raat-ko vijay-ko apnii ghar-m samhaalnaa padaa‬‬



‫ويج ي مراقبت کند‪.‬‬ ‫رام ميبايست در شب در خانه خودش از ِ‬



‫بدين ترتيب‪ ٬‬همان گونه که مشاهده ميشود‪ ٬‬وجود فاعل داراي حـالت غـيرفاعلي‬



‫مختص گويش گيلکي نيست و در زبانهاي ديگر نيز يافت ميشود‪.‬‬ ‫‪٣‬ـ‪ ٧‬خالصه بحث و نتيجهـگيري‬



‫در اين پژوهش به بررسي ساخت دستهاي از جمالت گيلکي پرداختيم کـه در آنـها بـه‬ ‫دنبال گروه اسمي ابتداي جمله »را « ميآيد‪ .‬فعل اين گونه جمالت جـزو افـعال حسـي‬ ‫است‪ .‬افعال حسي بر اساس چارچوب زيرمقولهاي خود به يک موضوع دروني با نقش‬ ‫معنايي تجربهـگر نياز دارند و بر اساس شواهدي نشان داديم که افعال مذکور به فـاعل‬ ‫خود نقش معنايي اطالق نميکنند‪ .‬در چارچوب نظريه حاـکميت و مرجع گزيني چنين‬ ‫افعالي نامفعولي ناميده ميشوند‪ .‬افعال نامفعولي قادر به اطـالق حـالت سـاختاري بـه‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي‪...‬‬



‫‪٣٥‬‬



‫موضوع دروني خود نيستند؛ با وجود اين‪ ٬‬به دنبال گروه اسمي ابتداي اين قبيل جمالت‬ ‫»را « ميآيد‪ .‬همچنين‪ ٬‬در جمالت مورد بحث ميان گروه اسـمي ابـتداي جـمله و فـعل‬ ‫مطابقتي ديده نميشود‪ .‬براي اين گونه جمالت دو فرضيه در نظر گرفتيم‪ .‬در تحليل اول‬ ‫فرض کرديم که گروه اسمي ابتداي آنها يک فاعل زيرساختي است و بر اساس استدالل‬ ‫نحوي مبتني بر تطابق فاعل و فعل اين فرضيه را رد کرديم‪ .‬در تحليل دوم فرض کرديم که‬ ‫ـگروه اسمي ابتداي جمالت مورد بحث مفعول زيرساختي است که مفعول مورد بحث‬ ‫براي برآوردن اصل فرافکني گسترده در روساخت جابهجا شده و به جايگاه تهي فاعل‬ ‫رفته است و با ارائه استداللهاي نحوي صورتهاي جانشين‪ ٬‬توزيع قـيدها‪ ٬‬و تـوزيع‬ ‫ضمير مشترک اين فرضيه را تأييد کرديم‪ .‬در مورد نحوه اطالق حالت مفعولي به گـروه‬ ‫اسمي ابتداي جمالتي نظير‬



‫)‪(17‬‬



‫به پيروي از چامسکي )‪ (١٩٨٦‬و بلتي )‪ (١٩٨٨‬فرض‬



‫ـکرديم که فعل اين قبيل جمالت حالت ذاتي به موضوع دروني خود اطـالق مـيکند و‬ ‫تظاهر ساختواژي آن مانند حالت ساختاري مفعولي است‪ .‬در مورد تطابق ميان فاعل و‬ ‫فعل نشان داديم که نشانه »را « به دنبال گـروههاي اسـمي مـورد نـظر‪ ٬‬در واقـع‪ ٬‬حـرف‬ ‫اضافهاي است به معني »به « و اين کاربرد »را « در فارسي ميانه نيز سابقه داشته است و‬ ‫هنوز هم در جمالتي نظير »خدا را خوش نميآيد« ديده ميشود‪ .‬بدين ترتيب‪ ٬‬تـطابق‬ ‫ميان فاعل و فعل در اين گونه جمالت تطابق ميان يک گروه حرف اضافهاي در مقام فاعل‬ ‫و فعل جمله است‪.‬‬ ‫منابع‬ ‫باطني‪ ٬‬محمدرضا )‪ ٬(١٣٤٨‬توصيف ساختمان دستوري زبان فارسي ‪ ٬‬تهران‪ ٬‬اميرکبير؛ دبيرمقدم‪ ٬‬محمد‬ ‫)‪» ٬(١٣٦٩‬پيرامون را در زبان فارسي«‪ ٬‬مجله زبانشناسي ‪ ٬‬س‪ ٬٧‬ش‪١‬؛ صادقي‪ ٬‬علياشرف )‪» ٬(١٣٤٩‬را در‬ ‫زبان فارسي امروز«‪ ٬‬نشريه دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تبريز ‪ ٬‬شماره مسلسل ‪٩٣‬؛ کـريمي‪٬‬‬ ‫سيمين )‪» ٬(١٣٧٠‬نقدي بر پيرامون را«‪ ٬‬مجله زبانشناسي ‪ ٬‬س‪ ٬٨‬ش‪ ١‬و ‪٢‬؛ مشکوةالديني‪ ٬‬مهدي )‪٬(١٣٦٣‬‬



‫دستور زبان فارسي بر پايه نظريه گشتاري ‪ ٬‬مشهد‪ ٬‬دانشگاه فردوسي؛ ناتل خانلري‪ ٬‬پرويز )‪ ٬(١٣٤٨‬تاريخ‬ ‫زبان فارسي ‪ ٬‬ج‪ ٬٢‬تهران‪ ٬‬بنياد فـرهنگ ايـران؛ واحـدي لنگـرودي‪ ٬‬مـحمدمهدي )‪» ٬(١٣٧٦‬نگـاهي بـه‬ ‫ساختهاي فعلي مجهول با »شدن« در زبان فارسي«‪ ٬‬مجموعه مـقاالت چـهارمين کـنفرانس زبـانشناسي‬ ‫نظري‪.‬‬ ‫‪Allen, C.L. (1995), Case Marking and Reanalysis, Oxford University Press; Belleti, A. (1988), ``The‬‬



‫مقاله‬



٢/ ١ ‫ـگويششناسي‬ ...‫ساخت غيرشخصي در گويش گيلکي‬



٣٦



Case of Unaccusatives'', L in gu istic I n q u iry, Vol. 12, No. 1; Burzio , L. (1986), Italia n S yn tax, A Government and Binding Approach , Dordrecht: Reidel; Chomsky, N. (1981), Lectures on Government and Binding, Foris: Dordrecht; ‫( ــــ‬1986), Knowledge of Language: Its Nature, Origin and Use, New York: Praeger; Dowty, D. (1991), ``Thematic Roles and Argument Selection'', Language 67: 547-‫ ـ‬619; Ghomeishi , J. (1986), Pro jectio n a n d I n f lectio n , A S tu d y o f Persian Ph rase S tru c tu re, Ph.D. Dissertation, University of Toronto; Karimi, S. (1989), Aspect of Persian Syntax, Specificity, and the Theory of Grammar , Ph.D. Dissertation, University of Washington; ‫( ــــ‬1997), Case and Specificity: Persian ra ¦ Revisited, University of Arizona; McCreight, K.L. (1988), Multiple Case Assignment, Ph.D. Dissertation, The MIT Press; Rees, B.J. (2001), Improper Subjects in Hindi Experiencer Constructions , University of Texas at Austin; Siguresson , H.A. (2001), ``To be an Oblique Subject: Russian vs Icelandic'', Natural Language and Linguistic Theory, Vol. 20, No. 4: 691-724.



©



‫ـگويششناسي‬



‫‪06KHORMA‬‬



‫ن‪٢‬‬



‫‪D:3‬‬



‫سينا ‪ ١٧‬ص‬



‫‪١٣٨٤/٠٥/٢٣‬‬



‫خرما در فرهنگ مردم کرمان‬ ‫عبدالنّبي سالمي‬ ‫مقدمه‬ ‫مقاله پيش رو دومين قسمت از مجموعه مقاالت خرما در فرهنگ مردم جنوب ايران است‪.‬‬ ‫اولين قسمت آن با عنوان »خرما در فرهنگ مردم خشت و دلوار« دو مـنطقه از مـناطق‬ ‫خرماخيز فارس )شهرستان کازرون( و بوشهر‪ ٬‬در اولين شماره مجله گويششناسي به چاپ‬ ‫رسيد‪.‬‬ ‫مقاله حاضر بحثي در فرهنگ مردم مناطق مختلف خرماخيز استان کرمان باز ميکند‬ ‫و خرما را در فرهنگ مردم آن سامان مورد توجه قرار ميدهد‪.‬‬ ‫مناطق گرمسيري استان کرمان )بم‪ ٬‬جيرفت‪ ٬‬کهنوج‪ ٬‬شهداد‪ ٬‬حاجيآباد‪ ٬‬نرماشير و‬ ‫طار م( از ادوار گذشته تا به حال در زمينه کاشت‪ ٬‬داشت و برداشت خرما سابقه طوالني‬ ‫ُ‬ ‫داشتهاند‪.‬‬



‫اطالعات گردآوريشده در مورد خرما در بم تحقيق ميداني نگارنده بوده‪ ١‬و اطالعات‬ ‫اهم اين آثار عبارتاند از‪:‬‬ ‫ديگر مناطق استان از آثار مختلف گردآوري شده است‪ّ .‬‬



‫ـ اسالم نيکنفس دهقاني‪ ٬‬بررسي گويش جيرفت و کهنوج ‪ ٬‬مرکز کرمانشناسي‪١٣٧٧ ٬‬؛‬ ‫ـ ابوالقاسم پور حسيني‪ ٬‬فرهنگ لغات و اصطالحات مردم کـرمان ‪ ٬‬مـرکز کـرمانشناسي‪٬‬‬



‫‪١٣٧٠‬؛‬ ‫‪١‬ـ(ــبر خود الزم ميدانم که از آقايان محمدي و قنبري‪ ٬‬گويشوران محترم بم‪ ٬‬که اطالعات ارزشـمندي دربـاره‬ ‫خرما در بم در اختيارم نهادند‪ ٬‬صميمانه قدرداني کنم‪.‬‬ ‫‪٣٧‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪٣٨‬‬



‫خرما در فرهنگ مردم کرمان‬



‫مقاله‬



‫ـ د‪.‬ل‪ .‬لويمر‪ ٬‬فرهنگ مردم کرمان ‪ ٬‬به کـوشش فـريدون وهـمن‪ ٬‬بـنياد فـرهنگ ايـران‪٬‬‬ ‫‪١٣٥٣‬؛‬ ‫ـ منوچهر ستوده‪ ٬‬فرهنگ کرماني ‪ ٬‬فرهنگ ايرانزمين‪١٣٣٥ ٬‬؛‬ ‫ـ محمود صرافي‪ ٬‬فرهنگ گويش کرماني ‪ ٬‬انتشارات سروش‪١٣٧٥ ٬‬؛‬ ‫ـ مهري مؤيد محسني‪ ٬‬گويش مردم سيرجان ‪ ٬‬مرکز کرمانشناسي‪١٣٨١ ٬‬؛‬ ‫ـ ناصر بقايي‪ ٬‬امثال فارسي در گويش کرمان ‪ ٬‬مرکز کرمانشناسي و شوراي اسالمي شهر‬ ‫ـکرمان‪١٣٨١ ٬‬؛‬ ‫ـ جواد برومند سعيد‪ ٬‬واژهنامه گويش بردسير ‪ ٬‬مرکز کرمانشناسي‪١٣٧٠ ٬‬؛‬ ‫ـ مـريم مـعينالديـن‪ ٬‬تـحليل مـضامين اجـتماعي ضـربالمـثلهاي رايـج در کـرمان ‪ ٬‬مـرکز‬ ‫ـکرمانشناسي‪.١٣٨١ ٬‬‬



‫خرما در فرهنگ مردم کرمان‬



‫‪ ١‬اعتقادات‬



‫نخل در بين مردم سرزمينهاي خرماخيز از احترام و قداست خاصي برخوردار است‪ .‬به‬ ‫همين دليل آن را تا حدّ انسان معتبر ميدانند و اصطالحاتي که در مورد خـرما بـه کـار‬ ‫مي برند همان اصطالحاتي است که درباره انسان بر زبان ميرانند‪ .‬اين تفکر‪ ٬‬به اعـتبار‬ ‫ـکالم حضرت عليع است که فرمود‪:‬‬ ‫گل آدم آفريده شده است و در‬ ‫اي مردم نخل خود را گرامي بداريد‪ ٬‬چون نخل خرما از زيادي ِ‬



‫نزد خداوند درختي گراميتر از خرما نيست‪.‬‬



‫مردم مناطق مختلف کرمان نيز در مورد نخل و خرما اعتقاداتي دارند که آـگاهي از آنها‬ ‫خالي از لطف نيست‪.‬‬ ‫ــ مردم بم و بالطبع مردم مناطق ديگر کرمان معتقدند که نخل از نظر ر استقامتي‪٬‬‬ ‫زمان بلوغ و جنسيت )نر و ماده بودن( به انسان شبيه است‪ .‬بنابراين‪ ٬‬ديگر خصلتهاي‬ ‫انسان را بدان نسبت ميدهند‪.‬‬ ‫درخت ما َدر بـهترين ُج ـنگ‬ ‫ــ مردم معتقدند که ُج نگ ) ‪§ jong‬ـ‪ ٬‬پاجوش( سمت قبله‬ ‫ِ‬ ‫براي تکثير است و اـگر ُج نگ رو به قبله نباشد بعد از جـداسـازي و کـاشت يـا خشک‬ ‫ميشود يا کج رشد ميکند‪.‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫خرما در فرهنگ مردم کرمان‬



‫‪٣٩‬‬



‫ــ همچنين‪ ٬‬در مورد ساخت جارو و گرههايي که به برگهاي نخل ميزنند معتقدند‬ ‫ـکه وقتي برگها را گره ميزنند تا در يک سمت شاخه قرار گيرد‪ ٬‬اـگر به ازاي گرهها اداي‬ ‫خير و شر کنند و آخرين جفت گرهها با خير تمام شود‪ ٬‬آن را شگون ميدانند و جارو را‬ ‫ـکامل ميکنند و آن را در کارهاي خانه به کار ميگيرند‪ .‬اما اـگر هر دو گره آخر با شَ ر تمام‬ ‫شود‪ ٬‬آن را به اتمام نميرسانند‪ ٬‬زيرا معتقدند که بدشگون است و در عزاداريها به کار‬ ‫برده ميشود‪ .‬حتي اـگر يکي شر و يکي خير باشد‪ ٬‬خير آن را به فال نيک مـيگيرند و‬ ‫جارو را کامل ميکنند‪.‬‬ ‫‪ ٢‬ضربالمثلها و تشبيهات‬ ‫آفت يه چارک خُ رمايه‬



‫‪âfat-e ye § cârak xormâ-ye‬‬



‫بسيار پُرخور و شيرينيدوست است‪.‬‬



‫خرما شيرين و ِد ِل کافر ‪ xormâ širin-o del-e kâfar‬به شخص شکمو ميگويند که نميتواند خورد و‬ ‫خوراـک خود را رعايت کند‪.‬‬ ‫خرماي لَ شت‪ ٬‬هميشه به گشت ‪ xormâ-ye lašt, hamiše be gašt‬کنايه از کسي است که هميشه به‬ ‫ـگشتن و وقتگذراندن است‪.‬‬ ‫خر هميشه »خرماـ گردو« نميرينه‬



‫‪xar hamiše ``xormâ-gerdu'' nemirine‬‬



‫هميشه سود عايد‬



‫معاملهـگر نميشود‪ .‬ممکن است زيان هم ببيند‪.‬‬ ‫ِو ِر خاطر يه اشکم خرما‪ ٬‬ميره ِو َج ُرم‬ ‫افرادي اطالق ميشود که براي شکم چه حرصها که نميزنند و چه کارها که نميکنند‪.‬‬



‫‪ver-e xâter-e ye eškam xormâ mire ve § ja:rom‬‬



‫دوشاب گلو سوزي نيسته‬ ‫همچون‬ ‫ِ‬ ‫نيست‪ .‬يا آنقدرها هم تعريفي نيست‪.‬‬



‫‪hamc§ un dušâb-e galu suz-i niste‬‬



‫مثل سيسي خوريک‬



‫‪mesl-e sisi xurik‬‬



‫به‬



‫معادل آش دهنسوزي‬



‫کنايه از آدمي است که مويي مج ّعد و بسيار درـهم دارد‪.‬‬



‫نگ مُضافتي ‪ mesl-e kong-e mozâfti‬کنايه از جوان شاداب و فعال است‪.‬‬ ‫مثل کُ ِ‬ ‫ت خرما ‪ mesl-e § jollat-e xormâ‬کنايه از آدم تنبل است که چون ُج ّلت خرما سنگين و‬ ‫مثل ُجلّ ِ‬ ‫بيحرکت است و خيرش به کسي نميرسد‪ُ Ä) .‬جلت در صنايع دستي(‬



‫ـکاشت‪ ٬‬داشت و برداشت خرما در استان کرمان‬ ‫ـکاشت‪ُ .‬ج نگ )پاجوش( که در پاي درختان بالغ رشد ميکُ ند‪ ٬‬نهال جديدي است که در‬ ‫نقطه ديگري بهعنوان يک درخت تازه کاشته ميشود‪ُ .‬ج نگ را بايد تا حدود ‪ ٧‬سال از‬ ‫مادر جدا نکرد تا کامًال رشد کند و به اصطالح بنيه پيدا کند‪ .‬بعد از اين مدت ُج نگ کن‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪٤٠‬‬



‫خرما در فرهنگ مردم کرمان‬



‫‪ § jong kan‬با مهارت آن را با منتور‬



‫مقاله‬



‫‪mantur‬‬



‫)ديلم‪ ٬‬اهرم( طوري از مادر جدا ميکند که به‬



‫مادر و ُج نگ آسيبي نرسد‪.‬‬ ‫بعد از جدا کردن ُج نگ‪ ٬‬آن را در گودال مورد نظر قرار ميدهند و دورش را با خاـک‬ ‫خالص ميپوشانند‪ .‬نخلداران معتقدند که براي رشد نهال خاـک شور از خاـک ُر سـي و‬ ‫شني مناسبتر است‪.‬‬



‫پس از کاشت تعدادي نهال که در يک قطار‬ ‫بهـنام گارت‬



‫‪gârt‬‬



‫‪qatâr‬‬



‫)رديف( قرار ميدهند‪ ٬‬باريکهاي‬



‫)جوي( ايجاد ميکنند و به آن آب مياندازند و هر ‪ ٤‬تا ‪ ٥‬روز يک بار‬



‫نخل جوان را آبياري ميکنند‪ .‬اين نحوه آبياري تا ‪ ٤‬سال ادامه دارد‪ .‬بعد زمين را شخم‬ ‫ميزنند و کرتبندي ميکنند‪ .‬تقريبًا سه چهار رديف نخل در يک کرت قرار ميدهند‪ .‬در‬ ‫جو ترش‬ ‫اين موقع کرت را علفکاري ميکنند و يا در آن ِ‬



‫‪§ jov-e toroš‬‬



‫ميکارند و هر ساله‬



‫در فروردينـماه درو ميکنند‪ .‬آبياري کرتها را هفتگي انجام ميدهند‪.‬‬ ‫در گذشته آبياري نوبتي بود و تقسيم آب با تشت‬



‫‪tašt‬‬



‫صورت ميگرفت‪ .‬براي ايـن‬



‫منظور جامي را که در کف سوراخي داشت روي سطح آب درون تشت قرار ميدادند‪٬‬‬ ‫آب به مرور از سوراخ وارد جام و در يک زمان معين پُ ر ميشد و در آب فرو ميرفت‪ .‬اين‬ ‫زمان را يک واحد آبياري به حساب ميآوردند و اين معادل مقدار آبي بود که از جوي‬ ‫اصلي به کرت مورد نظر هدايت ميکردند‪ .‬مثًال کسي که سهم آبش ده تشت بـود‪ ٬‬در‬ ‫فاصله زماني ‪ ١٠‬بار که جام پُ ر ميشد و در آب تشت فرو ميرفت‪ ٬‬از آب جوي استفاده‬



‫و کرتهايش را پُ ر آب ميکرد‪ .‬فاصله دو آبياري را ِد من‬



‫‪demn‬‬



‫ميگفتند‪.‬‬



‫آب سهم هر کس و نيز باز و بسته کردن راه آبهاي باغها بر‬ ‫ـکار زمانبندي و مقدار ِ‬ ‫عهده ميراب بود‪.‬‬ ‫در گذشته مالکيت زمينها و نخلستانها »ارباب رعيتي« بوده است‪ .‬در واقع‪ ٬‬هـمه‬



‫چيز جز نيروي کار متعلق به ارباب بود و رعيت بهصورت روزمزد روي زمينهاي اربابي‬ ‫ـکار ميکرد و در پايان فصل کشاورزي مقداري گندم از مباشر ارباب دريافت ميکرد‪.‬‬ ‫اداره ملک اربابي‪ ٬‬که معموًال وسيع بود و کالن‪ ٬‬از عهده يک نفر برنميآمد‪ .‬بنابراين‪٬‬‬ ‫هر ملک را به ‪ ٦‬گاوبند تقسيم ميکردند‪ .‬هر گاوبند را يک مباشر همراه با يک چاروادار و‬ ‫تعدادي‬



‫زيم ‪zeym‬‬



‫)ـکارگر ساده( اداره ميکردند‪.‬‬



‫داشت‪ .‬معموًال پس از ‪ ١٢‬تا ‪ ١٥‬سال يک نهال به سن بلوغ ميرسد و به ثمر مينشيند‪.‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫خرما در فرهنگ مردم کرمان‬



‫‪٤١‬‬



‫بسته به قدرت درخت از اطراف تاج و از ميان شاخههاي آن بين ‪ ٥‬تا ‪ ١٠‬خوشه رشـد‬ ‫ميکند‪ .‬نخلداران خوشهها را به نسبت زماني که از بو‬ ‫ـگردهافشاني ميکنند‪ .‬بدين صورت که چند برتلنگ‬



‫‪bu‬‬



‫)اسپات( خـارج مـيشوند‪٬‬‬ ‫)شاخه خـوشه نـر( را از‬



‫‪barteleng‬‬



‫خوشه جدا ميکنند و در ميان خوشههاي ماده قرار ميدهند و با رشتهاي از برگ نخل‬ ‫دور آن را ميبندند‪ .‬در وقت گذاشتن برتلنگ در ميان خوشه با انگشت چند ضربه بـه‬ ‫برتلنگ ميزنند تا دانههاي گرده روي خوشه ماده بريزد‪ .‬نگهداري و مراقبت از خوشه‬ ‫خرما تا مرحله خرماچيني از اهم امور نخلداري است و هرچه در اين امر وقت و دقت‬ ‫بيشتري صرف شود‪ ٬‬محصول بيشتري عايد نخلدار ميگردد‪.‬‬ ‫حدود يک ماه بعد از گردهافشاني‪ ٬‬خوشه به بار مينشيند‪ .‬در نتيجه‪ ٬‬حجم خوشه‬ ‫بسته زياد ميشود‪ .‬معموًال گره رشتهاي که به دور خوشه بستهاند طـوري است کـه بـا‬ ‫ازدياد حجم خوشه و فشار آوردن به آن بهراحتي باز ميشود و خوشه آزاد ميگردد‪ .‬اـگر‬ ‫ـگره باز نشود نخلدار بايد از درخت باال رود و گره را باز کند‪ .‬در همين مرحله است که‬ ‫بايد خوشهها را از ميان شاخههاي نخل بيرون کشيد و آن را به زير تاج نخل رها کرد و با‬ ‫طنابي از جنس‬



‫سيسي ‪sisi‬‬



‫)الياف نخل(‪ ٬‬انتهاي خوشه را به شاخهاي بست تا در آينده‬



‫سنگيني خوشه سبب شکستن آن نشود‪.‬‬ ‫برداشت‪ .‬تمامي دانههاي خرماي يک خوشه در يک زمان نميرسند‪ ٬‬بـلکه بـعضي‬ ‫زودتر و بعضي ديرتر نرم ميشوند و ميرسند‪ .‬بنابراين‪ ٬‬خرما را در چند مرحله برداشت‬ ‫ميکنند‪ .‬معموًال به فاصله ‪ ٥‬تا ‪ ٧‬روز يک بار خرماچين به باالي درخت ميرود و عدهاي‬ ‫نيز در زير درخت چادر ميگيرند تا خرماچين‪ ٬‬با تکان دادن شاخههاي خوشه‪ ٬‬دانههاي‬ ‫رسيده را به درون چادر بريزد‪ ٢ .‬تا ‪ ٣‬بار اين کـار تکـرار مـيشود و دست آخـر بـراي‬ ‫برداشت دانههاي باقيمانده روي درخت‪ ٬‬خوشهبُ ري ميکنند‪ .‬خوشه را ميبُ رند و آن را‬ ‫ِ‬ ‫در زنبيلي که به طنابي وصل است به پايين ميفرستند‪ .‬در اين مرحله چون خوشه را کامل‬ ‫ميبُ رند تعدادي از دانهها نرسيده است‪ .‬نخلداران دانههاي نرسيده را در آفـتاب قـرار‬ ‫ميدهند تا برسد‪ .‬در گذشته خرماهاي چيده شده را در ُجلّ ت‬



‫‪§ jollat‬‬



‫ميريختند و به بازار‬



‫ميبردند‪ ٬‬اما امروزه خرما را در کارتنهاي کوچک به بازار عرضه ميکنند‪.‬‬ ‫معموًال قبل از برداشت خرما يـا در اوليـن روز بـرداشت‪ ٬‬جشـني در بـاغ بـرگزار و‬ ‫ـگوسفندي قرباني ميکنند و ضمن مراسم شکرگزاري‪ ٬‬به کارگران ناهار ميدهند و يک‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪٤٢‬‬



‫خرما در فرهنگ مردم کرمان‬



‫مقاله‬



‫روز را به شادي ميگذرانند‪ .‬در اين روز بچهها نيز ضمن بازي با کنگرو‬



‫‪kongeru‬‬



‫)دانههاي‬



‫ريخته شده در زير درخت( در جنگ و گريز کودکانه به هم ميزنند و شادي ميکنند‪.‬‬



‫خرما در فرهنگ مردم بَم‬



‫‪ ١‬مراحل رشد ُخ رما‬ ‫ـکُشار‬



‫مرحله بعد از گردهافشاني‪ .‬در اين مرحله دانهها به اندازه دانه نخود است‪ .‬معموًال دو دانه‬



‫‪košâr‬‬



‫روي يک کالهک قرار دارد‪.‬‬ ‫گ رو ‪ kongeru‬مرحله بعد از کشار‪ .‬در اين مرحله معموًال از دو دانه مستقر بر يک کالهک يکي ميافتد‬ ‫ـکُن ِ‬ ‫و ديگري به اندازه آلبالو رشد ميکند و از سبز روشن به رنگ سبز تيره متمايل ميشود )هَستک در کرمان(‪.‬‬ ‫ـکُ نگ ‪ kong‬دانه هاي سفت کامًال رشد يافته‪ ٬‬که از سبزي‪ ٬‬بسته به نوع خرما‪ ٬‬به زردي يا قرمزي يا قهوهاي‬ ‫ـگراييدهاند‪ .‬در اين مرحله بعضي از انواع خرما شيرين و قابل خوردن است‪.‬‬ ‫سرخال ‪sarxâl‬‬



‫سر خرما شروع به نرم شدن‬ ‫مرحله بعد از کُنگ‪ .‬در اين مرحله ِ‬



‫ميکند )در کرمان آن را سر‬



‫خط ‪ sar xat‬و سرـختال ‪ sar xatâl‬ميگويند(‪.‬‬



‫ـکمر رس ‪ kamar ras‬در اين مرحله نيمي از دانه نرم و نيم ديگر آن سفت است )‪ Ä‬ـکمربُر در کرمان(‪.‬‬ ‫رطب ‪ rotab‬خرماي کامًال نرمشده و شيرهدار‪ .‬اـگر اين نوع خرما در محيطي مناسب نگهداري نشود‪٬‬‬ ‫ترش ميشود )‪ Ä‬پيش خرما ‪ piš xormâ‬در کرمان(‪.‬‬ ‫خرما‬



‫ميوه کامًال رسيده‪ ٬‬آفتاب خورده‪ ٬‬کمشيره‪ .‬با چنين شرايطي ميتوان تا مدت طوالني آن را‬



‫‪xormâ‬‬



‫نگهداري کرد‪.‬‬



‫‪ ٢‬نام انواع خرما‬ ‫آلون‬



‫نوعي خرماي خشک که به آن قصب الون نيز ميگويند‪.‬‬



‫‪âlun‬‬



‫بزماني‬



‫‪bazmâni‬‬



‫نوعي خرماي کوتاه و زردـرنگ‪ .‬در شهداد و نرماشير نيز بهدست ميآيد‪ .‬مردم سيرجان‬



‫آن را بزموني ميگويند و معتقدند که نهال آن را از بزمان ايرانشهر آوردهاند‪.‬‬ ‫بليس بنداز‬



‫‪belis bendâz‬‬



‫خبيس ‪xabis‬‬



‫نوعي خرما‪.‬‬



‫نوعي خرما‪.‬‬



‫خوريک ‪xorik‬‬



‫خرمايي با کنگ قهوهاي و دانهاي کوچکتر از کروت و مضافتي )‪ Ä‬شمسايي( و ) ـکنگ ‪٬‬‬



‫در مراحل رشد خرما(‪.‬‬ ‫ربّي‬ ‫سنگ اشکن ‪sang eškan‬‬ ‫‪rabbi‬‬



‫شاهوني‬



‫خرمايي است با کنگ زرد و خرمايي به رنگ کهربايي‪ .‬در نرماشير نيز بهدست ميآيد‪.‬‬



‫‪šâhuni‬‬



‫نوعي خرماي زرد‪ ٬‬سخت و خشک و درازـاندام‪.‬‬



‫)شهوني در سيرجان(‪.‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫خرما در فرهنگ مردم کرمان‬



‫شمسايي ‪šamsâyi‬‬



‫)‪ Ä‬خوريک ‪ ٬‬شمسا و شمسايه در کرمان(‪.‬‬



‫عاليشاهي ‪âlišâhi‬‬



‫نوعي خرماي نامرغوب که بيشتر به مصرف خوراـک دام ميرسد‪.‬‬



‫غرس‬



‫‪ γars‬يا قصر ‪qasr‬‬



‫قند اشکني‬ ‫ـکروت‬



‫‪٤٣‬‬



‫خرماي خشک با دانههاي کشيده و کمرنگ‪.‬‬ ‫خرمايي قد کشيده با کُنگ زرد متمايل به سفيد‪.‬‬



‫‪qand eškani‬‬



‫کنگ آن قهوهاي و خشکتر از مضافتي است‪ .‬به همين دليل براي صادرات بسيار مناسب‬



‫‪karut‬‬



‫است‪ .‬نوع زرد آن در بم و نوع سياه آن در شهداد و نرماشير بهدست ميآيد‪.‬‬ ‫ـکليته‬ ‫ُ‬ ‫ند گ وي ‪gond-e gov-i‬‬ ‫ـگُ ِ‬



‫نوعي خرما که بيشتر در جيرفت کاشته ميشود‪.‬‬



‫‪kalite‬‬



‫ـگوي ‪gavi‬‬



‫نوعي خرماي دانهدرشت و شيرهدار‪.‬‬



‫خرمايي گرد با کنگ قهوهاي‪.‬‬



‫لوک ‪luk‬‬



‫خرمايي با کنگ قرمز و خرماي سياهرنگ و دانهدرشت‪.‬‬



‫مُضافتي ‪ mozâfti‬خرمايي مرغوب‪ ٬‬شيرهدار و شکننده که در بم بيشتر از انواع ديگر کاشته ميشود‪ .‬کنگ‬ ‫آن قرمز و خود آن سياه است‪.‬‬ ‫هليلهاي ‪halileyi‬‬



‫خرمايي ديررس است و در حدود اوايل زمستان ميرسد‪ .‬کُنگ آن زرد است و جزو‬



‫خوشمزهترين خرماهاي منطقه است‪.‬‬



‫‪ ٣‬خرما و خور اـکيهاي آن‬ ‫پرکو‬



‫دانههاي نامرغوب خرما را نصف ميکنند و هستهاش را بيرون ميآورند و بعد از قرار دادن‬



‫‪parku‬‬



‫آنها در آفتاب‪ ٬‬خرماي نرمشده را مصرف ميکنند‪.‬‬ ‫چگمال ‪ § cagmâl‬نوعي شيريني است که از خرما و روغن تهيه ميشود‪ .‬خرما را در روغن سرخ ميکنند و‬ ‫آن را چنگ ميزنند تا به صورت خمير درآيد )‪ Ä‬چيمال ‪ § cimâl‬در سيرجان(‪.‬‬ ‫چنگمال‬



‫‪§ cangmâl‬‬



‫غذايي متشکل از آرد بوداده‪ ٬‬خرما و روغن‪ .‬هر سه را مخلوط ميکنند و چنگ‬



‫ميزنند تا خمير شود‪ .‬نام ديگر آن خرماچنگ ‪ xormâc§ ang‬و تابريز ‪ tâbriz‬است‪.‬‬ ‫حلوا کشو‬



‫‪halvâ kešu‬‬



‫نوعي حلوا که از شيره خرما و دانههاي معطر باديان تهيه ميشود‪ .‬وجه تسميه‬



‫اين حلوا کشدار بودن آن است‪.‬‬ ‫حلوا‬



‫کنجيد ‪halvâ konj§ id‬‬



‫حلوا کِ نَف‬



‫‪halvâ kenaf‬‬



‫حلوا نخود‬



‫نوعي حلوا که از شيره خرما و کنجد تهيه ميشود‪.‬‬ ‫نوعي حلوا که از شيره خرما و شاهدانه تهيه ميشود‪.‬‬



‫‪halvâ noxod‬‬



‫خرما بريزو‬



‫نوعي حلوا که از شيره خرما و نخودچي تهيه ميشود‪.‬‬



‫‪xormâ berizu‬‬



‫غذايي که ماده اصلي آن خرماست‪ .‬اين اصطالح بيشتر در کرمان کاربرد‬



‫دارد‪.‬‬ ‫دوشاب‬ ‫ظرفي‬



‫‪dušâb‬‬



‫‪zarfi‬‬



‫شيره خرما‪.‬‬ ‫خرماي آفتابخورده را در ظرفي ميريزند و مقداري باديان و کنجد روي آن ميپاشند باز‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪٤٤‬‬



‫خرما در فرهنگ مردم کرمان‬



‫مقاله‬



‫اليهاي ديگر خرما ميريزند و باز مقداري باديان و کنجد به آن اضافه ميکنند و به همين صورت اليه اليه‬ ‫خرما و کنجد و باديان ميريزند تا ظرف ُپر شود‪ .‬بعد آن را فشار ميدهند تا کامًال فشرده شود‪ .‬سپس آن را‬



‫تا زمستان به حال خود ميگذارند و مصرف ميکنند‪.‬‬ ‫ضفتي ‪zafti‬‬



‫)‪ Ä‬ظرفي(‪.‬‬



‫عرق کريشکو‬



‫‪araq-e keriškô‬‬



‫عرقي که از اسپات نخل نر ميگيرند‪ .‬اين ماده بسيار معطر و خوشطعم‬



‫است و از نظر طبي خاصيت دارد‪.‬‬



‫‪ ٤‬آفتهاي خرما‬



‫شيرو ‪ širu‬توده دوده مانند بدبويي که دور هسته خرما به وجود ميآيد و موجب فساد در خرما ميگردد‪.‬‬ ‫عالمت ظاهري آن لکههايي است که روي دانه خرما ديده ميشود‪.‬‬



‫ـکراشک‬



‫سوسکي است که بين آخرين رديف الياف نخل و درزير تاج آن النه ميکند‪ .‬نوزادان اين‬



‫‪kerâšk‬‬



‫سوسک همزمان با رشد خوشه خرما در بهار از تخم بيرون ميآيند و پاي خوشه را ميجوند‪ .‬صداي‬ ‫جويدن آنها به قدري زياد است که به گوش رهگذران نيز ميرسد‪.‬‬



‫‪ ٥‬اجزاي درخت نخل‬ ‫برتلنگ‬



‫شاخهاي از جنس شاخههاي خوشه که خارج از کريشکو ‪) koris§koª‬اسپات( رشد‬



‫‪barteleng‬‬



‫ميکند‪.‬‬ ‫برنگي‬



‫‪berengi‬‬



‫بُن‬ ‫پنيرو ‪paniru‬‬



‫پايه ستبر خوشه خرما‪.‬‬



‫نخل ‪bon-e naxl‬‬



‫بو‬



‫مغز نورسته خوشه خرما‪.‬‬



‫‪ .١‬اسپات خوشه خرما‪ .٢ ٬‬نخل نر‪.‬‬



‫‪bu‬‬



‫پيش ‪piš‬‬



‫تالنگ‬



‫ريشه نخل‪.‬‬



‫شاخه برگدار نخل )بلگه پيش §‪ balge pis‬در کرمان(‪.‬‬



‫‪tâleng‬‬



‫يک شاخه از خوشه خرما‪.‬‬



‫ُج نگ ‪ § jong‬پاجوش درخت نخل )‪ Ä‬پسيل ‪ pesil‬در کرمان(‪.‬‬ ‫جنگ‬



‫بغلي ‪§ jong-ba γali‬‬



‫جوانهاي که در قسمت پايين تنه خرما و از ميان الياف آن رشد ميکند‪ .‬اين‬



‫جوانه غير از پاجوش است‪ .‬معموًال آن را مي ُبرند و براي سوخت به مصرف ميرسانند‪ ٬‬ا ّما اـگر رشد آن‬ ‫مناسب باشد‪ ٬‬آن را جدا کرده‪ ٬‬در جايي ديگر ميکارند‪.‬‬



‫جنگلي ‪ § jangali‬نخل خودرو‪.‬‬ ‫خرما ُج ّلتي ‪ xormâ § jollat-i‬خرمايي که در ُجلّت به بازار عرضه کنند )‪ُ Ä‬جلّت(‪.‬‬



‫خوشه برنگي‬



‫‪xuše berengi‬‬



‫شاخه خوشه که عاري از دانه خرما باشد‪.‬‬



‫مقاله‬



‫ِدندل‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫خرما در فرهنگ مردم کرمان‬



‫‪٤٥‬‬



‫هسته خرما )هستک در کرمان(‪.‬‬



‫‪dendel‬‬



‫زُ نگ ‪zong‬‬



‫محل اتصال ُج نگ به درخت مادر )‪ُ Ä‬جنگ( و )‪ Ä‬قوز(‪.‬‬



‫سيخ مُ ک ‪ six mok‬خارهايي که در بيخ شاخه نخل قرار دارد‪ .‬در طبيعت نخل اين خارها‪ ٬‬در واقع‪ ٬‬عضو‬ ‫دفاعي بهشمار ميآيد‪.‬‬ ‫سيسي ‪sisi‬‬



‫قود‬



‫‪qud‬‬



‫قوز‬



‫‪quz‬‬



‫الياف تنه نخل که در ُبن شاخهها بهصورت بسيار درهم قرار دارد )‪ Ä‬ليف در کرمان(‪.‬‬



‫تاج نخل‪ ٬‬سر درخت نخل )‪ Ä‬کود ‪ kud‬يا قوس ‪ qus‬در شهداد(‪.‬‬ ‫)‪ Ä‬زنگ(‬



‫ـکپشکي‬



‫‪kapeški‬‬



‫ـکتاسکي‬



‫‪ketâski‬‬



‫بيخ ستبر شاخه نخل )‪ Ä‬تاسک در کرمان(‪.‬‬



‫ـکريشکو‬



‫‪koriškô‬‬



‫پوسته اسپات نخل نر که چون برسد شکاف برميدارد و خوشه از آن خارج ميشود‬



‫قسمت انتهاي شاخه که بعد از بريدن آن‪ ٬‬روي تنه ميماند‪.‬‬



‫)‪ Ä‬بو (‪) ٬‬ـکاشکيلو در شهداد(‪.‬‬ ‫ـکُل ‪kol‬‬



‫ـکلو‬



‫مغز سفيد قسمت مياني تاج نخل که به دليل طعم شيرين آن‪ ٬‬مصرف خوراـکي دارد‪.‬‬ ‫کالهک دانه خرما‪.‬‬



‫‪kolô‬‬



‫ـکليسک ‪kelisk‬‬



‫لُ ت‬



‫شاخه بدون برگ نخل‪ .‬از اين شاخهها براي پوشاندن ديواره کپر و سقف کومه استفاده ميشود‪.‬‬



‫‪lot‬‬



‫مُ ک‬



‫درختي که در اثر کمآبي ضعيف و شاخ و برگ آن پژمرده باشد‪.‬‬



‫‪mok‬‬



‫درخت نخل‪.‬‬



‫‪ ٦‬نخل و صنايع دستي در بم‬ ‫بابيزن‬



‫‪bâbizan‬‬



‫بادبزن‪.‬‬



‫بندلي‬



‫‪bandali‬‬



‫نوعي طناب بافته شده از سيسي )‪ Ä‬سيسي(‪.‬‬



‫پتن‬



‫‪patan‬‬



‫پروند‬



‫رشتههاي سيسي که براي تهيه طناب استفاده ميشود‪.‬‬



‫‪parvand‬‬



‫جارو‬ ‫ُج ّل ت ‪§ jollat‬‬ ‫‪§ jâru‬‬



‫وسيله باال رفتن از درخت خرما‪.‬‬



‫نوعي جارو که از پيش نخل )قسمتي از شاخه و برگ متصل به آن( ساخته ميشود‪.‬‬ ‫ظرف حصيري بزرگ و کيسهمانند که از برگ نخل بافته ميشود‪ .‬گنجايش اين ظرف تا ‪٧٠‬‬



‫ـکيلوگرم خرماي فشرده است‪.‬‬ ‫چي ُل ک ‪ § cilok‬طنابي نازک بافته شده از سيسي نخل‪ .‬از اين طناب بيشتر براي بستن خوشه خرما استفاده‬ ‫ميشود‪.‬‬ ‫حصير‬



‫‪hasir‬‬



‫رسپون‬



‫سيسي ‪respun sisi‬‬



‫حصير بافته شده از الياف نخل‪ .‬از اين حصير بهعنوان زيرانداز استفاده ميشود‪.‬‬ ‫طنابي بافته شده از الياف نخل‪ .‬اين طناب معموًال ظخيم است و مقنّيان براي‬



‫رفتن به داخل چاه و لنجداران در لنج از آن استفاده ميکنند )رسموس سيس ‪ resmus sis‬در کرمان(‪.‬‬ ‫سفتو‬



‫‪saftu‬‬



‫سبدي است مخصوص خواباندن مرغ بر روي تخم )‪ Ä‬سفت در کرمان(‪.‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪٤٦‬‬



‫خرما در فرهنگ مردم کرمان‬



‫مقاله‬



‫ـکتوک ‪ .١ kotuk‬بافتهاي از شاخ و برگ نخل براي پوشش سقف سايهبانها و کلبهها‪ .٢ ٬‬اتاقک کوچکتر‬ ‫از کوار که با شاخههاي نخل محصور ميشود )‪ Ä‬کَوار(‪.‬‬ ‫ـکوار‬



‫سايهباني که از شاخههاي نخل ساخته ميشود‪.‬‬



‫‪kavâr‬‬



‫نِي‬ ‫ميگذرانند‪.‬‬



‫طناب نازکي که از سيسي بافته ميشود و براي مهار کردن گاو نر‪ ٬‬آن را از پرده بيني حيوان‬



‫‪ney‬‬



‫‪ ٧‬واژههاي جانبي خرما‬ ‫بادريز‬



‫خرمايي که بر اثر وزش باد ميريزد )‪ Ä‬پاريز(‪.‬‬



‫‪bâdriz‬‬



‫بادريز َجم کن ‪ bâdriz § ja:m kon‬فردي که‪ ٬‬به دنبال خرماچينها‪ ٬‬خرماهاي ريختهشده درزير درخت را‬ ‫جمع ميکند‪ .‬اين وظيفه اغلب به عهده نوجوانان و جوانان خانواده است‪.‬‬ ‫دندل‬ ‫بي ِ‬ ‫پاريز‬



‫خرماي بدون هسته )‪ Ä‬چيل ؛ چيلو ‪ § cilu‬در کرمان؛ اَـلون ‪ alun‬در شهداد(‪.‬‬



‫‪bi dendel‬‬



‫)‪ Ä‬بادريز(‪.‬‬



‫‪pâriz‬‬



‫ترش پيت‬



‫خرماي نامرغوب )از هر نوع( که خوراـک دام ميشود‪ .‬اين خرما براي دام از ارزش‬



‫‪toroš pit‬‬



‫غذايي زيادي برخوردار است‪.‬‬ ‫تهخوشهاي ‪ta:xuše-yi‬‬



‫مقدار خرمايي که بعد از مراحل خرماچيني‪ ٬‬روي خوشه ميماند‪.‬‬



‫ُج نگ کن ‪ § jong kan‬فردي که با مهارت ُج نگ )پاجوش( را از درخت مادر جدا ميکند‪.‬‬ ‫جو تُرش‬



‫‪§ jô toroš‬‬



‫چاروادار‬



‫نوعي ُجو که در کرتهاي نخلستان کاشته ميشود‪.‬‬



‫‪§ cârvâdâr‬‬



‫فردي که داراي چارپاست و در امور نخلستان وظيفه جابهجايي محصول را دارد‪.‬‬



‫چيل ‪§ cil‬‬



‫نوعي خرماي بدون هسته که در اثر گردهافشاني نادرست ريز ميماند ودير ميرسد )‪ Ä‬بي ِد ِندل (‪.‬‬



‫چيلُ کباف‬



‫‪§ cilok bâf‬‬



‫خرماپزون‬



‫‪xormâ pazun‬‬



‫خوشهبُ ري‬



‫ِد من‬



‫‪xuše bori‬‬



‫‪demn‬‬



‫ندلو‬ ‫ِد ِ‬



‫سهـکوفه‬



‫فصل رسيدن خرما‪ ٬‬فصل برداشت خرما‪.‬‬



‫مرحله آخر خرماچيني که توأم با بريدن خوشه است )‪ Ä‬برداشت خرما(‪.‬‬



‫فاصله دو نوبت آبياري هفت روزه‪.‬‬



‫‪dendelu‬‬



‫زيم ‪zeym‬‬



‫بافنده طناب از جنس سيسي‪.‬‬



‫کنايه از آلت رجوليت بچه‪.‬‬



‫کارگر ساده روزمزد در دوره ارباب رعيتي‪.‬‬



‫‪sekufe‬‬



‫سهدانه خرما که داراي يک کالهک باشند و بر يک پايه رشد کنند‪ .‬اين مورد در خرماي‬



‫چيل صادق است )‪ Ä‬چيل(‪.‬‬ ‫علفکاري‬



‫‪alaf kâri‬‬



‫قطار درخت‬ ‫ـکده‬



‫‪kade‬‬



‫مياندازند‪.‬‬



‫کاشت علف در کرتهاي نخلستان‪.‬‬



‫‪qatâr-e deraxt‬‬



‫يک رديف درخت خرما‪.‬‬



‫جدا کردن خرماي نامرغوب از مرغوب که يا به مصرف خوراـک دام ميرسد يا آن را سرکه‬



‫مقاله‬



‫ـکريچ §‪keric‬‬



‫محل گرفتن شيره خرما )‪ Ä‬گاش(‪.‬‬



‫ـگاش ‪gâš‬‬



‫ـگاوبند‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫خرما در فرهنگ مردم کرمان‬



‫محل مخصوص شيرهـکشي خرما )‪ Ä‬کريچ(‪.‬‬ ‫يک قسمت از شش قسمت مِ لک اربابي در نخلستان‪.‬‬



‫‪gâvband‬‬



‫ـگرازيدن‬ ‫ـ ُگ ُم رز ‪gomorz‬‬



‫هرس کردن درخت نخل )‪ Ä‬رازش در کرمان(‪.‬‬



‫‪gerâzidan‬‬



‫شکرک روي دانه خرما )ـگُ ُمرسه ‪ gomorse‬در کرمان؛ گورسه ‪ geverse‬در‬



‫‪ gomošte‬در بردسير؛ ُرس کردن ‪ ros kerdan‬در کرمان(‪.‬‬



‫لُ ک ‪lok‬‬



‫يک مُ شت خرما‪.‬‬



‫لَلِه ‪lale‬‬



‫ظرف ‪ ٥٠٠‬تا ‪ ٨٠٠‬گرمي خرما از جنس کارتُن‪.‬‬



‫مادري‬



‫‪mâdari‬‬



‫باش ر‬ ‫ُم ِ‬



‫‪mobâšer‬‬



‫مُ چوخرما‬ ‫نفر‬



‫ظرف مخصوص خرما که از لله بزرگتر است‪.‬‬ ‫نماينده ارباب در امور نخلستان )در دوره ارباب رعيتي(‪.‬‬



‫‪moc§ u xormâ‬‬



‫يک مُ شت خرماي فشرده شده‪.‬‬



‫واحد شمارش درخت خرما‪.‬‬



‫‪nafar‬‬



‫خرما در فرهنگ مردم جيرفت و کهنوج‬



‫‪ ١‬نام انواع خرما‬ ‫آلمهتري‬



‫آليجت‬ ‫برني‬



‫‪âlmehtari‬‬



‫‪âlij§ at‬‬



‫‪barni‬‬



‫پيمج §‪ pimaj‬يا پمچ‬



‫§‪pemc‬‬



‫خاروگ ‪xârôg‬‬ ‫خاسويي ‪xâsuyi‬‬ ‫خنيزي ‪xanizi‬‬ ‫خوشکُ نگ ‪xoškong‬‬



‫شاهني‬



‫‪šâhoni‬‬



‫شکري‬



‫‪šakar-i‬‬



‫فرز‬



‫‪farz‬‬



‫ـکُ ربني‬



‫‪korboni‬‬



‫ـکالهوک‬ ‫ـکليته‬



‫‪٤٧‬‬



‫‪kolâhuk‬‬



‫‪kolite‬‬



‫ـگوارديال ‪gôardiyâl‬‬



‫مردا سنگ‬



‫‪mordâ sang‬‬



‫شهداد؛ گمشته‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪٤٨‬‬



‫خرما در فرهنگ مردم کرمان‬



‫مضافتي‬ ‫نگار‬



‫مقاله‬



‫‪mozâfti‬‬



‫‪negâr‬‬



‫هليلي ‪halili‬‬



‫‪ ٢‬خرما و خور اـکيهاي آن‬ ‫مَدَ ري‬



‫نوعي حلوا که با کره و آرد و خرما تهيه ميشود‪.‬‬



‫‪madari‬‬



‫‪ ٣‬آفتهاي خرما‬ ‫تال‬



‫نوعي حشره که خوشه و شاخههاي خرما را ميجود )‪ Ä‬کراشک در بم(‪.‬‬



‫‪tâl‬‬



‫‪ ٤‬اجزاي خرما و درخت خرما‬ ‫استک‬



‫‪estak‬‬



‫پريزگ‬



‫‪perizg‬‬



‫پلنگ‬



‫هسته خرما )‪ِ Ä‬د ِندل در بم(‪.‬‬ ‫خوشه عاري از دانه خرما )‪ Ä‬خوشه برنگي در بم(‪.‬‬



‫‪palang‬‬



‫پيش ‪piš‬‬



‫شاخههاي برگدار خرما‪.‬‬



‫تگ‬



‫‪tag‬‬



‫تُهم‬



‫‪tohm‬‬



‫شاخه درخت خرما‪.‬‬ ‫نهال نخل )‪ُ Ä‬جنگ در بم(‪.‬‬



‫تيلنگ ‪tileng‬‬



‫خاروگ‬



‫شاخههاي خوشه خرما )‪ Ä‬تالِنگ در بم(‪.‬‬



‫‪xârug‬‬



‫خُ ُر وگ ‪xorôg‬‬



‫دارک‬



‫‪dârak‬‬



‫سيس ‪sis‬‬



‫درخت خرماي خودرو )‪ Ä‬جنگلي در بم(‪.‬‬ ‫)‪ Ä‬خاروگ(‪.‬‬ ‫تنه نخل بدون تاج‪.‬‬



‫الياف دور تنه درخت خرما )‪ Ä‬سيسي در بم(‪.‬‬



‫فسيل ‪fasil‬‬



‫درخت نخل‪.‬‬



‫ـکچلي ‪kac§ ali‬‬



‫ـکُ نِغ‬



‫کالهک دانه خرما )‪ Ä‬کُلُو در بم(‪.‬‬



‫جوانههايي که در قسمت پايين تنه درخت خرما سبز ميشوند ) ُجنگ بغلي در بم(‪.‬‬ ‫جوانه نورسته خوشه خرما که به پنير ميماند و خوردني است )‪ Ä‬پنيرو در بم(‪.‬‬



‫‪kone γ‬‬



‫ـگراهِ نک‬ ‫ُل ت ‪ lot‬شاخه بدون برگ نخل‪.‬‬ ‫‪gerâhenk‬‬



‫ُمغ‬



‫‪moγ‬‬



‫مُ گ‬



‫‪mog‬‬



‫مُ َه ک‬



‫جوانترين شاخه نخل که از وسط تاج ميرويد‪.‬‬



‫درخت خرما‪.‬‬ ‫)‪ Ä‬مُغ(‪.‬‬



‫‪mohak‬‬



‫ريشه درخت خرما‪.‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫خرما در فرهنگ مردم کرمان‬



‫‪٤٩‬‬



‫‪ ٥‬نخل و صنايع دستي در جيرفت و کهنوج‬ ‫باديزن‬



‫‪bâdizan‬‬



‫بادبزن )‪ Ä‬بابيزن در بم(‪.‬‬



‫بندوک‬



‫‪bandôk‬‬



‫ريسماني از جنس سيس )الياف( نخل‪.‬‬



‫پا َد ُروک‬



‫‪pâdarôk‬‬



‫نوعي طناب بافته شده از الياف خرما و موي ُدم گاو‪ .‬از اين طناب براي بستن دام در‬



‫يک جا استفاده ميشود‪.‬‬



‫پرند‬



‫‪parand‬‬



‫پري‬



‫‪pari‬‬



‫وسيله باال رفتن از درخت نخل )‪ Ä‬پروند در بم(‪.‬‬ ‫سبد حصيري بافته شده از برگ نخل که براي نگهداري خرما بهـکار ميرود‪ .‬اين ظرف داراي‬



‫درپوشي بهنام َسرتک ‪ sartak‬است‪.‬‬ ‫تولک‬



‫سبد گرد بافته شده از برگ نخل‪ .‬نوع بزرگ آن را کلندار ‪ kalandâr‬گويند )‪ Ä‬کلندار(‪.‬‬



‫‪tulak‬‬



‫جا ُمش ‪ § jâmoš‬جارو از جنس شاخههاي بدون دانه خوشه خرما‪.‬‬ ‫جتي ‪ § jati‬نوعي حصير بافته شده از برگ نخل )‪ Ä‬هميرگ(‪.‬‬ ‫چيلُ ک ‪ § cilok‬ريسماني از الياف خرما‪.‬‬ ‫زير ‪dare zir‬‬



‫َد ِر‬ ‫سواس ‪sovâs‬‬ ‫ِس ِوند‬



‫نوعي کفش تهيه شده از الياف نخل‪.‬‬ ‫بافتهاي از برگ نخل براي پوشش سقف خانه )‪ Ä‬کنتوک(‪.‬‬



‫‪sevend‬‬



‫ـکاوار‬ ‫ـک ِت ل‬



‫ظرف بافته شده از سيس )الياف( نخل که در آن خرما نگهداري ميشود‪.‬‬



‫خانه تابستاني ساخته شده از چوب و شاخههاي نخل‪.‬‬



‫‪kâvâr‬‬



‫‪katel‬‬



‫سبد بافته شده از سيس نخل‪ .‬اندازه بزرگ آن را َپري ‪ pari‬گويند‪.‬‬



‫ـکتوک‬



‫‪kotuk‬‬



‫کومه ساخته شده از شاخ و برگ نخل‪.‬‬



‫ـکروک‬



‫‪koruk‬‬



‫سبدي از برگ نخل براي تخمگذاري مرغهاي خانگي )‪َ Ä‬سفتو در بم(‪.‬‬



‫ـکلندار‬



‫‪kalandâr‬‬



‫نوعي سبد بزرگ بافته شده از برگ نخل‪ ٬‬کوچک آن را تولک ‪ tulak‬گويند‪.‬‬



‫ـکنتوک ‪ kantuk‬کلبه روستايي که پوشش آن از ِس ِوند ‪ sevend‬است )‪ Ä‬سوند(‪.‬‬ ‫ـکُوگ ‪ kôg‬سبدي لبهدار که با طنابهاي ضربدري بدان استحکام ميبخشند‪.‬‬ ‫ـکوند‬



‫‪kund‬‬



‫حصيري بافته شده از الياف نخل )سيس( براي پوشش بدن چارپايان در زمستان‪.‬‬



‫ـگيشنگ ‪gišeng‬‬



‫ماهوري‬ ‫مهر‬



‫نوعي طناب ضخيم از جنس سيس )الياف( نخل‪.‬‬



‫‪mâhuri‬‬



‫‪mahr‬‬



‫نوعي خانه چوبي از شاخههاي نخل و گز‪.‬‬



‫‪ .١‬شاخه نخل‪ .٢ ٬‬حصيري که براي گرفتن شيره خرما روي گودالي پهن ميکنند و خرما را‬



‫روي آن ميريزند‪ .‬شيره از حصير عبور کرده‪ ٬‬در ظرف زير آن ميريزد‪.‬‬ ‫هميرگ‬ ‫هندا‬



‫‪hamireg‬‬



‫‪handâ‬‬



‫ميشود‪.‬‬



‫نوعي حصير از الياف نخل‪ .‬از اين حصير بهعنوان زيرانداز استفاده ميشود )‪َ Ä‬جتي(‪.‬‬



‫زنبيل بافته شده از برگ نخل‪ .‬از آن براي پايين آوردن خوشههاي خرما از درخت استفاده‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪٥٠‬‬



‫خرما در فرهنگ مردم کرمان‬



‫مقاله‬



‫‪ ٦‬واژههاي جانبي نخل و نخلداري‬ ‫ايوار دادن‬



‫بَ نِ شک‬



‫گردهافشاني کردن نخل ماده‪.‬‬



‫‪ivâr dâdan‬‬



‫شاخههاي خشک شده و بيبرگ خرما که در ساخت کُتوک ‪ kotuk‬به کار‬



‫‪banešk‬‬



‫ميرود )‪Ä‬‬



‫ـکتوک(‬ ‫پچک‬



‫‪pec§ ak‬‬



‫پن خرمايي‬ ‫ترشک‬ ‫تلک‬



‫‪pan-xormâyi‬‬



‫يک نيمه از برش طولي تنه خشک شده درخت نخل‪.‬‬ ‫شاخههاي پوسيده درخت نخل‪.‬‬



‫‪tôtuk‬‬



‫شاخههاي خشک شده روي درخت‪.‬‬



‫‪§ ceper‬‬



‫چيل بودن‬



‫‪§ cil budan‬‬



‫خُ مين ‪xomin‬‬



‫خراب شدن خرمايي که بارور نشده باشد‪.‬‬



‫فصل برداشت خرما )‪ Ä‬خرماپزون در بم(‪.‬‬



‫َس لينک ‪salink‬‬



‫ـکال کردن‬



‫انبار خرما‪.‬‬



‫خرماي کال ترش شده‪.‬‬



‫‪taršak‬‬



‫‪talk‬‬



‫توتوک‬ ‫چپر‬



‫خرماي نرسيده که از وسط نصف کنند و براي نرم شدن در آفتاب قرار دهند‪.‬‬



‫خرماي نارس خشک شده‪.‬‬ ‫نصف کردن برگهاي درخت خرما از طول‪.‬‬



‫‪kâl kerdan‬‬



‫ـگراس دادن‬



‫‪garâs dâdan‬‬



‫بريدن و پاـک کردن شاخههاي خشک نخل از برگ‪.‬‬



‫ـکُم ‪ kom‬عمل نصف کردن تنه درخت نخل از طول‪ .‬داخل هر نيمه را خالي ميکنند و بهعنوان کانال براي‬ ‫عبور آب بهـکار ميبرند )‪ Ä‬تلک(‪.‬‬ ‫ـکُنت‬



‫‪kont‬‬



‫تنه افتاده درخت نخل‪.‬‬



‫ـکُ نگ‬



‫‪kong‬‬



‫خرماي نرسيده‪ ٬‬قبل از نرم شدن‪.‬‬



‫ـکوشک‬ ‫ـگرک‬



‫مغز سفيد پنيرـمانند وسط تاج نخل‪ .‬در قديم آن را ميخوردند )‪ Ä‬کُل در بم(‪.‬‬



‫‪kušk‬‬



‫پوششي که با شاخ و برگ نخل به دور نهال ايجاد ميکنند تا نهال از گزند باد و باران و‬



‫‪garok‬‬



‫صدمات جانوران در امان باشد‪.‬‬ ‫لچارک‬ ‫لُ ک ‪lok‬‬ ‫مشتا‬



‫‪loc‬‬ ‫‪§ ârok‬‬



‫مقدار خرماي له و مچاله شده‪.‬‬



‫يک ُم شت خرما‪.‬‬



‫‪moštâ‬‬



‫محل گردآوردن خرماهاي چيده شده‪.‬‬



‫هندا کش ‪handâ kaš‬‬



‫يارتنگي‬



‫‪yârtengi‬‬



‫کسي که خرماهاي چيده شده را با َه ندا به ُم شتا ببرد )‪ُ Ä‬مشتا و هندا(‬



‫خرماي نرم شده که پاي درخت ريخته باشد‪.‬‬



‫خرما در فرهنگ ديگر نقاط استان کرمان‬



‫ـ‪ ١‬نام انواع خرما‬ ‫پيارم‬ ‫ُ‬



‫‪piyârom‬‬



‫نوعي خرماي زرد و شفاف در حاجيآباد سيرجان )خرما پيارون(‪.‬‬



‫مقاله‬



‫توچين ‪tuc§ in‬‬



‫خرماي خشک مرغوب‪.‬‬



‫رطب دوباره‬



‫عزيز ‪rotab dobâre aziz‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫خرما در فرهنگ مردم کرمان‬



‫‪٥١‬‬



‫رطبي که در سال بعد‪ ٬‬از خوشههاي گردهافشاني نشده نخل‬



‫بزماني يا عبداللهي بهدست ميآيد‪ .‬اين اصطالح خاص شهداد است‪.‬‬ ‫زردون‬



‫نوعي خرما که در طارم به دست ميآيد‪.‬‬



‫‪zardun‬‬



‫شيرگي ‪širgi‬‬



‫نوعي خرما که از نخل پُرکو ‪ porku‬بهدست ميآيد‪.‬‬



‫عاليشاهي ‪âlišâhi‬‬



‫عبداللهي‬ ‫قصب‬



‫خرماي خشک )‪ Ä‬زاهدي(‪.‬‬



‫‪qasb‬‬



‫‪qasb-e karbalâyi‬‬



‫‪goruk‬‬



‫ميزو ‪mizô‬‬



‫همبر‬



‫نوعي خرما‪.‬‬



‫نوعي خرما‪.‬‬ ‫نوعي خرما‪.‬‬



‫‪nây band‬‬



‫نوعي خرماي ريز که در پلو کنند‪.‬‬



‫‪noqlu‬‬



‫نوشتني‬



‫نوعي خرماي خشک که گويا نهال آن را از کربال آوردهاند‪.‬‬



‫نوعي خرما‪.‬‬



‫موسايي ‪musâyi‬‬



‫نقلو‬



‫نوعي خرماي خشک که گويا نهال آن را از بندرعباس آوردهاند‪.‬‬



‫‪qasb-e bandi‬‬



‫قصب کرباليي‬



‫ناي بند‬



‫نوعي خرماي زردـرنگ که در »چهار فرسخ« بهدست ميآيد‪.‬‬



‫‪abdollâhi‬‬



‫قصببندي‬ ‫ـگروک‬



‫نوعي خرماي نامرغوب که اغلب خوراـک دام ميشود‪.‬‬



‫‪neveštani‬‬



‫نوعي خرماي خشک که پوستي چروکيده دارد و گويي روي آن نوشته شده است‪.‬‬



‫خرماي خشک زاهدي‪.‬‬



‫‪hamber‬‬



‫‪ ٢‬خرما و خور اـکيهاي آن‬ ‫تابريز‬



‫‪tâbriz‬‬



‫چنگمال ارده‬ ‫چيمال ‪§ cimâl‬‬



‫حلوا ارده‬



‫‪§ cangmâl arde‬‬



‫خرماست‬



‫نوعي چنگمال که در آن به جاي روغن از ارده استفاده ميشود‪.‬‬



‫)‪ Ä‬چنگمال در بم( در زرند هم مصطلح است‪.‬‬ ‫نوعي حلوا از شيره خرما و ارده‪.‬‬



‫‪halvâ arde‬‬



‫خرما چنگ‬ ‫رنگينک‬



‫نوعي غذا که از روغن و خرما درست کنند )‪ Ä‬چنگمال در بم(‪.‬‬



‫‪xormâ § cang‬‬



‫‪xormâst‬‬



‫‪ranginak‬‬



‫نوعي چنگمال‪.‬‬



‫خرما و ماست‪.‬‬ ‫نوعي غذا متشکل از خرما و روغن و آرد‪ .‬براي تهيه آن هسته خرما را بيرون‬



‫ميآورند و بهجاي آن مغز گردو قرار ميدهند و در بشقابي ميچينند‪ .‬سپس آرد بوداده را که در روغن‬ ‫بهصورت خمير نرم درآمده روي خرماها ميريزند و صاف ميکنند‪.‬‬ ‫ـکُلمبه ‪ kolombe‬شيريني مخصوص کرمان‪ .‬مواد آن آرد‪ ٬‬روغن‪ ٬‬گردو‪ ٬‬خرما و ادويه معطر از قبيل جوز و‬ ‫قرنفل است‪ .‬ابتدا اليهاي از خمير پهن ميکنند‪ .‬مواد گردو و خرما و ادويه را‪ ٬‬که قبًال مخلوط شده‪ ٬‬روي‬ ‫آن ميريزند و رويه ديگري از خمير روي آن پهن ميکنند و آن را قالب ميزنند و بعد به تنور ميبرند تا‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪٥٢‬‬



‫خرما در فرهنگ مردم کرمان‬



‫مقاله‬



‫پخته شود‪ .‬کلمپه ‪ kolompe‬هم تلفظ ميشود‪.‬‬ ‫ـکماچ ِسن‬



‫کماجي است که با آرد ِسن )آرد جوانه گندم( و خرما درست ميشود و به آن‬



‫‪komâc§ sen‬‬



‫ادويه معطر نيز اضافه ميکنند‪.‬‬



‫مُ چو‬



‫غذايي است متشکل از نان خردشده و روغن داغ و خرما‪ .‬مخلوط را چنگ ميزنند تا‬



‫‪moc§ u‬‬



‫بهصورت ُم شته کباب درآيد‪.‬‬



‫‪ ٣‬نخل و صنايع دستي‬ ‫بغلي ‪baγali‬‬



‫شيشه بيضيشکلي که به دور آن پوششي از الياف نخل قرار ميدهند تا از صدمه در امان‬



‫باشد‪.‬‬ ‫تنگ‬



‫وسيلهاي متشکل از چوبهاي ضربدري که براي گرفتن شيره خرما بهـکار ميرود‪ .‬در گذشته‬



‫‪tang‬‬



‫فشار تنگ شيره خرما از جوال بيرون‬ ‫خرما را در جوال ميريختند و آن را ميان دو تنگ قرار ميدادند و با‬ ‫ِ‬ ‫ميزد و درون ظرفي که زير آن قرار داشت ميريخت‪.‬‬



‫سيسو ‪sisu‬‬



‫مِ نال‬



‫ريسماني بافته شده از سيس نخل‪ .‬از اين طناب در َچرخو )چرخ نخريسي( استفاده ميشود‪.‬‬ ‫طنابي که از سيس بافته ميشود‪.‬‬



‫‪menâl‬‬



‫‪ ٤‬واژههاي جانبي خرما‬ ‫بيدندلو‬



‫نوعي خرماي ريز بيهسته‪.‬‬



‫‪bi dendelu‬‬



‫جاز ِنگي ‪ § jâznegi‬نخل رازش ‪) râzeš‬هرس( نيافته‪.‬‬ ‫چنگولک‬



‫‪§ cangulak‬‬



‫کسي که خرما را زير و رو ميکند‪.‬‬



‫آمدن لکههايي که قبل از رسيدن خرما روي آن ظاهر ميشود و نوعي‬ ‫خال انداختن ‪ xâl andâxtan‬پديد ِ‬ ‫آفت است‪.‬‬



‫خرماي سرـبلند‬ ‫خرما کرمو‬



‫‪xormâ-ye sar boland‬‬



‫‪xormâ kermu‬‬



‫خرماي گوسفندي‬ ‫ِخ َل ت خرما ‪xelat xormâ‬‬



‫خرمايي با قامت بلند‪.‬‬



‫خرماي کِرمزده‪.‬‬



‫‪xormâ-ye gusfandi‬‬



‫خرماي نامرغوب که اغلب خوراـک دام ميشود‪.‬‬



‫تفاله خرمايي که شيره آن را گرفته باشند‪.‬‬



‫دست چسبو‬ ‫ِد َق ل ‪ deqal‬خرماي نامرغوب که در اثر گردهافشاني نامناسب رشد کافي نکرده باشد‪.‬‬ ‫‪dast § casbu‬‬



‫ُد نبَ ل‬



‫دندل‬



‫رازش‬



‫‪donbal‬‬



‫زن خرماچين که به دنبال خرماچينها خرماهاي ريخته شده را جمع ميکند‪.‬‬



‫بازي ‪dendel bâzi‬‬ ‫‪râzeš‬‬



‫کسي که دستش به شيره خرما آغشته باشد‪.‬‬



‫َهرس‪.‬‬



‫نوعي بازي با هسته خرما‪.‬‬



‫مقاله‬



‫ريشنگي ‪rišengi‬‬



‫شيرينو‬ ‫ـکُ نگ‬



‫‪kelušk‬‬



‫‪kong‬‬



‫ـکنگلو‬



‫خوشههاي خرما که افشان و پراـکنده باشد‪.‬‬ ‫شيرهاي که از زير دانههاي خرما ميگيرند‪.‬‬



‫‪širinu‬‬



‫ـکلوشک‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫خرما در فرهنگ مردم کرمان‬



‫‪٥٣‬‬



‫نخلي که از بيآبي شاخههاي آن پژمرده و رو به خشکي باشد‪.‬‬



‫خرماي رسيده‪ ٬‬امّا نرم نشده‪.‬‬



‫‪kongelu‬‬



‫خرماي ريز نرسيده و وازده‪.‬‬



‫نازار‬



‫‪nâzâr‬‬



‫نخل رازش نشده و خشکار گرفته )‪ Ä‬رازش(‪.‬‬



‫نوزار‬



‫‪nôzâr‬‬



‫نخلي که به تازگي رازش )رازيده( شده باشد‪.‬‬ ‫©‬



‫ـگويششناسي‬



‫‪07QARIB‬‬



‫)‪ (١٣٨٢/١٢/١٩‬ن‪٢‬‬



‫‪D:3‬‬



‫‪١٣٨٤/٠٥/٢٣‬‬



‫‪ ١٢‬ص‬



‫ـگذشته نقلي و بعيد متعدي در ُس غدي‬ ‫و شباهت آنها با برخي از گويشهاي ايراني نو‬ ‫بدرالزمان قريب‪ /‬ترجمه ميترا فريدي‬ ‫ـگذشته نقلي و بعيد متعدي در سغدي با ستاـک گذشته يا صفت مفعولي فعل اصلي و فعل‬ ‫ـکمکي‬



‫‪da¦ r-‬‬



‫»داشتن« ساخته ميشود‬



‫‪δa‬‬ ‫) ‪¦ r-‬‬



‫در سغدي به دليـل تـغيير انسـداديهـاي‬



‫واـکدار به سايشي است(‪.‬‬ ‫براي بيان گذشته نـقلي مـتعدي‪ ٬‬صـورتهاي صـرفي حـال سـاده‬



‫‪δa‬‬ ‫‪¦ r-‬‬



‫بـه صـفت‬



‫مفعولي‪ ٬‬که در واقع ستاـک گذشته است‪ ٬‬اضافه ميشود و براي گذشته بعيد مـتعدي‪٬‬‬ ‫صورت صرف شده ماضي غيرتام فعل‬



‫‪δa‬‬ ‫کمکي ‪¦ r-‬‬



‫به کار ميرود‪ .‬مثالهاي گذشته نقلي‬



‫اخباري‪ ٬‬ستاـکهاي سبک‪:‬‬ ‫ديدهام‬ ‫ديدهاي‬ ‫ديده است‬ ‫شنيدهايم‬ ‫ديدهاند‬



‫‪wyt(w) δßrßm: /wit-u δa‬‬ ‫‪¦ ra‬‬ ‫‪¦ m/‬‬ ‫‪wyt(w) δßrßy: /wit-w δa‬‬ ‫‪¦ re/‬‬ ‫‪wyt(w) δßrt: /wit-u δa‬‬ ‫‪¦ rt/‬‬ ‫‪ptγws‬‬ ‫‪§ tw δ'rym: /patγus§ t-w δa‬‬ ‫‪¦ re¦ m/‬‬ ‫‪wyt(w) δßrßnt: /wit-u δa‬‬ ‫‪¦ rand/‬‬



‫همانطور که مثالها نشان‬



‫ميدهد‪wit- ٬‬‬



‫صفت‬



‫‪we‬‬ ‫مفعولي فعل ‪¦ n-‬‬



‫گاه نقش ستاـک سبک‬



‫و زماني نقش ستاـک سنگين را ايفا ميکند‪ .‬امّا معمو ًال در متون قديمتر‬ ‫مفعولي فعل‬



‫‪kun-‬‬



‫‪k(¡)rt-‬‬



‫صفت‬



‫»ـکردن‪ ٬‬ساختن« ستاـک سبک است‪:‬‬



‫ـکردهام‬ ‫ـکردهاي‬



‫‪ßkrtw‬‬



‫‪δßrßm /krtu δa‬‬ ‫‪¦ ra‬‬ ‫‪¦ m/‬‬ ‫‪°‬‬ ‫‪ßkrtw δßrßy /krtu δa‬‬ ‫‪¦ re/‬‬ ‫‪°‬‬



‫‪٥٤‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي و بعيد متعدي در سغدي و‪...‬‬



‫ـکرده است‬



‫‪δßrt /krtu δa‬‬ ‫‪¦ rt/‬‬ ‫‪°‬‬



‫همچنين با ستاـک سبک کوتاهشده‪:‬‬ ‫ـکردهام‬



‫‪/(a)kt- δa‬‬ ‫‪¦ ra‬‬ ‫‪¦ m/‬‬



‫‪٥٥‬‬



‫‪ßkrtw‬‬



‫‪ßkδßrßm‬‬



‫مثالهاي ستاـکهاي سنگين‪:‬‬ ‫دادهام‬ ‫دادهاي‬ ‫داده است‬ ‫فرمان دادهايم‬



‫‪δβßrt δßrßm /δβa‬‬ ‫‪¦ rt δa‬‬ ‫‪¦ ra‬‬ ‫‪¦ m/‬‬ ‫‪δβßrt δßrßy /δβa‬‬ ‫‪¦ rt δa‬‬ ‫‪¦ re/‬‬ ‫‪δβßrt δßrt /δβa‬‬ ‫‪¦ rt δa‬‬ ‫‪¦ rt/‬‬ ‫‪frßm ßt δßrßym /fra‬‬ ‫‪¦ ma¦ t δa‬‬ ‫‪¦ re¦ m/‬‬



‫قانون هموزني مصوتها در زبان سغدي بـه گـونهاي است کـه پـايانه صـفت مـفعولي‬ ‫ستاـکهاي سبک در حالت »رايي« حفظ ميشود‪ ٬‬امّ ا در ستاـکهاي سنگين ميافتد‪ .‬اين‬



‫پايانه‬



‫‪-u‬‬



‫است که از پايانه ايراني باستان‬



‫‪*-am‬‬



‫به جا مانده است‪ .‬همچنين‪ ٬‬مـثالهاي‬



‫ـکمي از وجه التزامي وجود دارد‪:‬‬ ‫ـکرده داشته باشم‬ ‫دريافت داشته باشند‬



‫با‬



‫‪δa‬‬ ‫صرف ‪¦ r-‬‬



‫‪δßrßn: /krtu δa‬‬ ‫‪¦ ra‬‬ ‫‪¦ n/‬‬ ‫‪°‬‬ ‫‪ß‬‬ ‫‪ß‬‬ ‫‪δ r nt: /e¦ t δa‬‬ ‫‪¦ ra‬‬ ‫‪¦ nd/‬‬



‫‪yt-‬‬



‫‪ß‬‬



‫‪yam-‬‬



‫)‪ßyt(w‬‬



‫در ماضي غيرتام‪ ٬‬ماضي بعيد متعدي ساخته ميشود‪:‬‬



‫دريافت کرده بودم‬



‫ستاـک‬



‫‪ßkrtw‬‬



‫گذشته ‪s-‬‬



‫و پيشوند ¦‪ -a‬ــ‪٬‬‬



‫‪ßß‬‬



‫‪δßrw: /e¦ t δa‬‬ ‫‪¦ ru/‬‬



‫)ـگرفتن( نقش ستاـک سنگين را‬



‫‪*a‬‬ ‫‪¦ -yasa-/a‬‬ ‫‪¦ -yata-‬‬



‫دارد‪s- .‬‬



‫‪ßß‬‬



‫)‪ßyt(w‬‬



‫از صورت آغازي ريشه‬



‫ساخته شده است‪ .‬شناسه فعل کمکي ‪ -w /u/‬ــ‪٬‬‬



‫بازمانده شناسه ماضي غيرتام اولشخص مفرد ايراني باستان است‪ .‬مثالهاي باال برگرفته‬ ‫مسيحي‪-u ٬‬‬



‫از متون بودايي‪ ٬‬مانوي و متون غيرديني است‪ .‬در بيشتر متون‬ ‫ميافتد و احتما ًال به دليل همجواري دو صامت دنداني )صامت صفت مفعولي و صامت‬ ‫فعل کمکي(‪ ٬‬پديده همگوني رخ ميدهد و‪ ٬‬در نتيجه‪ d ٬‬به‬



‫پاياني ستاـک‬



‫صورتهاي ‪ δ/‬ــ‪ t ٬‬يا ‪/θ‬‬



‫ظاهر‬



‫ميشود‪:‬‬ ‫ديدهام‬ ‫ـکرده است‬ ‫شنيدهام‬ ‫دادهايم‬ ‫دريافت کردهاند‬



‫در بعضي از موارد نادر ‪ -u‬پاياني حفظ ميشود‪:‬‬



‫‪wydßrm‬‬ ‫‪qθßrt‬‬ ‫‪ptγws‬‬ ‫‪§ tßrm‬‬ ‫‪θbrdßrym‬‬ ‫‪ptγs§ dßrnt‬‬



‫‪٥٦‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي و بعيد متعدي در سغدي و‪...‬‬



‫مقاله‬



‫ـکردهاند‬ ‫دريافت کردهاي‬



‫‪qtwdßrnt‬‬ ‫‪ptγs§ twdßry‬‬



‫)سيمزـ ويليامز )‪ ( Sims-Williams 1985, 194‬ـ‪ ٬‬فهرست کامل صرفي را‬ ‫مثالهاي‬



‫داراي ‪-u‬‬



‫در ‪C2‬‬



‫داده است‪ .‬او‬



‫را ستاـک سنگين و دو مثال آخر را ستاـک سبک ميداند(‪.‬‬



‫مانند‬ ‫در متنهاي ديگر نيز مثالهاي پر اـکندهاي از اين همگوني وجود دارد‪٬‬‬ ‫ِ‬ ‫باستان ‪ *kr° ta-‬ـ‪ ٬‬در مثالهاي‬ ‫)ـکردهام( )‪ (VJ 1476‬ـ‪ .‬فعل ‪ kwn-‬ـ‪ ٬‬ستاـک گذشته ‪ (')krt-‬از ايراني‬ ‫ِ‬



‫‪ßkδßrßm‬‬



‫اصلياش ‪/r /‬‬



‫مصوت‬ ‫بسياري‬ ‫ِ‬ ‫زالمان نخستين دانشمندي است که اين ساخت را تشخيص داد )‪ ( Izvestija 1907, 555‬ـ‪ .‬او‬ ‫‪°‬‬



‫را از دست ميدهد‪.‬‬



‫دريافت که عنصر دوم‪ ٬‬فعل کمکي ‪da¦ r-‬‬



‫زالمان در مقايسه آن با‬



‫‪xa‬‬ ‫‪¦ j δe‬‬ ‫‪¦ rum‬‬



‫‪ß‬‬



‫است‪ّ .‬ام ا‪ ٬‬همچنان که بنونيست پي برد )‪ (ESG , 49‬ـ‪٬‬‬



‫)ميترسم( در زبان شُ غني‪ ٬‬در اشتباه بود‪ ٬‬زيرا در اين‬



‫مثال‪ ٬‬فعل »داشتن« با اسم به کار رفته است‪ .‬بنونيست نيز اين ساخت را بررسي کرده و آن‬ ‫را با عبارتي در زبان يغنابي که ماضي نقلي را با ارگتيو بيان ميکند‬



‫‪râ‬‬ ‫)‪¦ ti sina¦ yast‬‬



‫‪ pišaki‬ـگربه‬



‫صورتش را شسته است( مقايسه کرده است )‪ (EGS , 48‬ـ‪ .‬اـگرچه فعل کمکي بودن ‪ ٬‬عمدتًا‬ ‫براي ماضي نقلي الزم سغدي و‬



‫‪(wy)mßt‬‬



‫براي ماضي بعيد الزم سغدي به کار ميرود‪٬‬‬



‫ـگرشويچ مثالهايي از افعال الزم با فعل کمکي‬ ‫‪wywsdßrt‬‬



‫)سپيده دميده است( ‪٬‬‬



‫‪s ßcδßrt‬‬



‫‪ah-‬‬



‫‪δßr-‬‬



‫ميدهد‪:‬‬



‫‪βßwdßrnt‬‬



‫)نزديک شدهانـد( ‪٬‬‬



‫)الزم بوده است( در متون مسيحي‪ ٬‬و ‪) ßßstwßt δßrßnt‬مؤمن‬



‫ـکرده شده بودند( ‪ ٬‬متعدي مجهول در متن سغدي مانوي )‪ (GMS , 872, n2‬ـ‪.‬‬ ‫تا آنجا که اطالع دارم اين مشخصه را هيچيک از زبانهاي ايراني ميانه به استثناي زبان‬ ‫خوارزمي نشان نميدهد‪ .‬صمدي در اين باره دو مثال آورده است‪) ßktk δßryßmyn :‬ساختهام(‬



‫و‬



‫‪) ß«yδk δßryδßmy‬رفته بود(‪Samadi 1986, 296) .‬‬



‫‪) m/y‬رفتن(‬ ‫صمدي زير ريشه «‬



‫نيز در‪ ( Humbach 1989, 200, 3.2.2.5.6.1.2 :‬ـ‪.‬‬



‫)‪(pp. 252-254‬‬



‫از ايراني‬



‫باستان ‪*ay-‬‬



‫همه ساختهايي را‬



‫ـکه در خوارزمي به کار ميرود به دست ميدهد‪ .‬مثال آخر‪ ٬‬ماضي بعيد )از نوعي گذشته‬ ‫استمراري‪ ٬‬همچنان که هومباخ توضيح داده است(‪ ٬‬احتما ًال به خط عربي در قنية المنية به‬ ‫اين صورت آمده است‪ :‬اودهيبش ‪ ...‬ايدک ذاريدامي ‪ ٬‬که صمدي‬



‫)‪(p. 254‬‬



‫آن را بـه صـورت‬



‫بهـدنبال او رفته بود ترجمه ميکند‪.‬‬ ‫من هميشه عالقهمند به يافتن مثالي از اين نوع ساخت متعدي )يا حتي الزم( با‬



‫‪da¦ r-‬‬



‫در يکي ديگر از زبانهاي ايراني بودم‪ .‬زماني که بـا يکـي از دانشـجويانم روي گـويش‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي و بعيد متعدي در سغدي و‪...‬‬



‫‪٥٧‬‬



‫مازندراني سـنگچال کـار مـيکردم‪ ٬‬تـعدادي مـثال پـيدا کـردم‪ .‬پس از بـررسي ديگـر‬ ‫ِ‬ ‫ـگويشهاي حاشيه درياي خزر مثالهاي بيشتري در رشت و اطراف آن و در بعضي از‬ ‫روستاهاي گيالن و نـيز در سـاري‪ ٬‬رامسـر و تـنکابن و حـتي در بـرخـي از روسـتاهاي‬ ‫دورافتاده نزديک چالوس و اطراف سوادکوه در مازندران شرقي پيدا کردم‪.‬‬ ‫سنگچال دهکده کوهستاني دور افتادهاي در جنوب شرقي دامنه سلسلهجبال البرز‪٬‬‬ ‫در ‪ ٤٧‬کيلومتري جنوب شرقي آمل با چشماندازي زيبا است‪ .‬سالها پيش بخشي از يک‬ ‫ناحيه بابل به حساب ميآمد‪ّ .‬ام ا از آنجا که جاده اصلي به درياي خزر )با مسافت حدود‬ ‫‪ ٣٥‬کيلومتر( از نزديکي دهکده ميگذرد‪ ٬‬اهالي دهکده مـايل بـودند کـه جـزو بـخش‬



‫چالوي آمل محسوب شوند‪.١‬‬ ‫ـگويش سنگچال‪ /‬سگچال )‪ (Sag¡c§¦ al/Sang¡c§¦ al‬ـ‪ ٬‬از نظر حوزه زبـاني‪ ٬‬مـتعلق بـه‬ ‫شاخه شمال غربي زبانهاي ايراني نو و زيرگروه گويشهاي کرانـه دريـاي خـزر است‪.‬‬ ‫يکي از مشخصههاي اصلي ساختآوايي آن نبود‬ ‫‪/e/‬‬



‫ت ‪/¡/‬‬ ‫مصو ِ‬ ‫صامت ‪ /z§/‬و وجود ّ‬



‫به جاي‬



‫است‪ ٬‬که مانند يک واجگونه بعد از همزه و در واژههاي عربي به کار ميرود‪ .‬در اين‬



‫ـگويش‪ ٬‬گذشته نقلي و بعيد متعدي و الزم با فعل‬



‫کمکي ‪da¦ r-/da¦§ st-‬‬



‫ساخته ميشود‪ .‬مثالً‬



‫خوردهام‬ ‫خورده بودم‬



‫•‪ba-x•rd-da¦ r-m‬‬ ‫•‪ba-x•rd-da¦ § s t-•-m‬‬



‫صورت کامل صرفي عبارت است از‪:‬‬ ‫خوردهام‬ ‫خوردهاي‬ ‫خورده است‬ ‫خوردهايم‬ ‫خوردهايد‬ ‫خوردهاند‬ ‫رفتهام‬ ‫رفته بودم‬



‫مثال براي افعال متعدي و الزم‪ ٬‬مصدر دو فعل‬



‫•‪ba-x•rd-da¦ r-m‬‬ ‫‪ba-xerd-da‬‬ ‫‪¦ y-ni‬‬ ‫‪ba-xerd-da‬‬ ‫•‪¦ y-n‬‬ ‫‪ba-xerd-da‬‬ ‫‪¦ y-mi‬‬ ‫‪ba-xerd-da‬‬ ‫‪¦ r-•n(n)i‬‬ ‫•)‪ba-xerd-•-da¦ r-•n(n‬‬ ‫‪burd-da‬‬ ‫•‪¦ r-m‬‬ ‫‪burd-da‬‬ ‫•‪¦ § s t-•-m‬‬



‫‪x¡rd¡n‬‬



‫)خـوردن( و‬



‫‪burd¡n‬‬



‫است‪ .‬يکــي از تـفاوتها مـيان مـاضي نـقلي مـتعدي و الزم‪ ٬‬کـاربرد پـيشوند‬



‫)رفـتن(‬ ‫‪ba-‬‬



‫در‬



‫‪١‬ـ(ــاين اطالعات را يکي از دانشجويانم‪ ٬‬آقاي احمدينسب‪ ٬‬از اهالي دهکده سنگچال‪ ٬‬هنگام پژوهش درباره‬ ‫پاياننامهاي که من استاد ر اهنمايش بودم در اختيار من نهاد‪.‬‬



‫‪٥٨‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي و بعيد متعدي در سغدي و‪...‬‬



‫مقاله‬



‫صيغههاي متعدي است‪ .‬تفاوت ديگر کاربرد ستاـک حال فعل کـمکي‬ ‫نقلي و صفت مفعولي‬ ‫صرف فعل‬ ‫ِ‬



‫‪da¦§ st-¡-‬‬



‫کمکي ‪da¦ r-‬‬



‫شمار جمع‬ ‫و در‬ ‫ِ‬



‫ِ‬



‫‪da¦ r-‬‬



‫در مـاضي‬



‫در ماضي بعيد است‪.‬‬



‫شمار مفرد‬ ‫در زمان حال‪ ٬‬در‬ ‫ِ‬



‫‪da‬‬ ‫‪¦ r-m•, da‬‬ ‫‪¦ y-ni, da‬‬ ‫•‪¦ y-n‬‬ ‫‪da‬‬ ‫‪¦ r-mi, da‬‬ ‫‪¦ r-•nni, da‬‬ ‫•‪¦ r-•nn‬‬



‫است‪.‬‬



‫صرف فعل‬



‫کمکي ‪da¦ r-‬‬



‫در زمان گذشته‪ ٬‬در شمار مفرد‬



‫و در شمار جمع‬



‫‪da‬‬ ‫‪¦ § s t-•-m•, da‬‬ ‫‪¦ § s t-i, da‬‬ ‫•‪¦ § s t-‬‬ ‫‪da‬‬ ‫‪¦ § s t-•-mi, da‬‬ ‫‪¦ § s t-•-ni, da‬‬ ‫•‪¦ § s t-•nn‬‬



‫است‪.‬‬ ‫براي پيدا کردن ساخت مشابه‪ ٬‬در گويشهاي ديگر کرانه درياي خزر‪ ٬‬جستجو کردم‪.‬‬ ‫اين مشخصه را پنج گويش ديگر طبري‪ ٬‬دو گويش در نواحي شرقي‪ ٬‬يک گويش در مرکز‬ ‫و دو گويش در غرب مازندران و سه گويش در گـيالن نشـان مـيدادنـد‪ .‬در مـازندران‪:‬‬ ‫‪. ١‬ـساري ‪ .٢‬روستاي کليجـخان‪ ٬‬نزديک سوادکوه‪ ٬‬در سه کيلومتري شيرگاه ‪.٣‬ـدهکـده‬ ‫رودبارک‪ ٬‬در دامـنه عـلم کـوه‪ ٬‬در مـنطقه کـالردشت‪ ٬‬اطـراف نـوشهر )ـکـلباسي‪(١٣٧١ ٬‬‬



‫‪.٤‬ـتنکابن )سمائي‪ (١٣٧٠ ٬‬و ‪٥‬ـ‪ .‬رامسر )شکري‪ . (١٣٨١ ٬‬در اين پنج ناحيه‪ ٬‬ماضي نقلي و بعيد‬ ‫متعدي دو ساخت را نشان ميدهند‪:‬‬ ‫‪ (١‬مانند گذشته ساده‪ .‬بنابراين‪ ٬‬خوردن در‬ ‫‪xerdan‬‬



‫ساري و رودبارک ‪xordan‬‬



‫و در کليجخاني‬



‫اين گونه صرف ميشود‪ :‬در ساري ‪ ba-xord-eme‬ـ‪ ٬‬در کليجخاني ‪ ba-xerd-eme‬ـ‪٬‬‬



‫و در رودبارک ‪ bo-xord-eme‬ـ‪ ٬‬همه به معني خـوردم‪ /‬خـوردهام ‪ ٬‬در تـنکابني‬ ‫)خوردم‪ /‬خوردهام(‪ .‬صرف فعل‬



‫‪gut‬‬



‫)ـگفتن( در رامسر‬



‫‪ (٢‬با صفت مفعولي و فعل کمکي‬



‫‪da¦ r-‬‬



‫‪bo-gut-¡m‬‬



‫در ماضي نـقلي و‬



‫‪ba-xa‬‬ ‫‪¦ rd-em‬‬



‫)ـگفتم‪ /‬گفتهام( است‪.‬‬ ‫‪da¦§ st-‬‬



‫در مـاضي بـعيد‪:‬‬



‫صرف فعل خوردن در هر سه گويش را کلباسي )‪ (٤٣-٤٢ ٬١٣٧١‬داده است‪ .‬اينجا چند مثال‬ ‫از تحقيق ايشان را انتخاب کردهام‪) .‬براي تـنکابني از آقـاي سـمائي تشکـر مـيکنم کـه‬ ‫يادداشتهايي از پاياننامهشان براي من فرستادهاند(‪.‬‬ ‫رودبارک‬ ‫ساري‬ ‫ـکليجخاني‬ ‫تنکابني‬ ‫رودبارک‬



‫خوردهام‬



‫‪bo-xord-e-da‬‬ ‫‪¦ r-eme‬‬ ‫‪ba-xord-e-da‬‬ ‫‪¦ r-me‬‬ ‫‪ba-xerd-da‬‬ ‫‪¦ r-em[b]e‬‬ ‫‪bo-xa‬‬ ‫‪¦ rd-e-da‬‬ ‫‪¦ r-em‬‬



‫خوردهاي‬



‫‪bo-xord-e-da‬‬ ‫‪¦ r-ne‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي و بعيد متعدي در سغدي و‪...‬‬



‫ساري‬ ‫ـکليجخاني‬ ‫تنکابني‬ ‫رودبارک )مانند دومشخص مفرد(‬ ‫ساري‬ ‫ـکليجخاني‬ ‫تنکابني‬ ‫رودبارک‬ ‫ساري‬ ‫ـکليجخاني‬ ‫تنکابني‬ ‫رودبارک‬ ‫ساري‬ ‫ـکليجخاني‬ ‫تنکابني‬ ‫رودبارک )مانند دومشخص جمع(‬ ‫ساري‬ ‫ـکليجخاني‬ ‫تنکابني‬



‫‪٥٩‬‬



‫‪ba-xord-e-da‬‬ ‫‪¦ r-ni‬‬ ‫‪ba-xerd-da‬‬ ‫‪¦ r-ni‬‬ ‫‪bo-xa‬‬ ‫‪¦ rd-e-da‬‬ ‫‪¦ r-i‬‬



‫خورده است‬ ‫‪bo-xord-e-da‬‬ ‫‪¦ r-ne‬‬ ‫‪ba-xerd-da‬‬ ‫‪¦ r-ne‬‬ ‫‪bo-xa‬‬ ‫‪¦ rd-e-da‬‬ ‫‪¦ r-e‬‬



‫خوردهايم‬



‫‪bo-xord-e-da‬‬ ‫‪¦ r-emi‬‬ ‫‪ba-xord-e-da‬‬ ‫‪¦ r-mi‬‬ ‫‪ba-xerd-da‬‬ ‫‪¦ r-em[b]i‬‬ ‫‪bo-xa‬‬ ‫‪¦ rd-e-da‬‬ ‫‪¦ r-im‬‬



‫خوردهايد‬



‫‪bo-xord-e-da‬‬ ‫‪¦ r-enne‬‬ ‫‪ba-xord-e-da‬‬ ‫‪¦ r-neni‬‬ ‫‪ba-xerd-da‬‬ ‫‪¦ r-enni‬‬ ‫‪bo-xa‬‬ ‫‪¦ rd-e-da‬‬ ‫‪¦ r-id/θ‬‬



‫خوردهاند‬ ‫‪ba-xord-e-da‬‬ ‫‪¦ r-nene‬‬ ‫‪ba-xerd-da‬‬ ‫‪¦ r-enne‬‬ ‫‪bo-xa‬‬ ‫‪¦ rd-e-da‬‬ ‫‪¦ r-en‬‬



‫در ر امسر‪ ٬‬غربيترين شهر مازندران‪ ٬‬فعل فروختن به اين صورت صرف ميشود‪:‬‬ ‫‪bo-rute-da‬‬ ‫‪¦ rem, bo-rute-da‬‬ ‫‪¦ ri/e, bo-rute-da‬‬ ‫‪¦ re‬‬ ‫‪bo-rute-da‬‬ ‫‪¦ rim, bo-rute-da‬‬ ‫‪¦ rin, bo-rute-da‬‬ ‫‪¦ ren‬‬



‫پنج گويش مازندراني تفاوتهايي را در ستاـک‪ ٬‬پيشوندها و شـناسهها نشـان مـيدهند‪.‬‬ ‫ستاـک حال در ساروي و رودبارکي ‪ xord‬ـ‪ ٬‬در کليجخاني‬ ‫ـکليجخاني‪ ٬‬برخالف سه گويش ديگر‪ ٬‬که‬



‫‪xorde‬‬



‫و‬



‫مفعولي مرخم استفاده ميکند‪ .‬رودبـارکي پـيشوند‬ ‫مصوتها با‬



‫ريشه ‪xor-‬‬



‫‪xerd‬‬



‫و در تنکابني‬



‫‪xa‬‬ ‫‪¦ rd‬‬



‫است‪.‬‬



‫‪xa‬‬ ‫‪¦ rde‬‬



‫را به کار ميبرند از يک صفت‬



‫‪bo-‬‬



‫را مـطابق بـا قـانون هـماهنگي‬



‫به کار ميگيرد‪ .‬رودبارکي در شناسهها ساختهاي يکسان براي‬



‫دومشخص و سومشخص مفرد و نيز دومشخص و سومشخص جمع دارد‪ .‬در ساروي‬ ‫همه شناسهها مصوت نخست‬



‫‪e-‬‬



‫را از دست ميدهند‪ ٬‬در حالي که در دو گويش ديگر‬



‫در دومشخص و سومشخص مفرد آن را از دست ميدهند‪ .‬در رامسر و تنکابن پايانههاي‬ ‫صفت مفعولي‪ ٬‬بيشتر مانند فارسي گفتاري است‪.‬‬ ‫براي ماضي بعيد‪ ٬‬فعل‬



‫کمکي ‪da¦§ st-‬‬



‫در چهار گويش به کار ميرود‪ .‬در مورد تنکابني‬



‫هيچ مثالي پيدا نکردم‪ .‬از آنجا که پيشوند و ستاـکها در ماضي نقلي يکسان هستند‪ ٬‬اينجا‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪٦٠‬‬



‫ـگذشته نقلي و بعيد متعدي در سغدي و‪...‬‬



‫فقط‬



‫صرف فعل ‪da¦§ st-‬‬



‫مقاله‬



‫را‪ ٬‬که در شناسهها مانند گذشته ساده است‪ ٬‬ميدهم‪.‬‬ ‫‪da‬‬ ‫‪¦ § s t-eme, da‬‬ ‫‪¦ § s t-e/i, da‬‬ ‫‪¦ § s t-i/e, da‬‬ ‫‪¦ § s t-emi, da‬‬ ‫‪¦ § s t-eni, da‬‬ ‫‪¦ § s t-ene.‬‬



‫رودبارکي در دومشخص و سومشخص مفرد‬



‫‪-e‬‬



‫و در دومشخص و سومشخص جـمع‬



‫‪ -enne‬را نشان ميدهد‪ .‬در گويش رامسر‬ ‫‪da‬‬ ‫‪¦ § s t-•m, da‬‬ ‫‪¦ § s t-e, da‬‬ ‫‪¦ § s t-i‬‬ ‫‪da‬‬ ‫‪¦ § s t-im, da‬‬ ‫‪¦ § s t-in, da‬‬ ‫‪¦ § s t-•n‬‬



‫در اينجا صرف ماضي بعيد سه گويش نخست و ماضي نقلي را در پرانتز براي مـقايسه‬ ‫ميدهيم‪ .‬بنابراين‪ ٬‬خورده بودند‬ ‫در ساري‬ ‫در کليجخاني‬ ‫در رودبارکي‬



‫‪ba-xord-e-da‬‬ ‫‪¦ § s t-ene, (ba-xord-e-da‬‬ ‫)‪¦ r-nene‬‬ ‫‪ba-xerd-da‬‬ ‫‪¦ § s t-ene, (ba-xerd-da‬‬ ‫)‪¦ r-enne‬‬ ‫‪bo-xord-e-da‬‬ ‫‪¦ § s t-enne, (bo-xord-e-da‬‬ ‫)‪¦ r-enne‬‬



‫است‪ .‬شناسههاي گويش رامسري متفاوت از سه گويش ديگر هستند‪ .‬به عنوان نمونه‪٬‬‬ ‫صرف ماضي بعيد فعل‬



‫‪gut-‬‬



‫)ـگفتن( را ميدهيم‪.‬‬ ‫‪bu-gut-•-da¦ § s t-•m, bu-gut-•-da¦ § s t-e, bu-gut-•-da¦ § s t-i‬‬ ‫‪bu-gut-•-da¦ § s t-im, bu-gut-•-da¦ § s t-in, bu-gut-•-da¦ § s t-•n‬‬



‫ماضي نقلي در رامسري براي فعل فروختن ‪:‬‬ ‫•‪bo-rut-•-da¦ r-•m, bo-rut-•-da¦ r-i/e, bo-rut-•-da¦ r-‬‬ ‫‪bo-rut-•-da¦ r-im, bo-rut-•-da¦ r-in, bo-rut-•-da¦ r-en‬‬



‫است‪) .‬شکري‪(٢٠٠٢ ٬‬‬



‫کـمکي‬ ‫اين پنج گويش طبري‪ /‬مازندراني‪ ٬‬ماضي بعيد متعدي ديگري بـا فـعل‬ ‫ِ‬ ‫)بودن( دارند که در بسياري از زبانهاي ايراني‪ ٬‬از جمله فارسي به کار ميرود‪ .‬بـه نـظر‬ ‫‪bu-‬‬



‫ميرسد که اين ساخت را بيشتر از آن ساخت کهنتر با فعل کمکي‬ ‫کمکي‬ ‫ـگيرند‪ .‬الگوي پيشوند و ستاـک مانند فعل‬ ‫ِ‬ ‫بعيد فعل کمکي بودن داده شده است‪.‬‬ ‫ساري و کليجخاني‬ ‫رودبارک‬ ‫رامسر‬



‫‪da¦ r-/da¦§ st-‬‬



‫‪da¦ r-/da¦§ st-‬‬



‫است‪ .‬در زير صرف ماضي‬



‫‪bi-me, bi, bi[y]e, bi-mi, bi-ni, bi-ne‬‬ ‫‪bi-[y]ame, bi, bi-[y]a, bi-[y]ami, bi-[y]anne, bi-[y]anne‬‬ ‫‪ba‬‬ ‫‪¦ m, bi, ba‬‬ ‫‪¦ , bim, bin, ba‬‬ ‫‪¦ n‬‬



‫به استثناي کليجخاني‪ ٬‬بقيه گويشها ميانوند‬



‫‪-e-‬‬



‫را بعد از ستاـک و پيش از فعل کمکي‬



‫دارند‪ .‬به عبارت ديگر‪ ٬‬کليجخاني صفت مفعولي مرخّ م را به کار ميبرد‪ .‬مثال‬ ‫رودبارک‬ ‫مقابل‬ ‫در‬ ‫ِ‬



‫‪ba-xord-e-bi-[y]ame‬‬



‫‪ba-xord-e-da‬‬ ‫‪¦ § s t-eme‬‬



‫بـه کـار‬



‫)خورده بودم( )ـکلباسي‪.(٩٤٣ ٬١٣٧١ ٬‬‬



‫با همان معني‪.‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫مقاله‬



‫و در رامسر‬



‫‪bo-gut-e-ba‬‬ ‫‪¦ m‬‬



‫ـگذشته نقلي و بعيد متعدي در سغدي و‪...‬‬



‫‪٦١‬‬



‫)ـگفته بودم( )شکري ‪٬ (١٣٧٤‬‬



‫مقابل ‪ bo-gut-•-da¦ št-•m‬با همان معني‪.‬‬ ‫در‬ ‫ِ‬ ‫در گويش رودبارک‪ ٬‬معمو ً‬ ‫ال ماضي نقلي با گذشته ساده ادغام ميشود )ثـمره ‪١٣٦٧‬؛‬ ‫ـکلباسي ‪ (١٣٧٦‬و نيز در گويش ساري )شکري ‪ .(١٣٧٤‬معمو ًال ماضي بعيد‪ ٬‬حتي متعدي‪ ٬‬با‬ ‫فعل کمکي بودن به کار ميرود‪ .‬اين اطالعات نشان ميدهد که ماضي نـقلي و بـعيد بـا‬ ‫در حال منسوخ شدن است‪ .‬شکري )‪ ٬١٢١ ٬١٣٧٤‬ش‪ (٨٤‬مـثالهاي کـمي از‬



‫‪da¦ r-/da¦§ st-‬‬



‫در گويش ساري داده است‪ .‬مثالً‬



‫ماضي نقلي و‬



‫بعيد با ‪ da¦§ st-‬ـ‪ /‬ـ ‪da¦ r-‬‬



‫‪baxorde da‬‬ ‫‪¦ § s te‬‬



‫)خورده بودم(‪ .‬در تنکابن ماضي بعيد با‬



‫‪bazuce da‬‬ ‫‪¦ rme‬‬



‫)زدهام( ‪٬‬‬



‫وجود ندارد‪ .‬با پيش رفتن به‬



‫‪da¦§ st-‬‬



‫سوي ساحل غربي درياي خزر‪ ٬‬در گيالن‪ ٬‬گويشهاي بيشتري با فعل‬



‫کمکي ‪da¦ r-/da¦§ st-‬‬



‫پــيدا مـيکنيم‪ (١ :‬در رشت‪ (٢ ٬‬در دسـتک‪ ٬‬دهکـدهاي در آسـتانه اشـرفيه‪ ٬‬در سـي‬ ‫ـکيلومتري الهيجان‪ (٣ ٬‬در حسنکياده‪ ٬‬ناحيه ساحلي بندر کياشهر‪ ٬‬در شرق بندر انزلي‪.‬‬ ‫استيلو‪ ٢‬با مرز قرار دادن سفيدرود‪ ٬‬گيلکي شرقي و غربي را از يکديگر متمايز ساخته‬ ‫است )‪ (EIR 2001, 660ff.‬ـ‪ .‬اين سه گويش متعلق به هر دو شاخه است‪.‬‬ ‫همان طور که در باال ذـکر شد‪ ٬‬مشخصه مشابه را در اين سه گويش گيلکي ميتوان‬ ‫ديد‪ .‬آنها دو نوع ماضي نقلي و بعيد دارند‪.‬‬ ‫‪ (١‬ماضي نقلي مانند گذشته ساده‪:‬‬ ‫رشت‬



‫‪bu-xurd-•m‬‬



‫دستک و حسنکياده‬



‫‪bu-xord-am‬‬



‫)خوردهام‪ /‬خوردم(‪.‬‬



‫شناسههاي گذشته ساده در سه گويش عبارت است از‪:‬‬ ‫رشتي‬ ‫دستک ‪-am, -i, -•, -im, -in, -an‬‬ ‫حسنکياده ‪-am, -i, -a, -im, -id, -ad‬‬ ‫)‪-•m, -i, -e, -im, -id(i), -id(i‬‬



‫پيشوند‬



‫‪bu-‬‬



‫در هر سه گويش يکسان است‪ .‬ستاـک‬



‫‪xurd‬‬



‫فقط در رشت و‬



‫‪xord‬‬



‫در دو‬



‫ـگويش ديگر )مشـترک بـا سـاري و رودبـارک( است‪ .‬شـناسهها مـتفاوت هسـتند‪ .‬تـنها‬ ‫دومشخص مفرد و اولشخص جمع در هر سه گويش يکسان هستند‪.‬‬ ‫‪ (٢‬ماضي نقلي با فعل کمکي ‪ da¦ r-‬ـ‪:‬‬



‫‪dar-‬‬



‫)ـکلباسي(‪٬‬‬



‫‪da‬‬ ‫‪¦ r-‬‬



‫)سرتيپپور( براي رشت؛‬ ‫‪2) D. Stilo‬‬



‫‪٦٢‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي و بعيد متعدي در سغدي و‪...‬‬



‫مقاله‬



‫دستک‪ da¦ n- :‬ـ‪ ٬‬حسنکياده‪ da¦ r- :‬ـ‪ .‬مثال با ماضي بعيد فعل خوردن ‪:‬‬ ‫)خوردهام(‬



‫دستک‬ ‫رشت‬ ‫حسنکياده‬ ‫دستک‬ ‫رشت‬ ‫حسنکياده‬ ‫دستک‬ ‫رشت‬ ‫حسنکياده‬ ‫دستک‬ ‫رشت‬ ‫حسنکياده‬ ‫دستک‬ ‫رشت‬ ‫حسنکياده‬ ‫دستک‬ ‫رشت‬ ‫حسنکياده‬



‫‪bu-xurd-e-dar-•m‬‬ ‫‪bu-xord-e-da‬‬ ‫‪¦ r-ame‬‬



‫)خوردهاي(‬



‫‪bu-xord-e-da‬‬ ‫‪¦ n-i‬‬ ‫‪bu-xurd-e-dar-i‬‬ ‫‪bu-xord-e-da‬‬ ‫‪¦ r-i‬‬



‫)خورده است(‬



‫‪bu-xord-e-da‬‬ ‫•‪¦ n-‬‬ ‫‪bu-xurd-e-dar-e‬‬ ‫‪bu-xord-e-da‬‬ ‫‪¦ r-a‬‬



‫)خوردهايم(‬



‫‪bu-xord-e-da‬‬ ‫‪¦ n-im‬‬ ‫‪bu-xurd-e-dar-im‬‬ ‫‪bu-xord-e-da‬‬ ‫‪¦ r-imi‬‬



‫)خوردهايد(‬



‫‪bu-xurd-e-da‬‬ ‫‪¦ n-in‬‬



‫)‪bu-xurd-e-dar-id(i‬‬ ‫‪bu-xurd-e-da‬‬ ‫‪¦ r-idi‬‬



‫)خوردهاند(‬ ‫)مانند دومشخص جمع(‬



‫‪bu-xord-e-da‬‬ ‫‪¦ n-an‬‬



‫‪bu-xurd-e-da‬‬ ‫‪¦ r-ade‬‬



‫شايان ذـکر است که در رشتي تغيير فعل کمکي‬ ‫‪ da¦ n-‬با تغيير از ‪ r‬به ‪n‬‬



‫‪bu-xord-e-da‬‬ ‫‪¦ n-am‬‬



‫‪dar-‬‬



‫با از بين رفتن کشش و در دستکي‬



‫است‪ .‬شناسههاي سه گويش به استثناي دومشخص مفرد يکسان‬



‫نيستند‪ .‬حسنکياده بلندترين شناسهها را در ّاو لشخص مفرد و سومشخص جمع نشان‬ ‫ميدهد‪.‬‬ ‫سرتيپپور در کتابش صرف ماضي‬ ‫)خواندهام و غيره(‬



‫‪xa‬‬ ‫نقلي فعل ‪¦ n-‬‬



‫)خواندن( را چنين آورده است‪:‬‬



‫‪b•-xa¦ nd•-da¦ r•m, b•-xa¦ nd•-da¦ ri, b•-xa¦ nd•-da¦ re‬‬ ‫‪b•-xa¦ nd•-da¦ rim, b•-xa¦ nd•-da¦ rid, b•-xa¦ nd•-da¦ ridi‬‬



‫مصوت ستاـک دارد‪.‬‬ ‫مصوت پاياني پيشوند‪ ٬‬بستگي به نخستين ّ‬ ‫تغيير ّ‬ ‫ماضي بعيد سه گويش گيلکي مانند پنج گويش مازندراني يادشده در باال‪ ٬‬دو ساخت‬ ‫دارد‪ :‬ساخت نخست‪ ٬‬با فعل کمکي‬



‫‪bu-‬‬



‫)بودن( و دومين ساخت با‬



‫‪da¦ r-‬‬



‫)داشتن(‪ .‬در‬



‫اين سه گويش‪ ٬‬پيشوند و ستاـک )صفت مفعولي( در ماضي بعيد يکسان است‪ .‬در اينجا‬ ‫صرف گذشته ساده فعل‬ ‫رشت‬



‫کمکي ‪da¦ r-‬‬



‫و‬



‫‪bu-‬‬



‫داده شده است‪:‬‬



‫‪da‬‬ ‫‪¦ št-im, da‬‬ ‫‪¦ št-i, da‬‬ ‫‪¦ št-i, da‬‬ ‫‪¦ št-im, da‬‬ ‫‪¦ št-id(i), da‬‬ ‫)‪¦ št-id(i‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫مقاله‬



‫دستک‬ ‫حسنکياده‬



‫‪٦٣‬‬



‫ـگذشته نقلي و بعيد متعدي در سغدي و‪...‬‬



‫‪da‬‬ ‫‪¦ št-am, da‬‬ ‫‪¦ št-i, da‬‬ ‫‪¦ št, da‬‬ ‫‪¦ št-im, da‬‬ ‫‪¦ št-in, da‬‬ ‫‪¦ št-an‬‬ ‫‪da‬‬ ‫‪¦ št-am, da‬‬ ‫‪¦ št-i, da‬‬ ‫‪¦ št, da‬‬ ‫‪¦ št-im, da‬‬ ‫‪¦ št-id, da‬‬ ‫‪¦ št-ad‬‬



‫شناسهها در دومشخص مفرد و ّاو لشخص جمع در هر سه گويش يکسان هستند‪.‬‬



‫ـگويشهاي دستک و حسنکياده شناسه يکسان در ّاو لشخص مفرد دارند و شناسه را در‬



‫سو مشخص مفرد از دست ميدهند‪ .‬بنابراين‪ ٬‬خورده بوديم در رشت‬ ‫ّ‬ ‫و در دستک و حسنکياده ‪ bu-xord-¡-da¦ § st-im‬است‪.‬‬ ‫صرف گذشته ساده فعل‬



‫‪bu-‬‬



‫‪bu-xurd-¡-da¦ § st-im‬‬



‫در سه گويش از اين قرار است‪:‬‬



‫رشت‬ ‫دستک و حسنکياده‬ ‫دستک )براي دومشخص و سومشخص جمع(‬ ‫حسنکياده‬



‫بنابراين‪ ٬‬صرف خورده بوديم با فعل کمکي‬



‫‪bu-‬‬



‫)‪bu-m, b-i, bu, b-im, b-id(i), b-id(i‬‬ ‫‪bo-m, b-i, bu, b-im‬‬ ‫‪b-in, bo-n‬‬ ‫‪b-id, b-ad‬‬



‫در شهرهاي زير بدين قرار است‪:‬‬



‫رشت‬ ‫دستک و حسنکياده‬



‫‪bu-xurd-•-b-im‬‬ ‫‪bu-xord-•-b-im‬‬



‫)ـکلباسي(‬



‫سرتيپپور )‪ (٥٤ ٬١٣٦٩‬ساخت ماضي بعيد با فعل‬



‫کمکي ‪bu-‬‬



‫)مصدر ‪ bu c¡n‬ـ( را ذـکر‬



‫ـکرده است‪ .‬براي خوردن ‪:‬‬ ‫‪bu-xurd•-bum, bu-xurd•-bi, bu-xurd•-bu‬‬ ‫‪bu-xurd•-bim, bu-xurd•-bid, bu-xurd•-bid‬‬



‫او ساخت ماضي بعيد با فعل‬ ‫نوشته بودم و غيره‬ ‫)دومشخص جمع = سومشخص جمع(‬



‫کمکي ‪da¦§ st-‬‬



‫را نيز آورده است‪ .‬با فعل نوشتن ‪ nivis§t¡n‬ـ‪:‬‬



‫‪bi-nivišt•-da¦ štim, bi-nivišt•-da¦ šti, bi-nivišt•-da¦ šti‬‬ ‫‪bi-nivišt•-da¦ štimi, bi-nivišt•-da¦ štidi‬‬



‫نتيجه‬ ‫تصور من بر اين است که گويش سنگچال در دهکده دورافتاده شرق مازندران‪ ٬‬احتما ًال‬ ‫قديمترين مثال اين ساخت را نشان ميدهد‪ .‬فعل کمکي‬



‫‪da¦ r-/da¦§ st-‬‬



‫از ماض ي نـقلي و‬ ‫ـ‬



‫ـ‬



‫بعيد متعدي به ماضي نقلي و بعيد الزم‪ ٬‬مانند سغدي در تعداد کمي مثال گسترده شده‬ ‫است‪ .‬در گويش ساري‪ ٬‬در شرق مازندران‪ ٬‬بنا به نقل گويشوران شکري )‪ Ä‬باال( ‪ ٬‬اـکنون‬ ‫ساخت با ‪da¦ r-/da¦§ st-‬‬



‫منسوخ شده است‪ .‬ماضي نقلي با گذشته ساده ادغام شده است و‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪٦٤‬‬



‫ـگذشته نقلي و بعيد متعدي در سغدي و‪...‬‬



‫مقاله‬



‫ماضي بعيد با بودن صرف ميشود‪ .‬ساري‪ ٬‬از شهرهاي بزرگ و مرکز مازندران‪ ٬‬تـحت‬ ‫تأثير فارسي معيار است‪ .‬انتظار ميرود که سـاخت مـاضي نـقلي و بـعيد بـا‬



‫‪da¦ r-/da¦§ st-‬‬



‫بهـزودي از بين برود‪ّ .‬اما کليجخان در ش رق )و رودبارک در مـرکز مـازندران‪ ٬‬هـردو در‬ ‫ـ‬



‫دامنه کوه(‪ ٬‬بهـهمراه گذشته ساده و فعل کمکي بودن ‪ ٬‬ساخت قديم را حفظ کردهاند‪ .‬در‬



‫تنکابن و رامسر در غرب مازندران اين نوع ساخت با‬



‫‪da¦ r-‬‬



‫به کار ميرود؛ در رامسر هر‬



‫دو ساخت ماضي نقلي و بعيد‪ّ ٬‬ام ا در تنکابن تنها ماضي نقلي حفظ شده است‪.‬‬



‫در استان گيالن‪ ٬‬و مرکز آن شهر بزرگ رشت‪ ٬‬ساخت ماضي نقلي و بعيد متعدي با‬



‫‪da¦ r-/da¦§ st-‬‬



‫در حال منسوخ شدن است‪ .‬گذشته ساده به جاي ماضي نقلي و فعل کمکي‬



‫بودن براي ماضي بعيد به کار ميرود‪ .‬رشت نيز تحت تأثير فارسي مـعيار است‪ّ .‬امـا در‬ ‫روستاهاي دستک و حسنکياده‪ ٬‬در نواحي غربي کرانه درياي خزر‪ ٬‬ساخت ماضي نقلي‬



‫و بعيد با‬ ‫ـ‬



‫ـ‬



‫ـ‬



‫ـ‬



‫همچ نان ب ه موازات گذش ته س اده و فعل کمک ي بودن حفظ ش ده‬



‫‪da¦ r-/da¦§ st-‬‬



‫ـ‬



‫ـ‬



‫ـ‬



‫ـ‬



‫ـ‬



‫ـ‬



‫است‪.‬‬ ‫مسئله اين است که چگونه اين ساخت به چنين ناحيه گسـتردهاي مـيان کـرانـههاي‬ ‫درياي خزر و دامنههاي کوه البرز آمده است‪ .‬سغدي يکـي از زبـانهاي ايـرانـي مـيانه‬ ‫شرقي و اين گويشها متعلق به شاخه شمال غربي خانواده زبانهاي ايراني نو است‪ .‬آيا‬ ‫اين ويژگي ميراثي ايراني و باستاني است يا به وام گرفته شده است؟ همچنان کـه قـبالً‬ ‫متذکر شدم‪ ٬‬هيچ مثال ي مانند آن در زبانهاي ايراني ميانه و نو ش رق ي‪ ٬‬به اسـتثناي دو‬ ‫ـ‬



‫ـ‬



‫ـ‬



‫مثال در خوارزمي‪ ٬‬نيافتهام‪ .‬اـگر يک ساخت دستوري وام گرفته شده باشد‪ ٬‬چگونه از‬ ‫سغد به کرانه درياي خزر در ايران آمده است؟ آيا مـيتوان فـرض کـرد کـه گـروهي از‬ ‫بازرگانان سغدي جاده ابريشم‪ ٬‬که قادر به عبور از مرز ايران ساساني‪ ٬‬بـهويژه نـواحـي‬ ‫تحت حکومت حکام قدرتمند نبودند‪ ٬‬به منظور ادامه راه به ساحل مديترانـه از طـريق‬ ‫درياي خزر براي تجارت به اين ناحيه آمدند و در اينجا اقامت کردند؟‬ ‫همچنين درست است که بسـياري از زبـانهاي هـند و اروپـايي اروپـا ايـن سـاخت‬ ‫دستوري را براي ماضي نقلي و بعيد به کار ميبرند‪ ٬‬امّ ا اين مسئله ممکن است بـيشتر‬



‫تصادفي باشد تا ميراثي مشترک‪ .‬از اين گذشته در زبانهاي اروپايي فعل کمکي صرف‬ ‫شده پيش از صفت مفعولي ميآيد‪.‬‬



٦٥



٢/ ١ ‫ـگويششناسي‬ ...‫ـگذشته نقلي و بعيد متعدي در سغدي و‬



‫مقاله‬



‫منابع‬ ‫ دانشکده ادبيات و عـلوم‬٬‫ پاياننامه کارشناسي ارشد‬٬ ‫ بررسي گويش سنگچالي‬٬(١٣٨٢) .‫ ش‬٬‫احمدينسب‬ .‫ دانشگاه تهران‬٬‫انساني‬ ‫ادبي ات و علوم انساني‬ ّ ‫ مجله دانشکده‬٬«‫ »تحليل ساختاري فعل در گويش گيلکي کالردشت‬٬(١٣٦٧) .‫ ي‬٬‫ثمره‬



.٢٦‫ ج‬٬ ‫دانشگاه تهران‬



.‫ رشت‬٬‫ گيلکان‬٬ ‫ ويژگيهاي دستوري و فرهنگ واژههاي گيلکي‬٬(١٣٦٩) .‫ ج‬٬‫سرتيپپور‬ ٬‫ادبـيات و عـلوم انسـاني‬ ّ ‫ دانشکده‬٬‫ پاياننامه کارشناسي ارشد‬٬ ‫ بررسي گويش تنکابني‬٬(١٣٧٠) .‫ م‬٬‫سمائي‬ .‫دانشگاه تهران‬



.‫ پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي‬٬ ‫ گويش ساري‬٬(١٣٧٤) .‫ گ‬٬‫شکري‬ .‫ـ‬٥٤-٢‫ ص‬٬ ‫ مجله زبانشناسي‬٬«‫ »نظام فعل در زبان سغدي‬٬(١٣٧٢) .‫ ب‬٬‫قريب‬ .‫ تهران‬٬‫ فرهنگان‬٬ (‫ انگليسي‬٬‫ فارسي‬٬‫ فرهنگ سغدي )سغدي‬٬(١٣٧٣) ‫ـــــ‬ ‫ادبي ات و علوم انساني دانشگاه فردوسي‬ ّ ‫ مجله دانشکده‬٬«‫ »تنوع لهجهها در گويش گيلکي‬٬(١٣٧١) .‫ ا‬٬‫ـکلباسي‬



.٩٧٦-٩٣٤‫ ص‬٬ ‫مشهد‬



.‫ پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي‬٬ ‫ گويش کالردشت‬٬(١٣٧٦) ‫ـــــ‬ Benveniste, E. (1929), Essai de grammaire sogdienne, Paris. Christensen, A. (1930), Contribution à la dialectologie iranienne, Kopenhag. Gershevitch, I. (1954), A Grammar of Manichean Sogdian, Oxford. Gharib, B. (1965), Analysis of the Verbal System in the Sogdian Language, Microfilm PhD Dissertation in Univ. of Pennsylvania.



Humbach, H. (1989), ``Choresmian'', Compendium Linguarum Iranicarum , ed. R. Schmitt, Wiesbaden, pp. 192-203.



Lecoq , p. (1989), ``Les dialectes caspiens et les dialectes du nord-ouest de l'Iran'', C o m p en d i u m Linguarum Iranicarum , ed. R. Schmitt, pp. 296-326. MacKenzie, D.N., ``The Choresmian Language'', Encyclopaedia Iranica, ed. Ehsan Yarshater, 5/5, 519. Samadi, M. (1986), Das Chwaresmische Verbum , Wiesbaden. Sims-Williams, N. (1989), ``Sogdian'', Compendium Linguarum Iranicarum , ed. R. Schmitt, Wiesbaden, pp. 173-192. (1985), The Christian Sogdian Manuscript C2, BTT 12. Stilo, D. (2001), ``Gilan Languages'', E n cyclo pa ed ia Iran ica , vol. 10, fasc. 6, ed. Ehsan Yarshater , pp. ‫ ـ‬660-668. Shokri, G. (2002), «‫ ـ»ساخت فعل در گويش رامسر‬, Professor J. P. Asmussen Memorial Volume , ed. M. Ahani, Kopenhagen, pp. 83-111.



‫ــــ‬



©



‫ـگويششناسي‬



‫‪08KALBAS‬‬



‫)‪(١٣٨٢/١٢/١٥‬‬



‫ن‪٣‬‬



‫‪D:3‬‬



‫‪ ٢٤‬ص‬



‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫‪١٣٨٤/٠٥/٢٣‬‬



‫*‬



‫ايران کلباسي )پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي(‬ ‫مقدّ مه‬ ‫درباره وجود شناسه سومشخص مفرد در ستاـک گذشته افعال ايراني و استفاده از صفت‬ ‫مفعولي به جاي ستاـک گذشته در بعضي از لهجهها و گويشهاي ايراني‪ ٬‬نگارنده دو مقاله‬ ‫با عنوانهاي »شناسه سومشخص مفرد در مصادر فارسي« و »تحليل فعل ايراني با ديدي‬ ‫نو« به رشته تحرير درآورده است که اولي در مجلّ ه فرهنگ )ويژه زبانشناسي(‪ ٬‬انتشارات‬ ‫پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فـرهنگي )‪ ٬(١٣٧٥‬چـاپ شـده و دومـي در مـجله‬



‫دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه فردوسي مشهد )‪ (١٣٧٦‬منتشر شده است‪.‬‬ ‫در مقاله اول به اين نتيجه رسيدهام که چون گونهاي از شناسه سومشخص مفرد در‬ ‫ستاـک گذشته افعال ايراني وجود دارد شناسه سومشخص مفرد در زمان گذشته سـاده‬ ‫ـکلّ يه افعال ايراني صفر )‪ (Ö‬است‪ ٬‬مانند ‪») raft-Ö‬رفت« در فارسي معيار( و در مقاله دوم اين‬ ‫شخص مـفرد زمـان‬ ‫نتيجه برايم حاصل شد که آن دسته از گويشهاي ايرانـي کـه سـوم‬ ‫ِ‬ ‫ـگذشته ساده را با شناسه صفر به کار نميبرند‪ ٬‬در حقيقت‪ ٬‬به جاي سـتاـک گـذشته از‬ ‫صفت مفعولي استفاده ميکنند‪ ٬‬مانند‬



‫‪buxurd-e‬‬



‫)»خورد« در گيلکي رشت(‪.‬‬



‫در ارتباط با موضوع مقاله دوم بايد گفت که غالب نوشتههايي کـه تـا کـنون دربـاره‬ ‫ساخت فعل در گويشهاي کرانه درياي خزر به رشته تحرير درآمده حاـکي از آن است که‬ ‫هم ت بنياد اير انشناسي برگزار گرديد‬ ‫*ــاين مقاله در نخستين همايش ملّ ي اير انشناسي که در خرداد ‪ ١٣٨١‬به ّ‬ ‫به صورت سخنراني ارائه شده است‪.‬‬ ‫‪٦٦‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫‪٦٧‬‬



‫در بعضي از اين گويشها گذشته نقلي وجود ندارد و گويشوران آنها براي بيان گـذشته‬ ‫نقلي از گذشته ساده استفاده ميکنند‪.‬‬ ‫نگارنده در مقاله حاضر با دستهبندي انواع ساختهاي زمان گذشته ساده و گذشته‬ ‫نقلي در ‪ ١٦٠‬لهجه و گويش ايراني در صدد دست يافتن به اين نتيجه است که گويشهاي‬ ‫مورد اشاره برعکس آنچه تصور شده است‪ ٬‬در حـقيقت‪ ٬‬بـراي بـيان گـذشته سـاده از‬ ‫ـگذشته نقلي استفاده ميکنند‪ .‬به عبارت ديگر‪ ٬‬اين گونه گويشها گذشته نقلي دارند ولي‬ ‫ـگذشته ساده ندارند‪.‬‬ ‫در زير در ابتدا ساخت گذشته ساده و گذشته نقلي را در فارسي ميانه‪ ٬‬به اختصار‪٬‬‬ ‫بيان ميکنيم‪ ٬‬سپس انواع ساخت گذشته ساده و گذشته نقلي را در لهجهها و گويشهاي‬ ‫مورد بررسي ارائه ميدهيم و در پايان به نتيجهـگيري ميپردازيم‪.‬‬ ‫‪ .١‬ساخت گذشته ساده و گذشته نقلي در فارسي ميانه‬ ‫در فارسي ميانه‪ ٬‬زمان گذشته ساده‪ ٬‬در افعال الزم‪ ٬‬با کـمک فـعل‬



‫‪h-‬‬



‫)بـودن( سـاخته‬



‫ميشده و در افعال متعدي ساخت ارگتيو‪ ٢‬به کار ميرفته است‪:‬‬ ‫رفتم‬ ‫رفتي‬ ‫رفت‬ ‫رفتيم‬ ‫رفتيد‬ ‫رفتند‬



‫‪he¦ m‬‬



‫‪raft‬‬



‫¦‪he‬‬



‫‪raft‬‬



‫‪Ö‬‬



‫‪raft‬‬



‫‪he¦ m‬‬



‫‪raft‬‬



‫‪he¦ d‬‬



‫‪raft‬‬



‫‪he¦ nd‬‬



‫‪raft‬‬



‫‪١-١‬‬



‫‪١‬ـ(ــلهجهها و گويشهايي که در اين مقاله مورد بررسي قرار گرفتهاند عـبارتانـد از‪ :‬ابـيانهاي‪ ٬‬افـتري‪ ٬‬بـافتي‪٬‬‬ ‫بندرعباسي‪ ٬‬بلوچي الشار‪ ٬‬تاتي تاـکستان‪ ٬‬تاتي ينگي امام‪ ٬‬تالشي طاسکوه مـاسال‪ ٬‬تـالشي مـيرزانـق اردبـيل‪٬‬‬ ‫تـويسرکاني‪ ٬‬جـيرفتي‪ ٬‬حـاجيآبادي‪ ٬‬خـوانسـاري‪ ٬‬دري زردشـتي يـزد‪ ٬‬دليـجاني‪ ٬‬دمـاوندي‪ ٬‬زابـلي‪ ٬‬زرنـدي‪٬‬‬ ‫سبزواري‪ ٬‬سمناني‪ ٬‬سير جاني‪ ٬‬شاهرودي‪ ٬‬فارسي اصفهان‪ ٬‬فارسي تهران‪ ٬‬فارسي تاجيکي‪ ٬‬فارسي معيار‪ ٬‬قايني‪٬‬‬ ‫ـکاخکي‪ ٬‬کردي روستاي حرير‪ ٬‬کردي سنندج‪ ٬‬کردي کرمانشاه‪ ٬‬کـردي کـليائي‪ ٬‬کـردي مـهاباد‪ ٬‬گـويش کـليميان‬ ‫اصفهان‪ ٬‬گويش کليميان همدان‪ ٬‬گويش کليميان بروجرد‪ ٬‬گيلکي املش‪ ٬‬گيلکي حسنکياده‪ ٬‬گيلکي دستک‪ ٬‬گيلکي‬ ‫رشت‪ ٬‬الري‪ ٬‬الري خنج ‪ ٬‬لري بختياري اردل‪ ٬‬لري بختياري مسجدسليمان‪ ٬‬لري بوير احمد‪ ٬‬لري بهبهان‪ ٬‬لکـي‬ ‫خواجوندي کالردشت‪ ٬‬لکي درهشهر‪ ٬‬لکي کاـکاوندي قـزوين‪ ٬‬لنـجاني‪ ٬‬مـازندرانـي آمـل‪ ٬‬مـازندرانـي تـنکابن‪٬‬‬ ‫مازندراني ساري‪ ٬‬مازندراني سوادکوه‪ ٬‬مازندراني کالردشت‪ ٬‬نائيني‪ ٬‬نجفآبادي‪ ٬‬واراني‪ ٬‬ور اميني )ـگونه پيشوا( و‬ ‫‪٢‬ـ(ــبراي آـگاهي از ساخت ارگتيو ‪ Ä‬کلباسي )‪١٣٦٧‬ب( ص‪٨٧-٧٠‬ـ‪.‬‬ ‫همداني‪.‬‬



‫‪٦٨‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫مقاله‬



‫ديدم‬ ‫ديدي‬ ‫ديد‬ ‫ديديم‬ ‫ديديد‬ ‫ديدند‬



‫ـگذشته نقلي افعال الزم در فارسي ميانه‪ ٣‬بـا فـعل کـمکي‬



‫‪d⦠d‬‬



‫‪u-m‬‬



‫‪d⦠d‬‬



‫‪u-t‬‬



‫‪d⦠d‬‬



‫§‪u-s‬‬



‫‪١-٢‬‬



‫‪u-maª n d⦠d‬‬ ‫‪u-taª n d⦠d‬‬ ‫‪u-s§ª a n d⦠d‬‬



‫‪estaª dan‬‬



‫)ايسـتادن( سـاخته‬



‫ميشده و گذشته نقلي افعال متعدي نيز به کمک همين فعل و بـا سـاخت ارگـتيو بـيان‬ ‫ميشده است‪:‬‬ ‫رفتهام‬ ‫رفتهاي‬ ‫رفته است‬ ‫رفتهايم‬ ‫رفتهايد‬ ‫رفتهاند‬ ‫ديدهام‬ ‫ديدهاي‬ ‫ديده است‬ ‫ديدهايم‬ ‫ديدهايد‬ ‫ديدهاند‬



‫‪este¦ m‬‬



‫‪raft‬‬



‫)‪este¦ (h‬‬



‫‪raft‬‬



‫‪este¦ d‬‬



‫‪raft‬‬



‫‪este¦ m‬‬



‫‪raft‬‬



‫‪este¦ d‬‬



‫‪raft‬‬



‫‪este¦ nd‬‬



‫‪raft‬‬



‫‪este¦ d‬‬



‫‪d⦠d‬‬



‫‪u-m‬‬



‫‪este¦ d‬‬



‫‪d⦠d‬‬



‫‪u-t‬‬



‫‪este¦ d‬‬



‫‪d⦠d‬‬



‫§‪u-s‬‬



‫‪este¦ d‬‬



‫‪u-maª n d⦠d‬‬



‫‪este¦ d‬‬



‫‪d⦠d‬‬



‫‪u-taª n‬‬



‫‪este¦ d‬‬



‫‪u-s§ª a n d⦠d‬‬



‫‪١-٣‬‬



‫‪١-٤‬‬



‫‪ .٢‬انواع ساخت گذشته ساده در لهجهها و گويشهاي ايراني امروز‬ ‫ساخت گذشته ساده را در لهجهها و گويشهاي ايراني مورد بررسي به انواع زير تقسيم‬ ‫ميکنيم‪:‬‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫شناسه ‪ +‬ستاـک گذشته ‪ +‬پيشوند ‪٢-١‬‬



‫‪ + Ö‬ستاـک گذشته ‪ +‬پيشوندـ ـ ـ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬ ‫اين ساخت را در گويشهاي قايني‪ ٬‬تاتي ينگي امام‪ ٬‬سبزواري‪ ٬‬شاهرودي‪ ٬‬گيلکي‬ ‫تفض لي )‪ (١٣٧٣‬ص‪٦٨-٦٦‬ـ‪.‬‬ ‫‪٣‬ـ(ــبراي اطّالع از ساخت فعل در فارسي ميانه ‪ Ä‬آموزگار و ّ‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫‪٦٩‬‬



‫املش و دماوندي در افعال الزم و متعدي و در گويشهاي کليميان اصفهان و خوانساري‬ ‫در افعال الزم ميتوان مشاهده کرد‪:‬‬ ‫فروختم )قايني(‬ ‫فروخت )قايني(‬ ‫خوردم )تاتي ينگي امام(‬ ‫خورد )تاتي ينگي امام(‬ ‫خوردم )سبزواري(‬ ‫خورد )سبزواري(‬ ‫خوردم )شاهرودي(‬ ‫خورد )شاهرودي(‬ ‫خواندم )ـگيلکي املش(‬ ‫خواند )ـگيلکي املش(‬ ‫ـگشتم )ـگويش کليميان اصفهان(‬ ‫ـگشت )ـگويش کليميان اصفهان(‬ ‫رسيدم )خوانساري(‬ ‫رسيد )خوانساري(‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫‪bo-fruxt-om‬‬ ‫‪bo-fruxt-Ö‬‬ ‫‪be-xerd-em‬‬ ‫‪be-xerd-Ö‬‬ ‫‪bo-xaª rd-om‬‬ ‫‪bo-xaª rd-Ö‬‬ ‫‪bo-xord-om‬‬ ‫‪bo-xord-Ö‬‬ ‫‪bu-xond-¡m‬‬ ‫‪bu-xond-Ö‬‬ ‫‪be-gartaª -un‬‬ ‫‪be-gartaª -Ö‬‬ ‫‪be-resaª -n‬‬ ‫‪be-resaª -Ö‬‬



‫شناسه ‪ +‬ستاـک گذشته ‪ +‬پيشوند ‪٢-٢‬‬



‫جنس مؤنث‪ + Ö/‬ستاـک گذشته ‪ +‬پيشوندـ ـ ـ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬ ‫اين ساخت را در گويشهاي دليجاني‪ ٬‬ابيانهاي‪ ٬‬تاتي تاـکستان‪ ٬‬سمناني و واراني در‬ ‫افعال الزم ميتوان يافت‪:‬‬ ‫رفتم )دليجاني(‬ ‫رفت ] ـمذکر[ )دليجاني(‬ ‫رفت ] ـمؤنث[ )دليجاني(‬ ‫رفتم )ابيانهاي(‬ ‫رفت ] ـمذکر[ )ابيانهاي(‬ ‫رفت ] ـمؤنث[ )ابيانهاي(‬ ‫نشستم )تاتي تاـکستان(‬ ‫نشست ] ـمذکر[ )تاتي تاـکستان(‬ ‫نشست ] ـمؤنث[ )تاتي تاـکستان(‬ ‫رفتم )سمناني(‬ ‫رفت ] ـمذکر[ )سمناني(‬



‫‪ba-s§ d-on‬‬ ‫‪ba-s§ d-Ö‬‬ ‫‪ba-s§ d-a‬‬ ‫‪ba-s§ t-on‬‬ ‫‪ba-s§ t-Ö‬‬ ‫‪ba-s§ t-a‬‬ ‫‪ª a -nis§ t-em‬‬ ‫‪ª a -nis§ t-Ö‬‬ ‫‪ª a -nis§ t-À‬‬ ‫‪be-s§ i-yun‬‬ ‫‪be-s§ ªa -Ö‬‬



‫‪٧٠‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫مقاله‬



‫رفت ] ـمؤنث[ )سمناني(‬



‫‪be-s§ i-ya‬‬



‫خوابيدم )واراني(‬ ‫خوابيد ] ـمذکر[ )واراني(‬ ‫خوابيد ] ـمؤنث[ )واراني(‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫‪haª -xot-om‬‬ ‫‪haª -xot-Ö‬‬ ‫‪haª -xot-a‬‬



‫شناسه ‪ +‬ستاـک گذشته ‪ +‬پيشوند ‪٢-٣‬‬



‫‪ + ak/Ö‬ستاـک گذشته ‪ +‬پيشوندـ ـ ـ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬ ‫اين مورد در گويش زابلي در افعال الزم و متعدي ديده شده است‪:‬‬ ‫فروختم‬ ‫فروخت‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫‪ba-froxt-o‬‬ ‫‪ba-froxt-ak/Ö‬‬



‫شناسه ‪ +‬ستاـک گذشته ‪٢-٤‬‬



‫‪ + ak/Ö‬ستاـک گذشتهـ ـ ـ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬ ‫اين مورد در لهجه وراميني )ـگونه پيشوا( ديده شده است و در افعال الزم و متعدي به‬ ‫ـکار ميرود‪:‬‬ ‫ـگفتم‬ ‫ـگفت‬



‫‪goft-ak/Ö‬‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫شناسه ‪ +‬ستاـک گذشته ‪٢-٥‬‬



‫‪goft-om‬‬



‫‪ + Ö‬ستاـک گذشتهـ ـ ـ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬ ‫غالب لهجهها و گويشهاي مورد بررسي مانند فـارسي اصـفهان‪٬‬‬ ‫اين ساخت را در‬ ‫ِ‬ ‫بافتي‪ ٬‬بلوچي الشار‪ ٬‬بندرعباسي‪ ٬‬فارسي تاجيکي‪ ٬‬تويسرکاني‪ ٬‬فارسي تهران‪ ٬‬جيرفتي‪٬‬‬ ‫حاجيآبادي‪ ٬‬الري خنج‪ ٬‬خوانساري‪ ٬‬دري زردشتي‪ ٬‬زرندي‪ ٬‬کردي کرمانشاه‪ ٬‬کـردي‬ ‫ـکليائي‪ ٬‬کردي سنندج‪ ٬‬کردي مهاباد‪ ٬‬الري‪ ٬‬لري بختياري اردل‪ ٬‬لري بختياري مسـجد‬ ‫سليمان‪ ٬‬لري بويراحمد‪ ٬‬لري بهبهان‪ ٬‬لکي خواجوندي کالردشت‪ ٬‬لکي درهشهر‪ ٬‬لکي‬ ‫ـکاـکاوندي قزوين‪ ٬‬لنجاني‪ ٬‬نائيني‪ ٬‬نجفآبادي و همداني ميتوان يافت که در بعضي تنها‬ ‫در افعال الزم به کار ميرود و در بعضي ديگر هم در افعال الزم و هم در افعال متعدي‬ ‫ـکاربرد دارد‪ .‬در اينجا تنها به ذـکر دو نمونه اـکتفا ميکنيم‪:‬‬ ‫نشستم )بندرعبّ اسي(‬ ‫نشست )بندرع ّب اسي(‬ ‫نشستم )جيرفتي(‬



‫‪nes§ t-om‬‬ ‫‪nes§ t-Ö‬‬ ‫‪nes§ t-om‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫نشست )جيرفتي(‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫‪٧١‬‬



‫‪nes§ t-Ö‬‬



‫)ـگونهاي از »است«( ‪ + a‬شناسه ‪ +‬ستاـک گذشته ‪٢-٦‬‬



‫‪ + Ö + a‬ستاـک گذشتهـ ـ ـ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬ ‫اين مورد در گويش تالشي طاسکوه ماسال در افعال الزم ديده شده است‪:‬‬ ‫رفتم‬ ‫رفت‬



‫‪§ si-Ö-a ºØ § sa‬‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٦‬شخص(‬



‫)ـگونهاي از »است«( ‪ + a‬ضمير ‪ +‬ستاـک گذشته ‪٢-٧‬‬



‫‪§ si-m-a‬‬



‫در گويش مذکور‪ ٬‬اين مورد در افعال متعدي ديده شده است‪:‬‬ ‫ديدم‬ ‫ديد‬



‫‪vind-¡s§ -a‬‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٦‬شخص(‬



‫ضمير ‪ +‬ستاـک گذشته ‪٢-٨‬‬



‫‪vind-¡m-a‬‬



‫در هشـهر‪ ٬‬لکـي کـاـکـاوندي قـزوين‪ ٬‬لري‬ ‫اين ساخت در گويشهاي جيرفتي‪ ٬‬لکي ّ‬



‫بهبهان‪ ٬‬کردي روستاي حرير‪ ٬‬کردي مهاباد‪ ٬‬کردي سنندج و بلوچي الشار ديده شده و‬ ‫مخصوص افعال متعدي است‪:‬‬ ‫خوردم )جيرفتي(‬ ‫خورد )جيرفتي(‬ ‫خوردم )لکي درهشهر(‬ ‫خورد )لکي درهشهر(‬ ‫خوردم )لکي کاـکاوندي قزوين(‬ ‫خورد )لکي کاـکاوندي قزوين(‬ ‫ديدم )لري بهبهان(‬ ‫ديد )لري بهبهان(‬ ‫خوردم )ـکردي روستاي حرير(‬ ‫خورد )ـکردي روستاي حرير(‬ ‫آوردم )ـکردي مهاباد(‬ ‫آورد )ـکردي مهاباد(‬ ‫خوردم )ـکردي سنندج(‬ ‫خورد )ـکردي سنندج(‬ ‫خوردم )بلوچي الشار(‬ ‫خورد )بلوچي الشار(‬



‫‪xoward-om‬‬ ‫‪xoward-i‬‬ ‫‪howaª rd-¡m‬‬ ‫‪howaª rd-i‬‬ ‫‪wa‬‬ ‫‪ª rd-em‬‬ ‫‪wa‬‬ ‫‪ª rd-e‬‬ ‫‪dit-am‬‬ ‫‪dit-ay‬‬ ‫‪xwa‬‬ ‫‪ª rd-em‬‬ ‫‪xwa‬‬ ‫‪ª rd-i‬‬ ‫‪he¦ naª -m‬‬ ‫‪he¦ naª -y‬‬ ‫‪xwa‬‬ ‫‪ª rd-em‬‬ ‫‪xwa‬‬ ‫‪ª rd-i‬‬ ‫‪wart-om‬‬ ‫‪wart-i‬‬



‫‪٧٢‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫مقاله‬



‫ستاـک گذشته ‪ +‬ضمير ‪٢-٩‬‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٦‬شخص(‬



‫اين مورد در گويشهاي الري‪ ٬‬الري خنج‪ ٬‬بندرعباسي‪ ٬‬حاجيآبادي‪ ٬‬نائيني و دري‬ ‫زردشتي ديده شده و مخصوص افعال متعدي است‪:‬‬ ‫ساختم )الري(‬ ‫ساخت )الري(‬ ‫ديدم )الري خنج(‬ ‫ديد )الري خنج(‬ ‫ـگفتم )بندرعباسي(‬ ‫ـگفت )بندرعباسي(‬ ‫پوشيدم )حاجيآبادي(‬ ‫پوشيد )حاجيآبادي(‬ ‫ـگفتم )نائيني(‬ ‫ـگفت )نائيني(‬ ‫خوردم )دري زردشتي(‬ ‫خورد )دري زردشتي(‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٦‬شخص(‬



‫‪om-saª xt‬‬ ‫‪os§ -saª xt‬‬ ‫‪om-di‬‬ ‫‪os§ -di‬‬ ‫‪om-go‬‬ ‫‪i-go‬‬ ‫‪om-pus§ i‬‬ ‫‪es§ -pus§ i‬‬ ‫‪mu-wat‬‬ ‫‪§ su-wat‬‬ ‫‪om-xa‬‬ ‫‪os§ -xa‬‬



‫ستاـک گذشته ‪ +‬ضمير ‪ +‬پيشوند ‪٢-١٠‬‬



‫اين مورد در گويش ابيانهاي‪ ٬‬گويش کليميان اصفهان‪ ٬‬گويش کليميان بروجرد‪ ٬‬گويش‬ ‫ـکليميان همدان‪ ٬‬خوانساري‪ ٬‬واراني و دليجاني ديده شده و مـخصوص افـعال مـتعدي‬ ‫است‪:‬‬ ‫ـگفتم )ابيانهاي(‬ ‫ـگفت )ابيانهاي(‬ ‫پوشيدم )ـگويش کليميان اصفهان(‬ ‫پوشيد )ـگويش کليميان اصفهان(‬ ‫فروختم )ـگويش کليميان بروجرد(‬ ‫فروخت )ـگويش کليميان بروجرد(‬ ‫خوردم )ـگويش کليميان همدان(‬ ‫خورد )ـگويش کليميان همدان(‬ ‫بردم )خوانساري(‬ ‫برد )خوانساري(‬ ‫ديدم )واراني(‬ ‫ديد )واراني(‬ ‫دادم )دليجاني(‬



‫‪ba-m-vot‬‬ ‫‪ba-y-vot‬‬ ‫‪be-m-pus§ d‬‬ ‫‪be-s§ -pus§ d‬‬ ‫‪be-m-feraª t‬‬ ‫‪be-s§ -feraª t‬‬ ‫‪be-m-xort‬‬ ‫‪be-s§ -xort‬‬ ‫‪be-m-bert‬‬ ‫‪be-z§ -bert‬‬ ‫‪be-m-did‬‬ ‫‪be-s§ -did‬‬ ‫‪haª -m-daª‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫داد )دليجاني(‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٦‬شخص(‬



‫‪٧٣‬‬



‫‪haª -s§-daª‬‬



‫ضمير ‪ +‬ستاـک گذشته ‪ +‬پيشوند ‪٢-١١‬‬



‫اين ساخت در گويشهاي افتري‪ ٬‬تاتي تاـکستان و سمناني براي افعال متعدي به کار‬ ‫ميرود و در گويش کاخکي هم در افعال الزم و هم در افعال متعدي کاربرد دارد‪:‬‬ ‫ـگفتم )افتري(‬ ‫ـگفت )افتري(‬ ‫ـکاشتم )تاتي تاـکستان(‬ ‫ـکاشت )تاتي تاـکستان(‬ ‫زدم )سمناني(‬ ‫زد )سمناني(‬ ‫رفتم )ـکاخکي(‬ ‫رفت )ـکاخکي(‬ ‫آوردم )ـکاخکي(‬ ‫آورد )ـکاخکي(‬



‫‪be-vaª t-om‬‬ ‫§‪be-vaª t-os‬‬ ‫‪be-kerd-em‬‬ ‫§‪be-kerd-es‬‬ ‫‪bu-kkuvaª t-an‬‬ ‫§‪bu-kkuvaª t-es‬‬ ‫‪be-raft-om‬‬ ‫§‪be-raft-es‬‬ ‫‪bi-yavord-om‬‬ ‫§‪bi-yavord-es‬‬



‫‪ .٣‬انواع ساخت گذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني امروز‬ ‫ساخت گذشته نقلي را در لهجهها و گويشهاي ايراني مورد بررسي به انواع زير تقسيم‬ ‫ميکنيم‪:‬‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫شناسه ‪ +‬صفت مفعولي ‪ +‬پيشوند ‪٣-١‬‬



‫‪ + Ö‬صفت مفعولي ‪ +‬پيشوندـ ـ ـ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬ ‫اين ساخت را در گـويشهاي سـبزواري و دمـاوندي در افـعال الزم و مـتعدّ ي و در‬ ‫ـگويش کليميان اصفهان و خوانساري در افعال الزم ميتوان مشاهده کرد‪:‬‬ ‫خوردهام )سبزواري(‬ ‫خورده است )سبزواري(‬ ‫دوختهام )دماوندي(‬ ‫دوخته است )دماوندي(‬ ‫ـگشتهام )ـگويش کليميان اصفهان(‬ ‫ـگشته است )ـگويش کليميان اصفهان(‬ ‫ـگريه کردهام )خوانساري(‬ ‫ـگريه کرده است )خوانساري(‬



‫‪bo-xaª rda-yom‬‬ ‫‪bo-xaª rda-Ö‬‬ ‫‪ba-duxte-m‬‬ ‫‪ba-duxte-Ö‬‬ ‫‪be-garta-un‬‬ ‫‪be-garta-Ö‬‬ ‫‪be-broftey-aª n‬‬ ‫‪be-broftey-Ö‬‬



‫‪٧٤‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫مقاله‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫شناسه ‪ +‬ستاـک گذشته ‪ +‬پيشوند ‪٣-٢‬‬



‫‪ + Ö‬صفت مفعولي ‪ +‬پيشوندـ ـ ـ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬ ‫اين ساخت را در گويشهاي شاهرودي و گيلکي املش در افعال الزم و متعدي و در‬ ‫ـگويش دري زردشتي و نائيني در افعال الزم ميتوان ديد‪:‬‬ ‫خوردهام )شاهرودي(‬ ‫خورده است )شاهرودي(‬ ‫خواندهام )ـگيلکي املش(‬ ‫خوانده است )ـگيلکي املش(‬ ‫نشستهام )دري زردشتي(‬ ‫نشسته است )دري زردشتي(‬ ‫نشستهام )نائيني(‬ ‫نشسته است )نائيني(‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫‪bo-xord-om‬‬ ‫‪bo-xorde-Ö‬‬ ‫‪bu-xond-am‬‬ ‫‪bu-xonde-Ö‬‬ ‫‪i-nas§ t-e‬‬ ‫‪i-nas§ ta-Ö‬‬ ‫‪hÀ-nigis§t-i‬‬ ‫‪hÀ-nigis§tÀ-Ö‬‬



‫شناسه ‪ +‬صفت مفعولي مرخّ م ‪ +‬پيشوند ‪٣-٣‬‬



‫‪ + Ö‬صفت مفعولي ‪ +‬پيشوندـ ـ ـ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬ ‫اين مورد را در سمناني ميتوان ديد که مخصوص افعال الزم است‪:‬‬ ‫رفتهام‬ ‫رفته است‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫‪be-s§ ic§-un‬‬ ‫‪be-s§ ic§i-Ö‬‬



‫شناسه ‪ +‬صفت مفعولي ‪ +‬پيشوند ‪٣-٤‬‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد( )ـگونههايي از »است«( ‪ + e/a‬صفت مفعولي ‪ +‬پيشوندـ ـ ـ‬ ‫اين مورد را در گويشهاي قايني و تاتي ينگي امام در افعال الزم و متعدي مـيتوان‬ ‫ديد‪:‬‬ ‫خوردهام )قايني(‬ ‫خورده است )قايني(‬ ‫خوردهام )تاتي ينگي امام(‬ ‫خورده است )تاتي ينگي امام(‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫‪bo-xaª rdÀ-yom‬‬ ‫‪bo-xaª rdÀ-ye‬‬ ‫‪be-xerdi-yam‬‬ ‫‪be-xerdi-ya‬‬



‫شناسه ‪ +‬صفت مفعولي ‪ +‬پيشوند ‪٣-٥‬‬



‫جنس مؤنث ‪ + Ö /‬صفت مفعولي ‪ +‬پيشوندـ ـ ـ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬ ‫اين ساخت در گويشهاي ابيانهاي‪ ٬‬تاتي تاـکستان و واراني در افعال الزم ديده شده‬ ‫است‪:‬‬



‫مقاله‬



‫رفتهام )ابيانهاي(‬ ‫رفته است ] ـمذکر[ )ابيانهاي(‬ ‫رفته است ] ـمؤنث[ )ابيانهاي(‬ ‫نشستهام )تاتي تاـکستان(‬ ‫نشسته است ] ـمذکر[ )تاتي تاـکستان(‬ ‫نشسته است ] ـمؤنث[ )تاتي تاـکستان(‬ ‫خوابيدهام )واراني(‬ ‫خوابيده است ] ـمذکر[ )واراني(‬ ‫خوابيده است ] ـمؤنث[ )واراني(‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫‪٧٥‬‬



‫‪ba-s§ taª - on‬‬ ‫‪ba-s§ taª -Ö‬‬ ‫‪ba-s§ taª - a‬‬ ‫‪ª a -nis§ te-ym‬‬ ‫‪ª a -nis§ ti-Ö‬‬ ‫‪ª a -nis§ ti-yaª‬‬ ‫‪haª -xote-yom‬‬ ‫‪haª -xotu-Ö‬‬ ‫‪haª -xote-se‬‬



‫شناسه ‪ +‬ستاـک گذشته ‪٣-٦‬‬



‫‪ + Ö‬صفت مفعوليـ ـ ـ‬



‫اين مورد در گويشها يا لهـجههاي تـويسرکاني‪ ٬‬هـمدانـي‪ ٬‬ور امـيني‪ ٬‬سـيرجـاني و‬ ‫فارسي تهران در افعال الزم و متعدي به کار ميرود‪ .‬شايان ذـکر است که جاي تکيه در اين‬ ‫ـگونه افعال معمو ًال بر آخرين هجا قرار ميگيرد‪:‬‬ ‫بستهام )تويسرکاني(‬ ‫بسته است )تويسرکاني(‬ ‫بستهام )همداني(‬ ‫بسته است )همداني(‬ ‫ـگفتهام )وراميني(‬ ‫ـگفته است )وراميني(‬ ‫پوشيدهام )سيرجاني(‬ ‫پوشيده است )سيرجاني(‬ ‫خوردهام )فارسي تهران(‬ ‫خورده است )فارسي تهران(‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬



‫‪bast-am‬‬ ‫‪baste-Ö‬‬ ‫‪basd-am‬‬ ‫‪basde-Ö‬‬ ‫‪goft-om‬‬ ‫‪gofte-Ö‬‬ ‫‪pus§ id-av‬‬ ‫‪pus§ ide-Ö‬‬ ‫‪xord-am‬‬ ‫‪xorde-Ö‬‬



‫شناسه ‪ +‬صفت مفعولي ‪٣-٧‬‬



‫‪ + Ö‬صفت مفعوليـ ـ ـ‬



‫اين مورد در زابلي‪ ٬‬در افعال الزم و متعدي‪ ٬‬و در لري بهبهان‪ ٬‬در افـعال الزم ديـده‬ ‫شده است‪:‬‬ ‫خوردهام )زابلي(‬ ‫خورده است )زابلي(‬ ‫نشستهام )لري بهبهان(‬



‫‪xa‬‬ ‫‪ª rda-o ºØ xa‬‬ ‫‪ª rdaª‬‬ ‫‪xa‬‬ ‫‪ª rda-Ö‬‬ ‫‪§ sase-yam‬‬



‫‪٧٦‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫مقاله‬



‫نشسته است )لري بهبهان(‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫‪§ sase-Ö‬‬



‫شناسه ‪ +‬صفت مفعولي )مرخّ م( ‪٣-٨‬‬



‫‪ + s/Ö‬صفت مفعوليـ ـ ـ‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬



‫اين ساخت در فارسي اصفهان‪ ٬‬لنجاني و نجفآبادي در افعال الزم و متعدي ديده‬ ‫شده است‪:‬‬



‫پوشيدهام )فارسي اصفهان(‬ ‫پوشيدهاي )فارسي اصفهان(‬ ‫پوشيده است )فارسي اصفهان(‬ ‫شنيدهام )لنجاني(‬ ‫شنيدهاي )لنجاني(‬ ‫شنيده است )لنجاني(‬ ‫خوردهام )نجفآبادي(‬ ‫خوردهاي )نجفآبادي(‬ ‫خورده است )نجفآبادي(‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫‪pus§ id-am‬‬ ‫‪pus§ ide-y‬‬ ‫‪pus§ ide-s/Ö‬‬ ‫‪§ senoft-am‬‬ ‫‪§ senofte-y‬‬ ‫‪§ senofte-s/Ö‬‬ ‫‪xord-am‬‬ ‫‪xorde-y‬‬ ‫‪xorde-s/Ö‬‬



‫شناسه ‪ +‬صفت مفعولي ‪٣-٩‬‬



‫‪ + ast‬صفت مفعوليـ ـ ـ‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬



‫اين مورد در فارسي معيار و فارسي تاجيکي در افعال الزم و متعدي وجود دارد‪:‬‬ ‫خوردهام )فارسي معيار(‬ ‫خورده است )فارسي معيار(‬ ‫ـگفتهام )فارسي تاجيکي(‬ ‫ـگفته است )فارسي تاجيکي(‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫‪xorde- am‬‬ ‫‪xorde- ast‬‬ ‫‪gufta- am‬‬ ‫‪gufta- ast‬‬



‫)ـگونهاي از »است«( ‪ + a‬شناسه ‪ +‬ستاـک گذشته ‪٣-١٠‬‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬



‫‪ + a‬صفت مفعوليـ ـ ـ‬



‫اين سـاخت در گـويشهاي کـردي کـليائي‪ ٬‬کـردي کـرمانشاه و لکـي خـواجـوندي‬ ‫ـکالردشت در افعال الزم و متعدي ديده شده است‪:‬‬ ‫خوردهام )ـکردي کليائي(‬ ‫خورده است )ـکردي کليائي(‬ ‫ـگفتهام )ـکردي کرمانشاه(‬ ‫ـگفته است )ـکردي کرمانشاه(‬ ‫خوردهام )لکي خواجوندي کالردشت(‬ ‫خورده است )لکي خواجوندي کالردشت(‬



‫‪xwa‬‬ ‫‪ª rd-em-a‬‬ ‫‪xwa‬‬ ‫‪ª rde-ya‬‬ ‫‪wat-em-a‬‬ ‫‪wati-ya‬‬ ‫‪va‬‬ ‫‪ª rd-em-a‬‬ ‫‪va‬‬ ‫‪ª rde-ya‬‬



‫مقاله‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫‪٧٧‬‬



‫)ـگونهاي از »است«( ‪ + a‬شناسه ‪ +‬صفت مفعولي ‪٣-١١‬‬



‫‪ + a‬صفت مفعوليـ ـ ـ‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬



‫اين مورد در تالشي طاسکوه ماسال در افعال الزم ديده شده است‪:‬‬ ‫رفتهام‬ ‫رفته است‬



‫‪§ say-m-a‬‬ ‫‪§ say-a ºØ § sa‬‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬



‫شناسه ‪ +‬صفت مفعولي ‪٣-١٢‬‬



‫)ـگونهاي از »است«( ‪ + a‬صفت مفعوليـ ـ ـ‬



‫اين مورد در کردي مهاباد در افعال الزم ديده شده است‪:‬‬ ‫افتادهام‬ ‫افتاده است‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫‪kawtu¦ -m‬‬ ‫‪kawtu¦ -wa‬‬



‫)ـگونههايي از »است«( ‪ + e/a/en‬شناسه ‪ +‬ستاـک گذشته ‪٣-١٣‬‬



‫‪ + Ö + e/a/en‬ستاـک گذشتهـ ـ ـ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬ ‫اين ساخت را در گويشهاي کردي روستاي حرير‪ ٬‬بندرعباسي‪ ٬‬لکي درهشهر و لکي‬ ‫لري‬ ‫ـکاـکاوندي قزوين در افـعال الزم و در گـويشهاي لري بـختياري مسـجدسليمان و ِ‬ ‫بويراحمد در افعال الزم و متعدي ميتوان مشاهده کرد‪:‬‬ ‫دويدهام )ـکردي روستاي حرير(‬ ‫دويده است )ـکردي روستاي حرير(‬ ‫نشستهام )بندرعباسي(‬ ‫نشسته است )بندرعباسي(‬ ‫آمدهام )لکي د ّرهشهر(‬ ‫آمده است )لکي د ّرهشهر(‬ ‫بودهام )لکي کاـکاوندي قزوين(‬ ‫بوده است )لکي کاـکاوندي قزوين(‬ ‫ـگفتهام )لري بختياري مسجدسليمان(‬ ‫ـگفته است )لري بختياري مسجدسليمان(‬ ‫خواندهام )لري بويراحمد(‬ ‫خوانده است )لري بويراحمد(‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬



‫‪dawi-m-a‬‬ ‫‪dawi-Ö-ya‬‬ ‫)‪nes§ t-am-(en‬‬ ‫‪nes§ t-Ö-en‬‬ ‫‪haª t-¡m-a‬‬ ‫‪haª t-Ö-a‬‬ ‫‪bi-m-a‬‬ ‫‪bi-Ö-ya‬‬ ‫‪goδ-om-e‬‬ ‫‪goδ-Ö-e‬‬ ‫‪xond-em-e‬‬ ‫‪xond-Ö-e‬‬



‫)ـگونهاي از »است«( ‪ + e‬شناسه ‪ +‬ستاـک گذشته ‪٣-١٤‬‬



‫‪ + ak + Ö‬ستاـک گذشتهـ ـ ـ‬



‫‪٧٨‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫مقاله‬



‫اين مورد در گويش لري بختياري اردل در افعال الزم و متعدي ديده شده است‪:‬‬ ‫خوردهام‬ ‫خورده است‬



‫‪xard-om-e‬‬ ‫‪xard-ak-Ö‬‬



‫شناسه ‪ + eg +‬ستاـک گذشته ‪) +‬پيشوند( ‪٣-١٥‬‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬



‫)ـگونههايياز»است«( ‪ + eg+ e/a‬ستاـک گذشته ‪) +‬پيشوند(ـ ـ ـ‬



‫اين مورد در گويشهاي بلوچي الشار و کردي سنندج در افعال الزم ديده شده است‪:‬‬ ‫نشستهام )بلوچي الشار(‬ ‫نشسته است )بلوچي الشار(‬ ‫نشستهام )ـکردي سنندج(‬ ‫نشسته است )ـکردي سنندج(‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫‪nest-eg-om‬‬ ‫‪nest-eg-e‬‬ ‫‪da-n⦠§ st-eg-em‬‬ ‫‪da-n⦠§ st-eg-a‬‬



‫شناسه ‪ + agi +‬ستاـک گذشته ‪٣-١٦‬‬



‫‪ + agi + ast‬ستاـک گذشتهـ ـ ـ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬ ‫اين مورد در لهجهاي از فارسي تاجيکي در افعال الزم و متعدي ديده شده است‪:‬‬ ‫خوردهام‬ ‫خورده است‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫‪xurd-agi-yam‬‬ ‫‪xurd-agi-yast‬‬



‫شناسه ‪ + agi + st +‬ستاـک گذشته ‪٣-١٧‬‬



‫‪ + agi + st + Ö‬ستاـک گذشتهـ ـ ـ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬ ‫فارسي تاجيکي‪ ٬‬در افـعال الزم و مـتعدي‪ ٬‬ديـده شـده‬ ‫اين مورد نيز در لهجهاي از‬ ‫ِ‬ ‫است‪:‬‬ ‫)شايد( خوردهام‬ ‫)شايد( خورده است‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫‪xurd-agi-st-am‬‬ ‫‪xurd-agi-st-Ö‬‬



‫شناسه ‪ + est/ess +‬ستاـک گذشته ‪٣-١٨‬‬



‫‪ + est/ess + Ö‬ستاـک گذشتهـ ـ ـ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬ ‫اين ساخت در گويشهاي حاجيآبادي و الري در افعال الزم ديده شده است‪:‬‬ ‫نشستهام )حاجيآبادي(‬ ‫نشسته است )حاجيآبادي(‬ ‫خوابيدهام )الري(‬ ‫خوابيده است )الري(‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫‪nes§ t-est-om‬‬ ‫‪nes§ t-est-Ö‬‬ ‫‪xat-ess-em‬‬ ‫‪xat-ess-Ö‬‬



‫شناسه ‪ + est +‬ستاـک گذشته ‪٣-١٩‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬



‫‪٧٩‬‬



‫‪ + Ö‬صفت مفعوليـ ـ ـ‬



‫اين مورد در گويش الري خنج در افعال الزم ديده شده است‪:‬‬ ‫آمدهام‬ ‫آمده است‬



‫‪ond-est-om‬‬ ‫‪onde-Ö‬‬



‫شناسه ‪ + o +‬ستاـک گذشته ‪٣-٢٠‬‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫‪ + o + Ö‬ستاـک گذشتهـ ـ ـ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬ ‫اين مورد در گويش جيرفتي در افعال الزم ديده شده است‪:‬‬ ‫نشستهام‬ ‫نشسته است‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٦‬شخص(‬



‫‪nes§ t-o-hom‬‬ ‫‪nes§ t-o-Ö‬‬



‫ضمير ‪ +‬صفت مفعولي )مرخّ م( ‪ +‬پيشوند ‪٣-٢١‬‬



‫اين مورد در گويشهاي تاتي تاـکستان‪ ٬‬افـتري و سـمناني‪ ٬‬در افـعال مـتعدي‪ ٬‬و در‬ ‫ـکاخکي‪ ٬‬در افعال الزم و متعدي‪ ٬‬ديده شده است‪:‬‬ ‫ـکاشتهام )تاتي تاـکستان(‬ ‫ـکاشته است )تاتي تاـکستان(‬ ‫ـگفتهام )افتري(‬ ‫ـگفته است )افتري(‬ ‫زدهام )سمناني(‬ ‫زده است )سمناني(‬ ‫رفتهام )ـکاخکي(‬ ‫رفته است )ـکاخکي(‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٦‬شخص(‬



‫‪be-kerdi-m‬‬ ‫§‪be-kerdi-s‬‬ ‫‪be-vaª ta-m‬‬ ‫) §‪be-vaª ta-(s‬‬ ‫‪bu-kkuvaª § c-an‬‬ ‫§‪bu-kkuvaª § cey-s‬‬ ‫‪be-rafte-yom‬‬ ‫§‪be-rafte-yes‬‬



‫صفت مفعولي ‪ +‬ضمير ‪ +‬پيشوند ‪٣-٢٢‬‬



‫اين مورد در ابيانهاي‪ ٬‬گويش کليميان اصفهان‪ ٬‬گويش کليميان بروجرد‪ ٬‬گويش کليميان‬ ‫همدان‪ ٬‬خوانساري و واراني در افعال متعدي ديده شده است‪:‬‬ ‫ـگفتهام )ابيانهاي(‬ ‫ـگفته است )ابيانهاي(‬ ‫پوشيدهام )ـگويش کليميان اصفهان(‬ ‫پوشيده است )ـگويش کليميان اصفهان(‬ ‫فروختهام )ـگويش کليميان بروجرد(‬ ‫فروخته است )ـگويش کليميان بروجرد(‬ ‫خوردهام )ـگويش کليميان همدان(‬



‫‪ba-m-votaª‬‬ ‫‪ba-y-votaª‬‬ ‫‪be-m-pus§ de‬‬ ‫‪be-s§ -pus§ de‬‬ ‫‪be-m-feraª te‬‬ ‫‪be-s§ -feraª te‬‬ ‫‪be-m-xorte‬‬



‫‪٨٠‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫مقاله‬



‫خورده است )ـگويش کليميان همدان(‬ ‫خوردهام )خوانساري(‬ ‫خورده است )خوانساري(‬ ‫ديدهام )واراني(‬ ‫ديده است )واراني(‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٦‬شخص(‬



‫‪be-s§ -xorte‬‬ ‫‪be-m-xortey‬‬ ‫‪be-z§ -xortey‬‬ ‫‪be-m-dido‬‬ ‫‪be-s§ -dido‬‬



‫صفت مفعولي ‪ +‬پيشوند ‪ +‬ضمير ‪٣-٢٣‬‬



‫اين مورد در گويش دري زردشتي يزد در افعال متعدي کاربرد دارد‪:‬‬ ‫خوردهام‬ ‫خورده است‬



‫‪m-i-xarta‬‬ ‫‪§ s-i-xarta‬‬



‫صفت مفعولي ‪ +‬ضمير ‪٣-٢٤‬‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٦‬شخص(‬



‫اين ساخت در گويشهاي نائيني‪ ٬‬الري و الري خنج در افعال مـتعدي ديـده شـده‬ ‫است‪:‬‬ ‫خريدهام )نائيني(‬ ‫خريده است )نائيني(‬ ‫ديدهام )الري(‬ ‫ديده است )الري(‬ ‫ديدهام )الري خنج(‬ ‫ديده است )الري خنج(‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٦‬شخص(‬



‫‪mâ¦-riyÀ‬‬ ‫‪§ s¦ â-riyÀ‬‬ ‫‪om-dede‬‬ ‫‪os§ -dede‬‬ ‫‪om-dede‬‬ ‫‪os§ -dede‬‬



‫)ـگونهاي از »است«( ‪ + en‬ستاـک گذشته ‪ +‬ضمير ‪٣-٢٥‬‬



‫اين مورد در حاجيآبادي و بندرعباسي در افعال متعدي ديده شده است‪:‬‬ ‫پوشيدهام )حاجيآبادي(‬ ‫پوشيده است )حاجيآبادي(‬ ‫ـگفتهام )بندرعباسي(‬ ‫ـگفته است )بندرعباسي(‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٦‬شخص(‬



‫‪om-pus§ id-en‬‬ ‫‪os§ -pus§ id-en‬‬ ‫‪om-goft-en‬‬ ‫‪i-goft-en‬‬



‫)ـگونههايي از »است«( ‪ + a/en‬ضمير ‪ +‬صفت مفعولي ‪٣-٢٦‬‬



‫اين مورد در کردي مهاباد‪ ٬‬تالشي طاسکوه ماسال و لري بهبهان در افعال متعدي ديده‬ ‫شده است‪:‬‬ ‫آوردهام )ـکردي مهاباد(‬ ‫آورده است )ـکردي مهاباد(‬



‫‪he¦ naª w-m-a‬‬ ‫‪he¦ naª w-â¦-ya‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫ديدهام )تالشي طاسکوه ماسال(‬ ‫ديده است )تالشي طاسکوه ماسال(‬ ‫ـگرفتهام )لري بهبهان(‬ ‫ـگرفته است )لري بهبهان(‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٦‬شخص(‬



‫‪٨١‬‬



‫‪vinda-m-a‬‬ ‫‪vinda-s§ -a‬‬ ‫‪esede-m-en‬‬ ‫‪esede-s§ -en‬‬



‫)ـگونههايي از »است«( ‪ + a/ene‬ضمير ‪ +‬ستاـک گذشته ‪٣-٢٧‬‬



‫در هشهر و جيرفتي‪٬‬‬ ‫اين ساخت در کردي روستاي حرير‪ ٬‬لکي کاـکاوندي قزوين‪ ٬‬لکي ّ‬



‫در افعال متعدي‪ ٬‬ديده شده است‪:‬‬



‫خوردهام )ـکردي روستاي حرير(‬ ‫خورده است )ـکردي روستاي حرير(‬ ‫خوردهام )لکي کاـکاوندي قزوين(‬ ‫خورده است )لکي کاـکاوندي قزوين(‬ ‫داشتهام )لکي د ّرهشهر(‬ ‫داشته است )لکي د ّرهشهر(‬ ‫خوردهام )جيرفتي(‬ ‫خورده است )جيرفتي(‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٦‬شخص(‬



‫‪xwa‬‬ ‫‪ª rd-em-a‬‬ ‫‪xwa‬‬ ‫‪ª rd-e-ya‬‬ ‫‪wa‬‬ ‫‪ª rd-em-a‬‬ ‫‪wa‬‬ ‫‪ª rd-e-ya‬‬ ‫‪daª§ st-¡m-a‬‬ ‫‪daª§ st-i-ya‬‬ ‫‪xowar(d)-m-ene‬‬ ‫‪xowar(d)-s§ -ene‬‬



‫ضمير ‪ + eg +‬ستاـک گذشته ‪٣-٢٨‬‬



‫اين مورد در بلوچي الشار در افعال متعدي ديده شده است‪:‬‬ ‫خوردهام‬ ‫خورده است‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٦‬شخص(‬



‫‪wart-eg-om‬‬ ‫‪wart-eg-i‬‬



‫)ـگونهاي از »است«( ‪ + a‬ضمير ‪ + eg +‬ستاـک گذشته ‪٣-٢٩‬‬



‫اين مورد در کردي سنندج در افعال متعدي ديده شده است‪:‬‬ ‫خوردهام‬ ‫خورده است‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٦‬شخص(‬



‫‪xwa‬‬ ‫‪ª rd-eg-m-a‬‬ ‫‪xwa‬‬ ‫‪ª rd-eg-y-a‬‬



‫ضمير ‪ + agi +‬ستاـک گذشته ‪٣-٣٠‬‬



‫اين مورد در لهجهاي از فارسي تاجيکي در افعال متعدي ديده شده است‪:‬‬ ‫زدهام‬ ‫زده است‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٦‬شخص(‬



‫‪zad-agi-yam‬‬ ‫§‪zad-agi-yas‬‬



‫‪ + agi‬ستاـک گذشته ‪ +‬ضمير آزاد ‪٣-٣١‬‬



‫اين مورد نيز در لهجهاي از فارسي تاجيکي در افعال متعدي ديده شده است‪:‬‬ ‫زدهام‬



‫‪man zad-agi‬‬



‫‪٨٢‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫مقاله‬



‫زده است‬



‫‪vay zad-agi‬‬



‫‪ .٤‬ساختهاي يکسان براي گذشته ساده و گذشته نقلي‬ ‫در گويشهاي مورد بررسي ساختهاي زير براي گذشته ساده و گذشته نقلي‪ ٬‬هردو‪ ٬‬به‬ ‫ـکار ميروند و داراي انواع زيرند‪:‬‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫شناسه ‪ +‬ستاـک گذشته ‪٤-١‬‬



‫‪ + Ö‬ستاـک گذشتهـ ـ ـ‬ ‫)سومشخص مفرد(‬ ‫اين مورد در لهجههاي بافتي و زرندي در افعال الزم و متعدي ديده شده است‪:‬‬ ‫ـکاشتم‪ ٬‬کاشتهام )بافتي(‬ ‫ـکاشت‪ ٬‬کاشته است )بافتي(‬ ‫خوردم‪ ٬‬خوردهام )زرندي(‬ ‫خورد‪ ٬‬خورده است )زرندي(‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫‪kaª§ st-am‬‬ ‫‪kaª§ st-Ö‬‬ ‫‪xord-am‬‬ ‫‪xord-Ö‬‬



‫شناسه ‪ +‬ستاـک گذشته ‪ +‬پيشوند ‪٤-٢‬‬



‫‪ + Ö‬صفت مفعولي ‪ +‬پيشوندـ ـ ـ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬ ‫اين ساخت در گويش کليميان بروجرد و گويش کليميان همدان در افـعال الزم و در‬ ‫بسياري از گونههاي مازندراني‪ ٬‬مثالً گونههاي رايج در تنکابن‪ ٬‬آمل‪ ٬‬ساري‪ ٬‬کالردشت‪٬‬‬ ‫سوادکوه‪ ٬‬و گونههاي گيلکي رايج در حسنکياده‪ ٬‬رشت و دستک در افعال الزم و متعدي‬ ‫به کار ميرود‪:‬‬ ‫رفتم‪ ٬‬رفتهام )ـگويش کليميان بروجرد(‬ ‫رفت‪ ٬‬رفته است )ـگويش کليميان بروجرد(‬ ‫ماندم‪ ٬‬ماندهام )ـگويش کليميان همدان(‬ ‫ماند‪ ٬‬مانده است )ـگويش کليميان همدان(‬ ‫خوردم‪ ٬‬خوردهام )مازندراني تنکابن(‬ ‫خورد‪ ٬‬خورده است )مازندراني تنکابن(‬ ‫خوردم‪ ٬‬خوردهام )مازندراني آمل(‬ ‫خورد‪ ٬‬خورده است )مازندراني آمل(‬ ‫خوردم‪ ٬‬خوردهام )مازندراني ساري(‬ ‫خورد‪ ٬‬خورده است )مازندراني ساري(‬ ‫خوردم‪ ٬‬خوردهام )مازندراني کالردشت(‬ ‫خورد‪ ٬‬خورده است )مازندراني کالردشت(‬



‫‪be-s§ d-om‬‬ ‫‪be-s§ do-Ö‬‬ ‫‪be-mund-aª n‬‬ ‫‪be-mundu-Ö‬‬ ‫‪bo-xaª rd-om‬‬ ‫‪bo-xaª rd¡-Ö‬‬ ‫¡‪ba-x¡rd-¡m‬‬ ‫‪ba-x¡rd¡-Ö‬‬ ‫‪ba-xord-eme‬‬ ‫‪ba-xord¡-Ö‬‬ ‫‪ba-xord-eme‬‬ ‫‪ba-xorde-Ö‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫ـکاشتم‪ ٬‬کاشتهام )مازندراني سوادکوه(‬ ‫ـکاشت‪ ٬‬کاشته است )مازندراني سوادکوه(‬ ‫خواندم‪ ٬‬خواندهام )ـگيلکي حسنکياده(‬ ‫خواند‪ ٬‬خوانده است )ـگيلکي حسنکياده(‬ ‫خوردم‪ ٬‬خوردهام )ـگيلکي رشت(‬ ‫خورد‪ ٬‬خورده است )ـگيلکي رشت(‬ ‫خوردم‪ ٬‬خوردهام )ـگيلکي دستک(‬ ‫خورد‪ ٬‬خورده است )ـگيلکي دستک(‬



‫‪٨٣‬‬



‫‪de-kaª § st-eme‬‬ ‫‪de-kaª § ste-Ö‬‬ ‫‪bu-xond-am‬‬ ‫‪bu-xonda-Ö‬‬ ‫‪bu-xurd-¡m‬‬ ‫‪bu-xurd¡-Ö‬‬ ‫‪bu-xord-am‬‬ ‫‪bu-xord¡-Ö‬‬



‫شناسه ‪ + (e)s§ t +‬ستاـک گذشته ‪ +‬پيشوند ‪٤-٣‬‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫‪ + Ö‬صفت مفعولي ‪ +‬پيشوندـ ـ ـ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬ ‫اين مورد در گويش افتري در افعال الزم ديده شده است‪:‬‬ ‫نشستم‪ ٬‬نشستهام‬ ‫نشست‪ ٬‬نشسته است‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٥‬شخص(‬



‫‪be-neraª -s§t-i‬‬ ‫‪be-neraª a-Ö‬‬



‫)ـگونهاي از »است«( ‪ + e‬شناسه ‪ +‬صفت مفعولي ‪٤-٤‬‬



‫‪ + e‬صفت مفعوليـ ـ ـ‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)سومشخص مفرد(‬



‫اين مورد در تالشي ميرزانق اردبيل در افعال الزم ديده شده است‪:‬‬ ‫نشستم‪ ٬‬نشستهام‬ ‫نشست‪ ٬‬نشسته است‬



‫ـ ـ ـ ـ ــ)‪ ٦‬شخص(‬



‫)‪nes§ ta-m-(e‬‬ ‫)‪nes§ ta-(ye‬‬



‫)ـگونهاي از »است«( ‪ + e‬ضمير ‪ +‬صفت مفعولي ‪٤-٥‬‬



‫در گويش مذکور‪ ٬‬اين مورد‪ ٬‬در افعال متعدي ديده شده است‪:‬‬ ‫خوردم‪ ٬‬خوردهام‬ ‫خورد‪ ٬‬خورده است‬



‫‪haª rda-m-e‬‬ ‫‪haª rda-s§ -e‬‬



‫نتيجهـگيري‬ ‫از بررسي ساختهاي گذشته ساده و گذشته نقلي در ‪ ٦٠‬لهجه و گويش ايراني ميتوان‬ ‫به نتايج زير دست يافت‪:‬‬ ‫‪ .١‬بعضي از لهجهها و گويشهاي ايراني امروز‪ ٬‬مانند فارسي مـيانه‪ ٬‬بـراي سـاخت‬ ‫ـگذشته نقلي از صورتهايي از فعل‬ ‫‪-s‬‬ ‫‪ -est‬ـ‪ -ess ٬‬ـ‪§ t ٬‬‬



‫و‬



‫‪§ t‬‬ ‫‪ -es‬ـ‪Ä .‬‬



‫‪estaª dan‬‬



‫)ايستادن( اسـتفاده مـيکنند‪٬‬‬ ‫مـانند ‪ -st‬ـ‪٬‬‬ ‫ِ‬



‫شمارههاي ‪ ٣ - ١٧‬تا ‪ ٣ - ١٩‬و ‪٤ - ٣‬ـ‪.‬‬



‫‪٨٤‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫مقاله‬



‫‪ .٢‬در حالي که فارسي ميانه تنها دو ساخت براي گذشته سـاده و دو سـاخت بـراي‬ ‫ـگذشته نقلي دارد لهجهها و گويشهاي ايراني امروز که مورد بررسي قرار گرفتهاند ‪١١‬‬ ‫ساخت براي گذشته ساده‪ ٣١ ٬‬ساخت براي گذشته نـقلي و ‪ ٥‬سـاخت مشـترک بـراي‬ ‫دارند‪Ä .‬‬



‫ـگذشته ساده و گذشته نقلي‬



‫شمارههاي ‪ ١ - ١‬تا ‪ ٢ - ١ ٬١ - ٤‬تا ‪ ٣ - ١ ٬٢ - ١١‬تا‬



‫‪ ٣ - ٣١‬و ‪ ٤ - ١‬تا ‪٤ - ٥‬ـ‪.‬‬ ‫‪ .٣‬بعضي از گويشها‪ ٬‬مانند فارسي ميانه‪ ٬‬تنها افعال متعدي را به صورت ارگتيو بيان‬ ‫مي کنند‪ ٬‬مانند گويش کليميان اصفهان‪ ٬‬گويش کليميان همدان‪ ٬‬گويش کليميان بروجرد‪٬‬‬ ‫خوانساري‪ ٬‬دليجاني‪ ٬‬ابيانهاي‪ ٬‬تاتي تاـکستان‪ ٬‬سمناني‪ ٬‬واراني‪ ٬‬تالشي طاسکوه ماسال‪٬‬‬ ‫در هشهر‪ ٬‬لکي کاـکاوندي قزوين‪ ٬‬لري بهبهان‪ ٬‬کردي مهاباد‪ ٬‬کردي‬ ‫جيرفتي‪ ٬‬افتري‪ ٬‬لکي ّ‬



‫روســتاي حــرير‪ ٬‬کــردي ســنندج‪ ٬‬بـلوچي الشـار‪ ٬‬الري‪ ٬‬الري خـنج‪ ٬‬بـندرعباسي‪٬‬‬ ‫حاجيآبادي‪ ٬‬نائيني‪ ٬‬دري زردشتي و بعضي از لهجههاي فارسي تاجيکي‪ ٬‬ولي بعضي‬ ‫مانند گويش کاخکي هم افعال الزم و هم افعال متعدي را با ساخت ارگتيو مـيسازند‪.‬‬ ‫‪ Ä‬ـشمارههاي ‪ ٢ - ١١‬و ‪.٣ - ٢١‬‬ ‫‪ .٤‬تنها بعضي از گويشها براي ساخت گذشته سـاده از پـيشوند تـصريفي اسـتفاده‬ ‫ميکنند‪Ä .‬‬



‫شمارههاي ‪ ٢ - ١‬تا ‪ ٢ - ٣‬و ‪ ٢ - ١٠‬و ‪.٢ - ١١‬‬



‫‪٥‬ـ‪ .‬تنها بعضي از گويشها براي ساخت گذشته نـقلي از پـيشوند تـصريفي اسـتفاده‬ ‫ميکنند‪Ä .‬‬



‫شمارههاي ‪ ٣ - ١‬تا ‪ ٣ - ٥‬و ‪ ٣ - ٢١‬تا ‪.٣ - ٢٣‬‬



‫‪٦‬ـ‪ .‬نشانه جنس تنها در گويشهاي دليجاني‪ ٬‬ابيانهاي‪ ٬‬تاتي تاـکستان‪ ٬‬سمناني و واراني‬ ‫ديده شده‬



‫است‪Ä .‬‬



‫شمارههاي ‪ ٢ - ٢‬و ‪.٣ - ٥‬‬



‫‪ .٧‬شناسه سومشخص مفرد در گذشته ساده همه لهجهها و گويشهاي مورد بررسي‬ ‫صفر است‪ ٬‬بهجز آنهايي که به جاي شناسه از ضمير اسـتفاده‬



‫مـيکنند‪Ä .‬‬



‫شـمارههاي‬



‫‪ ٢ - ١‬تا ‪.٢ - ٦‬‬ ‫‪٨‬ـ‪ .‬پسوند ‪ -ak‬ـ‪ ٬‬پس از س تاـک گذشته‪ ٬‬ت نها در گويشهاي زابل ي و لري بختياري اردل‬ ‫ـ‬



‫ـ‬



‫ـ‬



‫و نيز در لهجه وراميني ديده شده است که ميتوان آن را نوعي پسوند صفت مفعوليساز‬ ‫دانست‪ Ä .‬ـشمارههاي ‪ ٢-٤ ٬٢-٣‬و ‪.٣-١٤‬‬ ‫‪.٩‬‬



‫پسوندهاي ‪ -eg‬ـ‪ -agi ٬‬و ‪-o‬‬



‫مفعوليساز‬



‫هستند‪Ä .‬‬



‫که پس از ستاـک گذشته ميآيند نيز نوعي پسوند صفت‬



‫شمارههاي ‪ ٣ - ١٥‬تا ‪ ٣ - ٢٠ ٬٣ - ١٧‬و ‪ ٣ - ٢٨‬تا ‪.٣ - ٣١‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫‪٨٥‬‬



‫‪ .١٠‬تنها در لهجهاي از فارسي تاجيکي کاربرد ضمير آزاد به جاي ضمير پيوسته ديده‬ ‫شده است‪ Ä .‬شماره ‪.٣ - ٣١‬‬ ‫‪ .١١‬پسوند ‪ -a‬ـ‪ ٬‬که گونهاي است از »است« ‪ ٬‬تنها در گـذشته سـاده تـالشي طـاسکوه‬ ‫ماسال‪ ٬‬در افعال الزم و متعدي‪ ٬‬ديده شده‬



‫است‪Ä .‬‬



‫شمارههاي ‪ ٢ - ٦‬و ‪.٢ - ٧‬‬



‫‪ .١٢‬در گذشته نقلي‪ ٬‬تنها بعضي از گويشها از گونهاي از »است« به صورتهاي ‪ -a‬ـ‪٬‬‬ ‫‪ -e‬ـ‪ -en ٬‬ـ‪ -ene ٬‬ـ‪-s ٬‬‬



‫و‬



‫‪-ast‬‬



‫استفاده‬



‫ميکنند‪Ä .‬‬



‫شمارههاي ‪ ٣-٨ ٬٣-٤‬تا ‪ ٣-٢٥ ٬٣-١٦‬تا‬



‫‪ ٣-٢٧‬و ‪.٣-٢٩‬‬ ‫‪ .١٣‬گروهي از لهجهها و گويشها در گذشته نقلي به جاي صفت مفعولي از ستاـک‬ ‫ـگذشته استفاده‬



‫ميکنند‪Ä .‬‬



‫شمارههاي ‪ ٣-١٣ ٬٣-١٠ ٬٣-٦ ٬٣-٢‬تا ‪ ٣-٢٥ ٬٣-٢٠‬و‬



‫‪ ٣-٢٧‬تا ‪.٣-٣١‬‬ ‫‪ .١٤‬در گويشها و لهجههايي که بـراي گـذشته سـاده و گـذشته نـقلي سـاختهاي‬ ‫يکسان دارند‪ ٬‬معادل اين ساختها در ساختهاي متفاوت گذشته ساده و گذشته نقلي‬ ‫نيز ديده ميشود‪ .‬مثالً در نمونههاي زير‪:‬‬ ‫‪٢-٥‬‬ ‫‪٣-٢‬‬ ‫‪٣-١٩‬‬ ‫‪٣-١١‬‬ ‫‪٣-٢٦‬‬



‫معادل‬ ‫معادل‬ ‫معادل‬ ‫معادل‬ ‫معادل‬



‫‪٤-١‬‬ ‫‪٤-٢‬‬ ‫‪٤-٣‬‬ ‫‪٤-٤‬‬ ‫‪٤-٥‬‬



‫‪ .١٥‬با توجه به معادله فوق در باره لهجههاي بافتي و زرندي که در گروه ‪ ٤ - ١‬قرار‬ ‫دارند ميتوان چنين اظهار داشت که اين لهجهها ساخت گذشته نقلي ندارند و به جاي آن‬ ‫از گذشته ساده استفاده ميکنند‪.‬‬ ‫‪ .١٦‬و با ٔال خره با توجه به معادله فوق درباره گويش کليميان بروجرد‪ ٬‬گويش کليميان‬ ‫همدان و افتري )در مورد افعال الزم( و بسياري از گويشهاي کرانه خزر و تالشي ميرزانق‬ ‫اردبيل )در مورد افعال الزم و متعدي( ميتوان چنين ادعا کرد که اين گويشها گـذشته‬ ‫نقلي دارند و آنچه ندارند گذشته ساده است که به جـاي آن از گـذشته نـقلي اسـتفاده‬ ‫ميکنند‪.‬‬



‫‪٨٦‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫مقاله‬



‫منابع شواهد‬ ‫آذري‪ ٬‬فروغ )‪ ٬(١٣٧٨-٧٩‬بـررسي مـقايسهاي لهـجه نـجفآبادي و اصـفهاني ‪ ٬‬پـاياننامه کـارشناسي ارشـد‪٬‬‬ ‫زبانشناسي همگاني‪ ٬‬دانشگاه آزاد اسالمي‪ ٬‬واحد تحصيالت تکميلي تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫تفض لي )‪ ٬(١٣٧٣‬زبان پهلوي‪ ٬‬ادبيات و دستور آن ‪ ٬‬تهران‪ :‬انتشارات معين‪.‬‬ ‫آموزگار‪ ٬‬ژاله و احمد ّ‬ ‫آهني‪ ٬‬محمدرضا )‪ ٬(١٣٧٢-٧٣‬بررسي گويش ابيانه از توابع نطنز ‪ ٬‬پاياننامه کـارشناسي ارشـد‪ ٬‬زبـانشناسي‬ ‫همگاني‪ ٬‬دانشگاه تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫ابوطالب‪ ٬‬آذر )‪ ٬(١٣٧٢-٧٣‬بررسي گويش تـاتي در يـنگي امـام ‪ ٬‬پـاياننامه کـارشناسي ارشـد‪ ٬‬زبـانشناسي‬ ‫همگاني‪ ٬‬دانشگاه تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫اسفندياري‪ ٬‬مرتضي )‪ ٬(١٣٧٣-٧٤‬توصيف ساختمان فعل در گويش کردي کليائي ‪ ٬‬پاياننامه کارشناسي ارشد‪٬‬‬ ‫زبانشناسي همگاني‪ ٬‬دانشگاه تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫اشرفي خوانساري‪ ٬‬مرتضي )‪» ٬(١٣٨١‬ويژگيهاي افعال در گويش خوانساري«‪ ٬‬مجموعه مقاالت نخستين‬ ‫همانديشي گويششناسي ايران‪ ٬‬به کوشش حسن رضـائي بـاغبيدي‪ ٬‬تـهران‪ :‬فـرهنگستان زبـان و ادب‬ ‫فارسي‪ ٬‬صـ‪.٥٩-٤٣‬‬ ‫اميريان بودااللو‪ ٬‬ربـابه )‪ ٬(١٣٧٩-٨٠‬گــويش تـالشي مـيرزانـق اسـتان اردبـيل ‪ ٬‬پـاياننامه کـارشناسي ارشـد‪٬‬‬ ‫زبانشناسي همگاني‪ ٬‬دانشگاه آزاد اسالمي‪ ٬‬واحد تحصيالت تکميلي تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫پناهي سمناني‪ ٬‬محمداحمد )‪ ٬(١٣٧٤‬آداب و رسوم مردم سمنان ‪ ٬‬تهران‪ :‬انتشارات پژوهشگاه علوم انساني و‬ ‫مطالعات فرهنگي‪.‬‬ ‫پورعابدي نائيني‪ ٬‬حسن )‪ ٬(١٣٧٢‬گويش نائيني ‪ ٬‬پاياننامه کارشناسي ارشد‪ ٬‬زبانشناسي همگاني‪ ٬‬دانشگاه‬ ‫تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫درهشهر ‪ ٬‬پاياننامه کارشناسي ارشد‪ ٬‬زبانشناسي همگاني‪٬‬‬ ‫پورمند‪ ٬‬خيراهلل )‪ ٬(١٣٧٣-٧٤‬بررسي گويش لکي ّ‬ ‫دانشگاه تهران )چاپ نشده(‪.‬‬



‫پوالدي درويش‪ ٬‬ميترا )‪ ٬(١٣٧٨-٧٩‬توصيف ساختمان فعل در گويش بهدينان مرکزشهر يزد ‪ ٬‬پاياننامه کارشناسي‬ ‫ارشد‪ ٬‬زبانشناسي همگاني‪ ٬‬دانشگاه آزاد اسالمي‪ ٬‬واحد تحصيالت تکميلي تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫جعفري‪ ٬‬محمدجواد )‪ ٬(١٣٧٣-٧٤‬بررسي گـويش سـوادکـوهي ‪ ٬‬پـاياننامه کـارشناسي ارشـد‪ ٬‬زبـانشناسي‬ ‫همگاني‪ ٬‬پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫جاللي‪ ٬‬واله )‪ ٬(١٣٧٩-٨٠‬مقايسه دو لهجه بافتي و زرندي ‪ ٬‬پاياننامه کارشناسي ارشد‪ ٬‬زبانشناسي همگاني‪٬‬‬ ‫دانشگاه آزاد اسالمي‪ ٬‬واحد تحصيالت تکميلي تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫جاللي امام‪ ٬‬سيده لعيا )‪ ٬(١٣٧٩-٨٠‬بررسي گويش املشي ‪ ٬‬پاياننامه کارشناسي ارشد‪ ٬‬زبانشناسي همگاني‪٬‬‬ ‫دانشگاه آزاد اسالمي‪ ٬‬واحد تحصيالت تکميلي تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫حکيمي‪ ٬‬عبدالعـظيم )‪ ٬(١٣٧٢-٧٣‬بـررسي گـويش شـاهرودي ‪ ٬‬پـاياننامه کـارشناسي ارشـد‪ ٬‬زبـانشناسي‬ ‫همگاني‪ ٬‬دانشگاه تهران )چاپ نشده(‪.‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫‪٨٧‬‬



‫خنجي‪ ٬‬لطفعلي )‪ ٬(١٣٧٨‬دستور زبان الرستاني بر مبناي گويش خنجي ‪ ٬‬انتشارات دانشنامه فارس‪.‬‬ ‫ذوالفقاري‪ ٬‬سيما )‪ ٬(١٣٧٦‬گويش بختياري مسجدسليمان ‪ ٬‬پاياننامه کارشناسي ارشد‪ ٬‬زبانشناسي هـمگاني‪٬‬‬ ‫دانشگاه عالمه طباطبائي )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫زمر ديان‪ ٬‬رضا )‪ ٬(١٣٦٨‬بررسي گويش قاين ‪ ٬‬انتشارات آستان قدس )معاونت فرهنگي(‪.‬‬ ‫ّ‬



‫ساداتي‪ ٬‬سيد مجيد )‪ ٬(١٣٧٤‬بررسي گويش دمـاوندي ‪ ٬‬پاياننامه کارشناسي ارشـد‪ ٬‬زبـانشناسي هـمگاني‪٬‬‬ ‫دانشگاه تهران )چاپ نشده(‪.‬‬



‫سرمست دستک‪ ٬‬داود )‪ ٬(١٣٧١‬گويش گيلکي حسنکياده )ـکياشهر( ‪ ٬‬پاياننامه کارشناسي ارشد‪ ٬‬زبانشناسي‬ ‫همگاني‪ ٬‬پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫سلطانينژاد‪ ٬‬فرشته )‪ ٬(١٣٧٩‬مقايسه گونههاي زباني بافتي و جيرفتي ‪ ٬‬پاياننامه کارشناسي ارشد‪ ٬‬زبانشناسي‬ ‫همگاني‪ ٬‬پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫سمائي‪ ٬‬سيد مهدي )‪ ٬(١٣٧٠‬بررسي گويش تـنکابن ‪ ٬‬پـاياننامه کـارشناسي ارشـد‪ ٬‬زبـانشناسي هـمگاني‪٬‬‬ ‫دانشگاه تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫شکري‪ ٬‬گيتي )‪ ٬(١٣٧٤‬گويش ساري ‪ ٬‬پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي‪.‬‬ ‫شهيدي‪ ٬‬اشرفالسادات )‪ ٬(١٣٧٩-٨٠‬بررسي دوگونه زباني حاجيآبادي و سير جـاني ‪ ٬‬پـاياننامه کـارشناسي‬ ‫ارشد‪ ٬‬زبانشناسي همگاني‪ ٬‬دانشگاه آزاد اسالمي‪ ٬‬واحد تحصيالت تکميلي تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫شيرزاديتبار‪ ٬‬بهرام )‪ ٬(١٣٧٤-٧٥‬گويش کردي کرمانشاه ‪ ٬‬پاياننامه کارشناسي ارشد‪ ٬‬زبانشناسي هـمگاني‪٬‬‬ ‫دانشگاه تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫صفري‪ ٬‬حسين )‪ ٬(١٣٧٣‬واژهنامه ر اجي‪ ٬‬گويش دليجان ‪ ٬‬ناشر‪ :‬مؤلف‪.‬‬ ‫طاهري‪ ٬‬عباس )‪ ٬(١٣٧٠‬گويش تاتي تاـکستان ‪ ٬‬پاياننامه کارشناسي ارشد‪ ٬‬زبـانشناسي هـمگاني‪ ٬‬دانشگـاه‬ ‫عالمه طباطبائي )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫عرب محمدحسيني‪ ٬‬مريم )‪ ٬(١٣٧٩-٨٠‬لهجه ورامين )پيشوا( ‪ ٬‬پـاياننامه کـارشناسي ارشـد‪ ٬‬زبـانشناسي‬ ‫همگاني‪ ٬‬پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫عيدي‪ ٬‬رضا )‪ ٬(١٣٧٤-٧٥‬بررسي گـويش بـختياري گـونه اردل ‪ ٬‬پـاياننامه کـارشناسي ارشـد‪ ٬‬زبـانشناسي‬ ‫همگاني‪ ٬‬دانشگاه تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫فتحي‪ ٬‬آذر )‪ ٬(١٣٧١‬ساخت فعل در گويش بندرعباسي )لهجه محلّه پشتشـهر( ‪ ٬‬پـاياننامه کـارشناسي ارشـد‪٬‬‬ ‫زبانشناسي همگاني‪ ٬‬دانشگاه تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫فالّح‪ ٬‬عليمحمد )‪ ٬(١٣٨٠‬گـروههاي نـحوي در گـويش آمـلي )مـازندر انـي( ‪ ٬‬پـاياننامه کـارشناسي ارشـد‪٬‬‬ ‫زبانشناسي همگاني‪ ٬‬دانشگاه عالمه طباطبائي )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫ـکاـکاوند‪ ٬‬جهانگير )‪ ٬(١٣٧٠-٧١‬بررسي گويش لکي کاـکاوندي قزوين ‪ ٬‬پاياننامه کارشناسي ارشد‪ ٬‬زبانشناسي‬ ‫همگاني‪ ٬‬دانشگاه تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫ـکخائي‪ ٬‬يحيي )‪ ٬(١٣٧٤‬بررسي گويش سکوههاي شيبآبي ز ابلي ‪ ٬‬پاياننامه کارشناسي ارشـد‪ ٬‬زبـانشناسي‬



‫‪٨٨‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫مقاله‬



‫همگاني‪ ٬‬دانشگاه تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫ـکلباسي‪ ٬‬ايران )‪ ٬(١٣٦٢‬گويش کردي مهاباد ‪ ٬‬پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي‪.‬‬ ‫ــــ )‪ ١٣٦٧‬الف(‪» ٬‬دستگاه فعل در گويش الري«‪ ٬‬مجله دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه فردوسي مشهد ‪٬‬‬ ‫سال‪ ٬٢١‬ش‪ ٬١‬ص‪.١٧٠-١٤٥‬‬ ‫ــــ )‪ ١٣٦٧‬ب(‪» ٬‬ارگتيو در زبانها و گويشهاي ايراني«‪ ٬‬مجله زبانشناسي ‪ ٬‬سال‪٥‬ـ‪ ٬‬ش‪ ٬٢‬ص‪٨٧-٧٠‬ـ‪.‬‬ ‫ــــ )‪ ٬(١٣٧٠‬فارسي اصفهاني ‪ ٬‬پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي‪.‬‬ ‫ــــ )‪» ٬(١٣٧١‬تنوع لهجهها در گويش گيلکي«‪ ٬‬مجلّه دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه فردوسي مشـهد ‪٬‬‬ ‫سال‪ ٬٢٥‬ش‪٤‬ـ‪ ٬‬ص‪.٩٧٦-٩٣٤‬‬ ‫ــــ )‪ ٬(١٣٧٣‬گويش کليميان اصفهان )يک گويش اير اني( ‪ ٬‬پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي‪.‬‬ ‫ــــ )‪ ١٣٧٤‬الف(‪» ٬‬مقايسهاي ميان گويشهاي کردي مهاباد‪ ٬‬سنندج و کرمانشاه«‪ ٬‬مجله علمي و پژوهشي علوم‬



‫الزهرا ‪ ٬‬سال‪٥‬ـ‪ ٬‬ش‪ ١٣‬و ‪ ٬١٤‬ص‪٨٠-٥٩‬ـ‪.‬‬ ‫انساني دانشگاه ّ‬



‫ــــ )‪ ١٣٧٤‬ب(‪ ٬‬فارسي ايران و تاجيکستان )يک بررسي مقابلهاي( ‪ ٬‬دفتر مطالعات سياسي بينالمللي وزارت‬ ‫امور خارجه‪.‬‬ ‫ــــ )‪» ٬(١٣٧٥‬شناسه سومشخص مفرد در مصادر فارسي«‪ ٬‬فرهنگ )ويـژه زبـانشناسي(‪ ٬‬سـال‪ ٬٩‬ش‪٬١‬‬ ‫ص‪.٣٥-٢٧‬‬ ‫ــــ )‪ ١٣٧٦‬الف(‪ ٬‬گويش کالردشت )رودبارک( ‪ ٬‬پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي‪.‬‬ ‫ــــ )‪ ١٣٧٦‬ب(‪» ٬‬تحليل فعل ايراني با ديدي نو«‪ ٬‬مجلّه دانشکده ادبيات دانشگاه فـردوسي مشـهد ‪ ٬‬سـال‪٬٣٠‬‬ ‫ش‪١‬ـو‪ ٬٢‬ص‪٦٨-٥٥‬ـ‪.‬‬ ‫محمدي اشياني‪ ٬‬فضلاهلل )‪ ٬(١٣٧٠‬مقايسه گويش لنجان اصفهان با فارسي رسمي ‪ ٬‬پاياننامه کارشناسي ارشد‪٬‬‬ ‫زبانشناسي همگاني‪ ٬‬دانشگاه تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫مرتضوي‪ ٬‬سيد مح ّمدباقر )‪ ٬(١٣٧٤‬بررسي و تحليل واجشناختي و دستوري گويش بهبهان ‪ ٬‬پاياننامه کارشناسي‬ ‫ارشد‪ ٬‬زبانشناسي همگاني‪ ٬‬دانشگاه تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫مقيمي‪ ٬‬افضل )‪ ٬(١٣٧٣‬بررسي گويش بويراحمد ‪ ٬‬انتشارات نويد شيراز‪.‬‬ ‫مولوي کاخکي‪ ٬‬حسن )‪ ٬(١٣٦٧-٦٨‬بررسي ساختمان دستوري گويش مردم کاخک ‪ ٬‬پاياننامه کارشناسي ارشد‪٬‬‬ ‫زبانشناسي همگاني‪ ٬‬دانشگاه تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫ميرچراغي‪ ٬‬سيد فرهود )‪ ٬(١٣٦٩‬ساختمان دستوري گويش لکي يا خواجوندي کالردشت ‪ ٬‬انتشارات پرهام نشر‪.‬‬ ‫ميرزابيگي‪ ٬‬جهانشاه )‪ ٬(١٣٦٨‬ساختمان فعل در گـويش کـردي روسـتاي حـرير ‪ ٬‬پـاياننامه کـارشناسي ارشـد‪٬‬‬ ‫زبانشناسي همگاني‪ ٬‬دانشگاه تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫نژادصاحبي‪ ٬‬عليرضا )‪ ٬(١٣٧٣‬بررسي گويش سبزواري ‪ ٬‬پاياننامه کارشناسي ارشد‪ ٬‬زبانشناسي هـمگاني‪٬‬‬ ‫دانشگاه تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫نغزگوي کهن‪ ٬‬مهرداد )‪ ٬(١٣٧٣‬بررسي گويش تالشي دهسـتان طـاسکوه مـاسال ‪ ٬‬پـاياننامه کـارشناسي ارشـد‪٬‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگذشته نقلي در لهجهها و گويشهاي ايراني‬



‫‪٨٩‬‬



‫زبانشناسي همگاني‪ ٬‬دانشگاه تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫والئي‪ ٬‬هما )‪ ٬(١٣٧٨-٧٩‬مقايسه دو لهجه همداني و تويسرکاني ‪ ٬‬پـاياننامه کـارشناسي ارشـد‪ ٬‬زبـانشناسي‬ ‫همگاني‪ ٬‬دانشگاه آزاد اسالمي‪ ٬‬واحد تحصيالت تکميلي تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫همايون‪ ٬‬همادخت )‪ ٬(١٣٧١‬گويش افتري ‪ ٬‬پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي‪.‬‬ ‫يوسفيان‪ ٬‬پاـکزاد )‪ ٬(١٣٧١‬گويش بلوچي الشاري ‪ ٬‬پاياننامه کارشناسي ارشد‪ ٬‬زبانشناسي همگاني‪ ٬‬دانشگاه‬ ‫تهران )چاپ نشده(‪.‬‬ ‫‪Sahim, Haideh (1994), ``The Dialect of the Jews of Hamedan'', in Irano-Judaica III, pp. 171-181.‬‬ ‫‪Yarshater, Ehsan (1989), ``The Dialect of Borujerd Jews'', in AIO , Edena Curaverunt L. De Meyer et E.‬‬ ‫‪Haerinck, II, pp. 1030-1045.‬‬



‫©‬



‫ـگويششناسي‬



‫‪09ANAR‬‬



‫ن‪٣‬‬



‫‪D:3‬‬



‫عآ ‪٦‬ص‬



‫‪١٣٨٤/٠٥/٢٣‬‬



‫واژهها و اصطالحات مربوط به انار در گويش کلهري‬ ‫ناصر ملکي )دانشگاه رازي کرمانشاه(‬ ‫داريوش يارمرادي )دانشجوي کارشناسي ارشد(‬ ‫ـگيالنغرب از توابع استان کرمانشاه است و در جـنوب غـربي آن قـرار دارد‪ .‬در جـهت‬ ‫شمالي آن و در حدّ فاصل بين گيالنغرب و سرپل ذهاب منطقهاي به نام گلين واقع شده‬ ‫ـکه سخنوران آن به گويش کلهري از زبان کردي تکلم ميکنند‪.‬‬ ‫منطقه گلين در کنار رودخانه کُفراور قـرار گـرفته کـه از شـانههاي سـربهفلککشيده‬ ‫ـکوههاي قالجه سرچشمه ميگيرد‪ .‬اين رود پرآب و پيچدرپيچ نياز کشـاورزي مـنطقه را‬ ‫در ه واقع شدهاند و کوههاي بلند ديوارههايي‬ ‫تأمين ميکند‪ .‬روستاهاي منطقه در آغوش ّ‬ ‫مستحکم در دو طرف برافر اشتهاند‪ .‬طبيعت اين منطقه چشمانداز بکر و مـعصومانهاي‬



‫دارد و اغلب مردم اوقات فراغت خود را در آغوش سرسبز آن سـپري مـيکنند‪ .‬وجـه‬ ‫تسميه گلين نيز به دليل همين سرسبزي و خرم بودن آن است‪.١‬‬ ‫ـگلين با داشتن جمعيتي بالغ بـر ‪ ٢٨٠٠‬نـفر‪ ٬‬از چـند روسـتاي کـوچک بـه نـامهاي‬ ‫ســرباغگلين‪ ٬‬نـجارگلين‪ ٬‬چـمنگلين‪ ٬‬شـاهمراديگـلين و انـجاورود گـلين‪ ٬‬بـه صـورت‬ ‫بههمپيوسته تشکيل شده است‪.‬‬ ‫معيشت اصلي مردم اين روستاها باغداري است و با توجه به سليقه ممتدشان در اين‬ ‫پيشه تظاهرات و جلوههاي بارز آن در آداب و رسوم‪ ٬‬زبان و خلقيات اين مردم منعکس‬ ‫‪١‬ـ( ـسيماي شهرستان گيالنغرب ‪ ٬‬انتشارات منابع طبيعي‪ ٬‬گيالنغرب ‪.١٣٧٨‬‬ ‫‪٩٠‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫واژهها و اصطالحات مربوط به انار‪...‬‬



‫‪٩١‬‬



‫شده است‪ .‬اينان کوچ کنندگاني بودهاند که به ايـن روسـتاها کـوچيده و در ايـن مـنطقه‬ ‫تـحول و دگـرگونيهاي سـياسي‪٬‬‬ ‫ـکوهستاني سرسبز مسکن گزيدهاند‪ .‬هرچند به ع ّلت‬ ‫ّ‬



‫اقتصادي و اجتماعي تعدادي از آنها به مناطقي ديگر در کردستان مهاجرت کردهاند‪ ٬‬اين‬ ‫سبب نشده است که از حرفه اصلي خود يعني باغداري‪ ٬‬بهخصوص کاشت و پرورش‬ ‫انار‪ ٬‬دست بردارند‪ .‬انار از محصوالت اصـلي ايـن مـنطقه مـحسوب مـيشود و مـيزان‬ ‫برداشت ساالنه آن حدود ‪ ٥٠٠٠‬کيلوگرم در هکتار است‪.٢‬‬ ‫هدف از نگارش اين مقاله گردآوري و طبقهبندي برخـي از واژههـا و اصـطالحاتي‬ ‫است که در اين گونه از گويش کلهري بر انواع انار‪ ٬‬بخشهاي مختلف انار‪ ٬‬درخت انار و‬ ‫محصوالتي که از انار به دست ميآيد داللت ميکند‪.‬‬ ‫‪ .١‬انار‪ ٬‬بخشهاي انار و مراحل رشد آن‬ ‫ئِ نار ‪ enaª r‬انار‬



‫تَه ٌر ¦‪ tar‬اناري که بعد از چيدن تمام انارها هنوز بر درخت مانده باشد و‪ ٬‬در اثر باران‪ ٬‬شيرين و پوست آن‬ ‫ـکلفت شود‪.‬‬ ‫تِرش »‪) ter‬انار( ترش‬



‫کو ٌل §‪ tekwel‬پوست خارجي انار که مدت زماني از جدا شدن دانهها از آن گذشته باشد‪.‬‬ ‫تِ ِ‬ ‫تووک ‪ tu:k‬پوست خارجي انار‬ ‫دانوکهو ‪ da¦ nükaw‬انار شيريني که دانه آن پرآب و شيرين است‪.‬‬ ‫ِد ٌ ِرـگ ‪ de:reg‬تيغ انار‬ ‫َدنِ گ ‪ daneg‬دانه انار‬ ‫دهم تَ رهـکيايي ‪ dam tarakyaª e:‬اناري که از فرط رسيدن دهانه )پوست( آن ترکيده باشد‪.‬‬



‫ٌ‬



‫ده‬ ‫سيد ‪ dane:base:d‬زمان به وجود آمدن دانه‪.‬‬ ‫ني به ٌ‬ ‫ٌ‬ ‫ِر شکه ‪ re»ka‬اناري که دانه آن نارس و سفيد و کوچک است‪.‬‬ ‫ِر وهي َله ‪ reweâla‬انار ترش کوچک سبز با پوست محکم و سفت که ديگر قابل رسيدن نيست‪.‬‬ ‫سورهيله ‪ süareâla‬اناري صورتيرنگ که ممکن است شيرين يا ترش باشد‪.‬‬



‫وزگ ‪ sawzeg‬انار سبز و نارس‬ ‫َس ِ‬ ‫§‬ ‫ِس وهيلي ئهوه ٌل ‪ seweâle awal‬اناري که از ‪ ١٧‬شهريور به بعد کمي قرمز ميشود‪.‬‬



‫ٌ‬



‫ِس وهيلي دوم ‪ seweâle du« em‬اناري که از ‪ ١٧‬مهر به بعد قرمزتر ميشود‪.‬‬



‫ٌ‬



‫‪٢‬ـ( ـ آمارنامه استان کرمانشاه ‪ ٬‬انتشارات سازمان مديريت و برنامهريزي استان کرمانشاه‪ ٬‬کرمانشاه ‪.١٣٧٩‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪٩٢‬‬



‫واژهها و اصطالحات مربوط به انار‪...‬‬



‫مقاله‬



‫ِس وهيلي ِس ِيم ‪ seweâle see:m‬اناري که از ‪ ١٧‬آبان به بعد بهـکلي ميرسد و قابل خوردن است‪.‬‬



‫ٌ‬



‫ٌ‬



‫کول §‪ sawzae gar kwel‬انار بزرگ گردنکوتاه و تقريبًا شيرين‬ ‫سهوزه ٌي گهر ِ‬ ‫سيه ‪ si:ya‬انار سياهي که پوست يا دانه آن باعث ازبينرفتن تب شود‪.‬‬



‫شيرين ‪) »i:re:n‬انار( شيرين‬ ‫ٌ‬ ‫صهدي ‪ sadi:‬اناري که نسبت به ساير انارها بزرگتر است‪.‬‬ ‫قومچه ‪ qomt»a‬غنچه‬ ‫قومي‪ /‬گهرهباريک ‪ qomi:‬يا ‪ garabaª ri:k‬اناري که گردن آن باريک باشد‪.‬‬ ‫ـکارواني ‪ kârwâni:‬انار سالم‪ ٬‬با اندازه متوسط‪ ٬‬که قابل بردن به کاروان براي فروختن باشد‪.‬‬ ‫ـکوو ‪ ku:‬مقداري انار که بر روي هم انباشته شده باشند‪.‬‬ ‫شي ر ‪ kal§a»e:r‬هرکدام از قسمتهاي داخلي انار که تعدادي دانه دور آن جمع شده است‪.‬‬ ‫ـکهلٌ ه ٌ‬ ‫ـگو ٌل هه ٌل‬ ‫پيچايه ‪ gwel§ hal§pi:t»âe:a‬زماني که غنچه به گل تبديل ميشود‪.‬‬ ‫ِ‬ ‫ٌ‬ ‫ـگو ٌل §‪ُ gwel‬گل‬ ‫ِ‬



‫ـگَهر ‪ gar‬قسمت پايينتر از غنچه که در هنگام رسيدن انار معمو ًال باريک است‪.‬‬ ‫نياي ‪) ganyaªe:‬انار( گنديده‬ ‫ـگه ٌ‬



‫الرهشه ‪ lâr¦ a»a‬اناري که آفتاب مقداري از پوست آن را قهوهاي کرده باشد‪.‬‬ ‫ٌ‬



‫مالهو کووه ‪ mâl§aw ku:a‬زماني که انارها کامالً ميرسند و مردم براي گريز از باران و سرما سياهچادر برپا‬ ‫ٌ‬ ‫ميکنند‪.‬‬



‫ِم ْرت ‪ mert‬پوستهاي نازک داخل انار‬ ‫مهريسي ‪mari:si:‬‬ ‫شيرين بزرگ سبزرنگ با دانه سفيد که مرغوبترين نوع انار است‪.‬‬ ‫انار‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬



‫نج گ ‪ mari:si: be:t»endÚeg‬انار شيرين بزرگ که دانه آن کوچک و تقريبًا نرم است‪.‬‬ ‫مهريسي ٌبي ِچ ِ‬ ‫مهزهخوهش »‪ mazaxwa‬انار داراي مزه خوش‬



‫نه ٌرهسي ‪ nar¦ asi:‬نارس‬



‫وه پهتهو بو «‪ wa pataw bu‬اناري که مقداري از شاخه همراه آن بريده شده باشد‪.‬‬ ‫هورده ‪ hürda‬انار ريز‬



‫‪ .٢‬درخت انار و بخشهاي آن‬



‫ِب ن ِْجگه ٌريشهـکهن ‪ bendÚe:ge: ri:»akan‬جوانه درخت انار که بدون قلمه زدن و به طور طبيعي سبز شده‬ ‫باشد‪.‬‬ ‫بهن‪ /‬پهت ‪ pat / ban‬قسمتي از شاخه انار که هنگام چيدن با انار بريده شود‪.‬‬ ‫تول ‪ tül‬هرکدام از شاخههاي صاف و راست و باريک انار را ميگويند‪.‬‬



‫مايه ‪ tüle maª e:a‬شاخه تيغدار و قهوهاي رنگ انار که غير قابل استفاده است‪.‬‬ ‫توله ٌ‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫واژهها و اصطالحات مربوط به انار‪...‬‬



‫‪٩٣‬‬



‫داره ئنار ‪ dâre enâr‬درخت انار‬ ‫قهلٌهم ‪ qal§am‬شاخه بريده شده از درخت انار که هنوز جوان است‪.‬‬



‫قهلٌهم بِ ر ‪ qal§am ber‬شاخهاي از درخت انار که براي قلمه زدن بريده ميشود‪.‬‬ ‫ـگَهرد ‪ gard‬گرد انار که باعث توليد مثل ميشود‪.‬‬ ‫لِق ‪ leq‬شاخهاي که قسمتي از آن بريده شده باشد و براي پا گذاشتن بر روي آن يا آويزان کردن سبد انار به‬ ‫آن استفاده شود‪.‬‬ ‫ناوگَهر ‪ nâwgar‬قسمت ‪ V‬مانند که دو شاخه از آن منشعب شده باشد‪.‬‬ ‫هه ِژ ٌل ‪َ /‬سه ِرپَهل §‪ sarepal / haÚel‬شاخههاي انتهايي درخت انار که معمو ًال باريک هستند و براي حصار‬ ‫دور باغ استفاده ميشوند‪.‬‬



‫‪ .٣‬وسايل ساختهشده از درخت انار‬ ‫تول‬



‫شاخههاي صاف و باريک و راست که براي گذاشتن در زير خيار‪ ٬‬پشمريسي‪ ٬‬حالجي پنبه‪٬‬‬



‫‪tül‬‬



‫درست کردن دوک و جدا کردن دانه از انار به کار ميرود‪.‬‬ ‫توله ٌني ره ‪ tüle ne:ra‬هرکدام از شاخههاي صاف‪ ٬‬سفيد و باريک که براي سيخ کباب و ساختن سبد از‬ ‫آنها استفاده ميشود‪.‬‬ ‫ٌتي ٌال ‪ te:l§â‬چوب انار محکمي که يک سر آن براي فرو رفتن به زمين تراشيده ميشود و براي نگهداشتن‬ ‫چينها بر روي زمين به کار ميرود‪.‬‬



‫ِچلٌه‬



‫‪t»el§a‬‬



‫وسيلهاي که از چوب انار تهيه ميشود و به عنوان تکيهـگاهي در اطراف سياهچادر به کار‬



‫ميرود‪ .‬يک سر آن به شکل ‪ V‬تراش داده ميشود‪.‬‬



‫چوو ‪ t»u:‬چوب انار که در ساختن دستهبيل‪ ٬‬کلنگ‪ ٬‬قندشکن‪ ٬‬سهپايه َم شک و غيره استفاده ميشود‪.‬‬



‫چهنگلٌه‬



‫‪§a‬‬ ‫‪t»aÉl‬‬



‫سبدي که از شاخههاي صاف و سفيد و باريک درخت انار درست ميشود و در هنگام‬



‫چيدن انار به کار ميرود‪.‬‬



‫چيلٌي ‪ t»i:le:‬هيزم درخت انار‬



‫ٌ‬



‫خورد ‪ dasal§ xwerd‬دسته َم شک‪ :‬دو دسته که به دو سر َم شک ميبندند و براي تکان دادن آن‬ ‫دهسه ٌل ِ‬ ‫وتبديل شير به دوغ و کره به کار ميرود‪.‬‬ ‫ِس نگ ‪ seÉ‬چوب باريک سرتيزي که به وسيله آن سياهچادرها را به هم وصل ميکنند‪.‬‬ ‫سون‬



‫‪sün‬‬



‫ستون‪ :‬چوب انار محکمي به طول ‪٥‬ـ‪ ٢ /‬متر که به عنوان تکيهـگاهي در زير سياهچادر به کار‬



‫ميرود‪.‬‬ ‫سهوهته ‪ sawata‬سبدي که از ‪ t»aÉl§a‬بزرگتر است و براي جابهجا کردن مقدار انار بيشتري به کار ميرود‪.‬‬ ‫ضمنًا اين سبد هم از شاخههاي درخت انار درست ميشود‪.‬‬ ‫ِق ٌال نگ ‪ qel§ªaÉ‬وسيله چيدن انار به شکل ّقالب که از چوب انار يا ساير چوبها درست ميشود‪.‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪٩٤‬‬



‫واژهها و اصطالحات مربوط به انار‪...‬‬



‫مقاله‬



‫ـکِ رتِلٌه ‪ kertel§ a‬سبدي به شکل بيضي که از چوب صاف انار تهيه ميشود و براي نگهداري مرغ يا بزغاله به‬ ‫ـکار ميرود‪.‬‬



‫ـگوچان ‪ gwet»aªn‬عصايي که از چوب انار تهيه شود‪.‬‬ ‫ِ‬



‫کوت ‪ gwes kwet‬وسيلهاي که از چوب انار تهيه ميشود و حدود ‪ ٢‬الي ‪ ٣‬متر طول دارد و براي‬ ‫ـگوس ِ‬ ‫ِ‬ ‫جدا کردن گردوها از درخت استفاده ميشود‪.‬‬



‫ناوميه ِرگ ‪ nâwmyareg‬چوبي به طول يک متر که از درخت انار تهيه ميشود و به وسيله آن دو دسته‬ ‫چوبي مَ شک به هم وصل ميشوند‪.‬‬



‫هه ِژ ٌل‬



‫§‪haÚel‬‬



‫شاخههاي‬ ‫انتهايي درخت انار که در درست کردن بهنيه ‪) bane:a‬سدّ آب( و پوشاندن‬ ‫ِ‬



‫چنارهاي باالخانه به کار ميرود‪.‬‬



‫دارويي انار‬ ‫‪ .٤‬محصوالت غذايي و‬ ‫ِ‬ ‫رشاو ‪ ter»aª w‬نوعي غذا که براي تهيه آن ابتدا دانه انار را در آب نرم ميکنند‪ ٬‬بعد آن را خرد ميکنند و‬ ‫ِت‬ ‫ٌ‬ ‫در آب ميريزند‪ .‬آن را ميجوشانند تا کامالً پخته شود‪ .‬بعد از صافي رد ميکنند و دانه آن را دور ميريزند‬ ‫و دوباره آب را ميجوشانند و پيازداغ‪ ٬‬زردچوبه‪ ٬‬نمک‪ ٬‬فلفل و مغز گردوي خردشده به آن اضافه‬ ‫ميکنند‪.‬‬ ‫ِترش »‪ ter‬دانه انار که پس از خشک شدن در آفتاب‪ ٬‬در داخل َم شک براي استفاده سال آينده نگهداري‬ ‫ميشود‪.‬‬ ‫ته ٌوسهوه ٌروو ‪ tawsewar¦ u:‬تببُ ر‪ :‬پوست سياه انار يا دانه اناري که پوستش سياه است و باعث از بين بردن‬ ‫تب ميشود‪ .‬همچنين‪ ٬‬براي کاهش درد و جلوگيري از ورم ناشي از زنبورزدگي‪ ٬‬آب انار ترش را با خاـک‬ ‫مخلوط ميکنند و بر روي جاي نيش زنبور ميمالند‪.‬‬ ‫ِرپ ‪ rep‬رب انار‪ :‬دانههاي انار را با استفاده از ‪ tül‬از پوست جدا ميکنند و داخل گوني ميريزند‪ .‬بعد‬ ‫ـگونيها را داخل خوان ‪ xwaªn‬چوبي يا سيماني ميگذارند‪ .‬پاهاي خود را با آب و صابون ميشويند و‬ ‫دانههاي انار داخل گوني را با پا فشار ميدهند و آب آن را ميگيرند‪ .‬آب گرفته شده را در يک ديگ و‬ ‫دانهها را در ديگ ديگر ميريزند و محتوي هر دو ديگ را ميجوشانند‪ .‬دوباره آب ديگ محتوي دانهها را‬ ‫ميگيرند و داخل همان آب اصلي ميريزند‪ .‬بعد از اين مراحل دانهها را دور ميريزند و آب انار به تدريج‬ ‫غليظ ميشود و به رب تبديل ميشود‪.‬‬ ‫ِر ِپ دهسگوش »‪ repe dasgu:‬ربي که مانند ِرپ تهيه ميشود با اين تفاوت که براي گرفتن آب دانه انار از‬ ‫دست به جاي پا استفاده ميکنند‪.‬‬



‫ِشلهو تِرش »‪ »elaw ter‬آش ترش که براي تهيه آن دانه ترش انار را ميجوشانند و بعد از مدتي دانه را دور‬ ‫ميريزند و به آن برنج اضافه ميکنند‪.‬‬



‫ـکارون ئاشي ‪ kârwan â»i:‬غذايي از آب انار و مغز گردوي خردشده که به سرعت آماده ميشود‪.‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫واژهها و اصطالحات مربوط به انار‪...‬‬



‫‪٩٥‬‬



‫ـکهلهجوش »‪ kala dÚu:‬مانند مورد باال تهيه ميشود با اين تفاوت که آب انار بايد کمي جوشانده شود‪.‬‬



‫‪٥‬ـ‪ .‬واژههاي متفرقه‬



‫خوان ‪ xwân‬وسيلهاي که دانههاي انار را داخل آن ميريزند و آب آنها را ميگيرند‪.‬‬ ‫خهرمان زيايي ‪xarmân zyâe:‬‬ ‫»خرمن زياد«‪ ٬‬اصطالحي که رهگذران هنگام برخورد به مقدار زيادي انار‬ ‫ْ‬



‫ٌ‬



‫به صاحبش ميگويند‪.‬‬



‫ـکونه ‪َ kwena‬م شک مخصوص آب‪ :‬پس از کندن موي پوست بز آن را نمک ميزنند تا خشک شود‪ .‬دو‬ ‫ِ‬



‫کو ٌل §‪ Ä) tekwel‬بخش‪(١‬‬ ‫هفته آن را به همان حال ميگذارند‪ .‬بعد آن را در آب ميگذارند تا نرم شود‪ِ .‬ت ِ‬ ‫خشکشده را خرد ميکنند و آن را داخل پوست ميريزند و تا دو هفته آن را به همان حال ميگذارند‪ .‬بعد‬



‫آن را ميشويند و قابل استفاده ميشود‪.‬‬ ‫چال ‪ küana t»aª§ l‬کهنهچال‪ :‬چالهاي که در خاـک ميکنند و مقداري انار در آن پنهان ميکنند‪ ٬‬زير و‬ ‫ـکوهنه ٌ‬



‫روي انارها را با خار و خاشاـک ميپوشانند‪ .‬انارها به مدت ‪ ٦‬ماه‪ ٬‬به طور سالم‪ ٬‬در آنجا نگهداري ميشود‪.‬‬



‫هوور ¦‪ hu:r‬وسيلهاي است مانند دو گوني که به طور موازي به هم بافته باشند‪ .‬اين وسيله از موي بز تهيه‬ ‫ٌ‬ ‫ميشود و براي جابهجا کردن انار به کار ميرود‪.‬‬ ‫©‬



‫ـگويششناسي‬



‫‪10BASHKA‬‬



‫ن‪٣‬‬



‫‪D:3‬‬



‫ح‪ :‬سينا ‪ ١١‬ص‬



‫‪١٣٨٤/٠٥/٢٣‬‬



‫ـگويشهاي َب شکَردي‪ ٬‬کُردشولي و کُمزاري‬ ‫ترجمه ليال عسگري‬ ‫مجموعهاي بهنام زبانهاي دنيا در مسکو بـه زبـان روسـي مـنتشر شـده است؛ جـلد اول از‬ ‫ايراني جنوب غربي اختصاص دارد‪ .‬از آنـجا کـه‬ ‫ايراني اين مجموعه به گويشهاي‬ ‫زبانهاي‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ـگويشهاي بشکردي‪ ٬‬کردشولي و کمزاري از اين گروه در ايران کمتر مورد تحقيق و بررسي‬ ‫واقع شده و تا حدودي ناشناختهاند‪ ٬‬از ميان ديگر گويشهاي جنوب غـربي بـراي تـرجـمه‬ ‫برگزيده شدند‪١.‬‬



‫ـگروه گويشهاي بشکردي‬



‫‪٢‬‬



‫و‪.‬و‪ .‬موشکالو‬



‫‪ .١‬نـخستين بـار در کـتاب فـالير‬ ‫َب شاـکِ ردي‬



‫) ¦‪/ bas§¦ a kerdâ‬‬



‫)‪1882‬‬



‫‪ Floyer:‬ـ( از گـروه گـويشهاي َب شکَ ـردي‪/‬‬



‫¦‪ bas§ kardâ‬ـ( ياد شده است؛ اما بيشتر مطالب زبانشناختي ايـن‬



‫ـگروه از گويشها که فالير گرد آورده بود‪ ٬‬از بين رفته است‪ .‬گرشويچ در ‪ ١٩٥٦‬به بشکرد‬



‫سفر کرد؛ مطالب او بهطور کامل منتشر نشد‪ ٬‬اما در برخي از آثارش از آنها استفاده کرد‪.‬‬ ‫در اين مقاله از تحقيقات گ‪ .‬مورگنشتيرنه و نـيز پ‪ُ .‬ا‪ .‬شـروو )لهـجه هـرمز و مـيناب(‬ ‫استفاده شده است‪.‬‬ ‫‪ .٢‬گروه گويشهاي بشکردي در منطقه بشاـکرد‪ ٬‬در نزديکي سواحل خليج فارس‪ ٬‬در‬ ‫‪١‬ـ(ــدر کتاب اصلي هر يک از اين گويشها در قالب مقالهاي مستقل آمده است‪.‬‬ ‫‪2) Moshkalo, B.B., ``Bashkardi gruppa dialektov'', in: Yazyki mira: Iranskie yazyki. I. Yugo-zapadnye‬‬ ‫‪Iranskie yazyki. Moskva: Indrik, 1997, pp. 194-198.‬‬



‫‪٩٦‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪٩٧‬‬



‫ـگويشهاي َب شکَ ردي‪ ٬‬کُ ردشولي و کُمزاري‬



‫جنوب شرقي ايران پر اـکنده است‪.‬‬ ‫‪ .٣‬در واقع‪ ٬‬گروه گويشهاي بشکردي بررسي نشدهاند و حتي هماـکنون دستيابي به‬ ‫اطالعاتي از شمار گويشوران آن ناممکن به نظر مـيرسد‪ .‬بـيشتر اهـالي بشکـرد زبـان‬ ‫فارسي را ميدانند‪ ٬‬اما براي فارسيزبانان گويش بشکردي قابل فهم نيست‪.‬‬ ‫ـگويش بشکردي از همه سو )جز از سمت شمال( در محاصره زبان بلوچي است‪ .‬از‬ ‫اين رو‪ ٬‬به احتمال بسيار‪ ٬‬گويشوران بشکردي به زبان بلوچي تسلط نسبي دارند‪.‬‬ ‫‪ .٤‬گروه گويشهاي بشکردي جايگا ِه تاريخي مستقلي را در ميان ديگر گـويشهاي‬ ‫جنوب غربي زبانهاي ايراني به خود اختصاص داده است‪ .‬ايـن جـايگاه‪ ٬‬بـا تـوجه بـه‬ ‫بازتاب نشانههايي از صامتهاي ايراني باستان در گويش بشکردي‪ ٬‬کامًال آشکار است‪:‬‬ ‫‪ (١‬ايراني ¨‪ d‪ *gre¦ w-‬ـ‪.‬‬



‫رودباري ¦‪geryaw- :ya/ye> ¦ e /â‬‬



‫‪٥‬ـ‪ .‬ويژگيهاي خاص آواييــدستوري‪ .‬اطالعات آوايي به شکل پر اـکـنده و گسسـته‬ ‫مشخص شده است‪ .‬از اين رو‪ ٬‬به دست دادن ويژگيهاي مصوتها و صامتها تا کنون‬ ‫ميسر نشده است‪ .‬با توجه به منابع موجود ميتوان برخي نکات درخور توجه را در زمينه‬ ‫آواشناسي تاريخي مطرح کرد‪:‬‬ ‫الف( مصوتها‪ :‬ايراني‬ ‫)بشکردي‬



‫‪¦o ‬



‫ايراني ‪ *rauc§ a-‬ـ(؛ ايراني‬



‫»سپيد«(؛ ايرانـي‬



‫‪sep⦠t‬‬



‫‪¦ /u‬‬ ‫‪e/ü‬‬ ‫‪¦ ‬



‫در مـوضع مـيان مـصوتي‬



‫»قيچي«‬



‫‪hm ٬‬ـ‪٬‬‬



‫در موضع ميان مصوتي‬



‫)بشکردي شمالي ‪ karo¦ n‬ـ‪ ٬‬بشکردي جنوبي‬ ‫‪*p‬‬



‫در موضع ميان‬



‫شمالي ‪w‬‬



‫جنوبي ‪res ) s‬‬



‫مصوتي ‬



‫ايراني ‪ *pa¦ d-‬ـ(؛ ايـرانـي‬



‫‪em‬‬



‫بشکـردي‬



‫‪ya‬‬ ‫>‪¦ p‬‬



‫‪so‬‬ ‫‪ sa‬ـ‪¦ r/sa¦ r ٬‬‬ ‫‪¦ l) r‬‬



‫§‪ *c§as§man>c‬ـ(؛‬



‫ايراني‬



‫»سال«(؛‬



‫‪*c‬‬ ‫ايرانـي §‬



‫»آفتاب‪ ٬‬خورشيد« d‬‬



‫فارسي‬



‫باستان ‪d‬‬



‫‪ ¶r‬ـ(‪» pas :‬پسر«؛ ‪> s‬‬



‫باستان و‬



‫)اوستايي ‪ z‬ـ(‪:‬‬



‫‪» dan-‬دانستن«؛ ‪> s‬‬



‫فارسي باستان ‪) s‬اوستايي ‪:( sp‬‬



‫اوستايي ‪§ j‬ـ‪bizen :‬‬



‫فارسي باستان ‪) μ‬اوستايي‬



‫‪» go‬ـگوسفند«؛ ‪> z‬‬ ‫)‪¦ s(an‬‬



‫فارسي‬



‫»بزن«‪ ٬‬و غيره‪.‬‬



‫سـاخت زبـان کـمزاري صـرفيــتـحليلي است‪ .‬اسـمها فـاقد حـالت و جـنسانـد و‬ ‫مقولههاي زير پسوند ميگيرند‪:‬‬ ‫شمار )جمع ¦‪ -a‬ـ‪ -an/-en ٬‬ـ(‬ ‫جمله معرفهها(‬ ‫‪ -e‬ـ(‪x nag :‬‬



‫)نکره(؛‬



‫‪za‬‬ ‫‪¨ nk-en ga‬‬ ‫‪¦ ¨ p-an‬‬



‫»خــانه«‪٬‬‬



‫‪zanke‬‬



‫)معرفه(‪§ c¦o m ٬‬‬



‫‪xa‬‬ ‫‪¦ nuge‬‬



‫»زني« )نکره(‪٬‬‬ ‫»چشم«‪٬‬‬



‫‪-o‬‬ ‫واژهها با پسوند ¦‬



‫افزون بر آن‬



‫‪so‬‬ ‫مانند‪¦ g :‬‬



‫¦‪§ c¦o mo‬‬



‫استثناء‬



‫»سگ«‪٬‬‬



‫‪sag-en/sa g-a‬‬ ‫¦‬



‫»سگان‪ ٬‬سگها«‪) ٬‬از‬



‫»زنان بزرگ«؛ ‪ (٢‬معرفه‪ /‬نکره )نشان معرفه ¦‪ -o‬ـ‪ ٬‬نکره‬



‫»خـانهاي« )نکـره(؛‬



‫‪murtk‬‬



‫»زن« )مـعرفه(؛‬



‫¦‪zanko‬‬



‫»مـرد«‪٬‬‬



‫‪so‬‬ ‫‪¦ g‬‬



‫»مـردي«‬



‫‪murtke‬‬



‫»سگ«‪٬‬‬



‫‪so‬‬ ‫‪¦ go‬‬ ‫¦‬



‫»آن سگ«‬



‫»چشم« )معرفه(‪ .‬توماس خاطرنشان ميکند که برخي از‬



‫‪» inta¦ fo‬آفتاب«‪sult¤ ¦ a no¦ ٬‬‬ ‫‪» zamiyo‬زمين«‪¦ ٬‬‬ ‫هستند‪¦ :‬‬



‫»سلطان«‪.‬‬



‫¦‪» bungo‬غروب« )با ‪ba¦ ng‬‬



‫»بانگ« فارسي کالسيک به معناي »اذان« مطابقت‬



‫دارد( و غيره‪ .‬ترکيبات اضافي با نشانه‬



‫)پس از مصوتها ‪ -ye‬ـ( نشان داده‬



‫پسايند ‪-i/-e/-a‬‬



‫ميشود‪.‬‬ ‫زمان افعال با دو ستاـک حال و گذشته‪ ٬‬مانند‪:‬‬ ‫مقوله ِ‬



‫‪fo‬‬ ‫‪ fo‬ـ‪¦ § snid- ٬‬‬ ‫‪¦ § sn-‬‬



‫»فروختن«‪ ٬‬بيان‬



‫نقلي سوم شخص مفرد مختوم به ‪ se‬ـ‪ ٬‬و سوم شخص‬ ‫ميشود‪ .‬بر اساس شواهد‪ ٬‬ماضي ِ‬



‫جمع مختوم به‬ ‫سازه‬



‫‪-at-‬‬



‫‪-sen‬‬



‫است‪:‬‬



‫‪zurse‬‬



‫ساخته ميشود‪:‬‬



‫‪burxat‬‬



‫‪bi-zen‬‬



‫»بزن«‪٬‬‬



‫فعلي بيان ميشود‪:‬‬



‫»زده است«‪٬‬‬



‫‪zursen‬‬



‫»زدهاند«‪ .‬نيز گذشته کامل بـا‬



‫جهت فعل با پيشوندهاي‬ ‫»بوده بود«‪ .‬وجه و احتماًال‬ ‫ِ‬ ‫‪me suwa‬‬ ‫‪¦ l ti-kum‬‬



‫بدون پيشوند فعلي بهـکار برده ميشود‪:‬‬



‫‪§ c¦o r‬‬



‫»من سؤال ميکنم«‪ ٬‬اما وجه امري‬



‫»بشوي«‪٬‬‬



‫‪§ c¦o rai‬‬



‫»بشـوييد«‪.‬‬



‫‪xo‬‬ ‫‪¦ r‬‬



‫»بـخور‪٬‬‬



‫بنوش« )بر اساس حرفنويسي توماس(‪ .‬شخص و شمار با شناسههاي شـخصي بـيان‬ ‫حال وجه اخباري و وجه التزامي اول‬ ‫زمان ِ‬ ‫ميشود )با توجه به تحقيقات پ‪ُ .‬ا‪ .‬شروو(‪ِ .‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫مقاله‬



‫ـگويشهاي َب شکَ ردي‪ ٬‬کُ ردشولي و کُمزاري‬



‫شخص مفرد‪ -um :‬ـ‪ ٬‬دوم شخص مفرد ‪ -i‬ـ‪ ٬‬سوم شخص مـفرد‬ ‫است(؛ اول شخص جمع‬ ‫است‪ ٬‬مانند‪:‬‬



‫‪-im‬‬



‫آورده‬



‫‪-eh‬‬



‫) ‪ -um‬ـ(‪ ٬‬دوم شخص جمع ‪ -e‬ـ‪ ٬‬سـوم شـخص جـمع‬ ‫»من سؤال ميکنم«‪٬‬‬



‫‪me suwa‬‬ ‫‪¦ l tik-um‬‬



‫‪ye suwa‬‬ ‫‪¦ l tik-e‬‬



‫‪-a‬‬



‫)تـوماس‬



‫‪١٠٥‬‬



‫‪to suwa‬‬ ‫‪¦ l tik-i‬‬



‫‪-en‬‬



‫»تو سؤال ميکني«‪٬‬‬



‫»او سؤال ميکند«‪ .‬صورتهاي متصل فعل ربـطي عـبارتانـد از‪ :‬اول‬



‫شخص مفرد ‪ -(a)m‬ـ‪ ٬‬دوم شخص مفرد ¦‪ -â‬ـ‪ ٬‬سوم شخص مفرد )‪ -e(n‬ـ؛ اول شخص جمع‬ ‫‪ -im‬ـ‪ ٬‬دوم شخص جمع ‪ -e‬ـ‪ ٬‬سوم شخص جمع ‪ -en‬ـ‪ .‬حالت منفي افعال با ادات نفي پسايند‬ ‫‪n‬‬



‫ساخته ميشود )‬



‫»من سؤال نميکنم«(‪ .‬در اين زبان‪ /‬گويش‬



‫‪me suwa‬‬ ‫‪¦ l tikum n‬‬



‫صورت مصدري وجود ندارد‪.‬‬ ‫در کمزاري ساختار جمله فاعلي است‪:‬‬



‫»او مرا زد«‪ .‬ساخت ارگتيو‬



‫‪ye buzurdis§ me‬‬



‫افعال الزم و متعدي حفظ شده است‪ .‬شناسه‬ ‫تنها در شناسه سوم شخص مفرد گذشته‬ ‫ِ‬ ‫سوم شخص مفرد در افعال الزم‬



‫مــتصل( است‪:‬‬



‫‪ha¦ med‬‬



‫‪-Ö‬‬



‫و در افعال‬



‫»آمــد«‪ ٬‬امـا‬



‫‪fo‬‬ ‫§‪¦ § snid-is‬‬



‫متعدي §‪-is‬‬



‫)برگرفته از ضمير شخصي‬



‫»فـروخت«‪٬‬‬



‫‪xo‬‬ ‫§‪¦ rd-is‬‬



‫»خـورد«‪٬‬‬



‫»شست«‪ .‬در فارسي محاورهاي صورتهاي مشابه اين سـاخت رايـج است‬ ‫»ـگرفتش«‪٬‬‬



‫‪raft-a« § s‬‬



‫»رفتش«‪ ٬‬قس‪ .‬صورتهاي ادبـي‬



‫»ـگـرفت«‪٬‬‬



‫‪gereft‬‬



‫)‪gereft-a« § s‬‬



‫‪raft‬‬



‫ـگذشته از آن هر دو ساخت در قياس با يکديگر جايگاه يکساني دارند‪ :‬يعني‬ ‫»فرار کرد« بهصورت‬



‫§‪burwad-is‬‬



‫§‪§ cist-is‬‬



‫»فرار کردش« نيز اشاره شده است‪ ٬‬همچنين‬



‫»رفت«(‪.‬‬ ‫‪burwad‬‬ ‫§‪tursid-is‬‬



‫»ترسيدش«‪.‬‬ ‫ضمايري که شروو اشاره کرده‪ ٬‬عبارتاند از‪ :‬ضماير شخصي )به شکل متصل نـيز‬ ‫بهـکار برده ميشوند(‪:‬‬ ‫‪-s‬‬ ‫‪§ uma h/s‬‬ ‫‪§ uma h‬‬ ‫‪ ya'an‬ـ‪¦ a n ٬‬‬



‫قيدها‪:‬‬



‫‪-me/me‬‬



‫»شما«‪٬‬‬



‫»آن«‪ ٬‬جمع‬



‫»من«‪٬‬‬



‫‪-to/to‬‬



‫‪yaka‬‬ ‫‪ -s‬ـ‪ ye ٬‬ـ‪¦ na ٬‬‬ ‫‪§ en/s§ en‬‬ ‫‪ays‬‬ ‫‪ ¦ a nana‬ـ؛ ‪§ ine¨ na‬‬



‫‪ga‬‬ ‫‪¦ ya‬‬ ‫¦‪» § cam-bo‬چرا«؟‪¦ ٬‬‬



‫»ـکجا«؟‪٬‬‬



‫‪¨ ygur‬‬ ‫‪wa‬‬ ‫‪» tä‬تـا«‪¦ ٬‬‬



‫‪-ye/(â¦)ye‬‬



‫»آنها«؛ ضماير‬



‫»اينها«‪٬‬‬



‫‪as§ine¨ na‬‬



‫) ¦‪» § cam-bo‬چرا«؟(‪ ٬‬حرف ربط پيرو‪:‬‬



‫»اين«‪ ٬‬جمع‬



‫»آنها«؛ ضماير پـرسشي و‬



‫»بهوسيله‪ ٬‬با‪ ٬‬در«‪٬‬‬



‫»بـا«‪ ٬‬حـرف اضـافه پسـايند )؟(‬ ‫¦‪ka‬‬



‫اشاره‪¦ âye :‬‬



‫‪ka« yâ‬‬ ‫‪» ka¦ ram‬ـکدام؟«‪¦ ٬‬‬



‫‪» § j¦ a ga‬بهجاي«‪naxa¦ ٬‬‬ ‫اضافه ) ¦‪» ba¦ g(a‬بدون«‪¦ ٬‬‬



‫از‪ ٬‬در پي«‪٬‬‬



‫»تـو«؛‬



‫»او«‪٬‬‬



‫‪-ma h/ma h‬‬



‫»مـا«‪٬‬‬



‫»چه وقت؟«؛ حـروف‬



‫¦‪» pe/pâ‬از«‪pa« yye ٬‬‬ ‫¦‪-bo‬‬



‫»پس‬



‫»بـراي‪ ٬‬بـهخاطر«‬



‫»اـگر«‪.‬‬



‫‪ .٣‬زبان‪ /‬گويش کمزاري )با توجه به اطالعات دهه ‪ (١٩٣٠‬در امارات متحده عربي‪٬‬‬ ‫شبهجزيره مسندم‪ ٬‬کُمزار )يا کَ مزار(‪ ٬‬دبي‪ ٬‬خَ َص ب و جزيره الرک رايج است‪ ٬‬گويشوران‬



‫مقاله‬



٢/ ١ ‫ـگويششناسي‬ ‫ کُ ردشولي و کُمزاري‬٬‫ـگويشهاي َب شکَ ردي‬



١٠٦



.‫ ايرانيهاي ساحلنشين طايفه شحوح هستند‬٬‫آن‬ ‫ گويشوران آن دو زبانهاند‬.‫ ظاهرًا زبان مراوده بين اقوام است‬٬‫ گويش کمزاري‬/‫ زبان‬.٤ .‫و براي مراودههاي خارجي و رسمي به زبان عربي سخن ميگويند‬ ‫منابع‬ Molchanova, E. K., ``Kumzari-arabskie yazykovye kontakty'', Irano-afrazii§ skie yazykovye kontakty , M., 1987; Skjærvø, P. O., ``Languages of Southeast Iran: La resta nâ, Kumzarâ, Baskardâ '', Compendium Linguarum Iranicarum , Wiesbaden, 1989 (‫ ; ـ)همانجا مطالعات تاريخي مختصري آمده است‬Thomas, B., The Kumzari Dialect of the Shihuh Tribe, Arabia, Asiatic Society Monographs, London, 1930, vol. XXI.



©



‫ـگويششناسي‬



‫‪11DASHTE.NQD‬‬



‫ن‪٢‬‬



‫‪D:3‬‬



‫سينا ‪ ٥‬ص‬



‫‪١٣٨٤/٠٥/٢٣‬‬



‫نقديبرفرهنگگويشدشتستاني‬ ‫هوشنگ برمکي‬



‫فرهنگ گويش دشتستاني‪ ٬‬گويش سرزمين دليران )ريشهشناسي‪ ٬‬نمونه متن‪ ٬‬برابرهاي‬ ‫ـگويشي الري و لکي( ‪ ٬‬داريوش اـکبرزاده‪ ٬‬مؤسسه فرهنگي و انتشاراتي پازينه‪ ٬‬تهران‬ ‫‪ ١٤٠ ٬١٣٨١‬صفحه‪.‬‬ ‫اين کتاب‪ ٬‬چنان که از عنوان طوالنياش برميآيد‪ ٬‬عالوه بر داشتن مـجموعهاي از‬ ‫واژههاي گويش دشتستاني‪ ٬‬ريشهشناسي و نيز برابرهاي آن واژهها را در دو گويش الري‬ ‫و لکي نيز در بر دارد‪.‬‬ ‫اما‪ ٬‬چرا الري و لکي؟ آيا ميان اين دو گـويش و گـويش مـورد بـحث کـتاب‪ ٬‬يـعني‬ ‫دشتستاني‪ ٬‬پيوندي برقرار است که مؤلف آنها را براي نشان دادن ايـن پـيوند بـرگزيده‬ ‫است؟ يا به عبارت ديگر‪ ٬‬از مـجموعه گـويشهاي رايـج در نـوار ز اـگـرس‪ ٬‬دو گـويش‬ ‫يادشده‪ ٬‬چه ويژگيهايي دارند که پيوند مورد نظر را باز مينمايانند؟‬ ‫مؤلف‪ ٬‬در يادداشتي با عنوان »سخن نگارنده«‪ ٬‬پس از ذـکر نکاتي درباره سرچشمههاي‬ ‫ـگفتاري و نـوشتاري زبـان و ادب پـارسي‪ ٬‬اهـميت شـناسايي گـويشها‪ ٬‬و نـيز وصـف‬ ‫دشتستان‪» ٬‬اهميت بررسي گويشهاي کشور‪ ٬‬بهويژه گويش دشتستاني به دليل نگهداري‬ ‫بسياري از واژگان و ساختارهاي کهنسال زبان پارسي« را »بهانهاي براي انجام ايـن کـار‬ ‫مهم« دانسته‪ ٬‬و افزوده است‪» :‬در اين پژوهش‪ ٬‬نخست به گونهاي فشرده درباره جغرافيا‪٬‬‬ ‫پيشينه تاريخي‪ ٬‬يادگارهاي باستاني‪ ٬‬کيشها و آيينها‪ ٬‬بازيها و سپس ويژگي دستوري و‬ ‫تحول آوايي و ويژگي واـک و واـکه )ـکذا؟( در اين گويش سخن ميرود« )ص‪.(١١‬‬ ‫‪١٠٧‬‬



‫‪١٠٨‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫نقدي بر فرهنگ گويش دشتستاني‬



‫ـنقد و بررسي‬



‫اين که مؤلف چنين مجموعهاي را »پژوهش« نـاميده‪ ٬‬چـند و چـون بسـيار دارد‪ .‬بـا‬ ‫نمونههايي که در زير‪ ٬‬و از جنبههاي گوناـگون‪ ٬‬خواهد آمد‪ ٬‬ميتوان به داوري نشست که‬ ‫در اين اثر‪ ٬‬تا چه حد اصول پژوهش رعايت شده است‪.‬‬ ‫در بخش جغرافيا‪ ٬‬مؤلف با استناد به يک مأخذ )نفيسي‪ (١٣٦٩ ٬‬ميکوشد تصويري‬ ‫از تحوالت زمينشناختي منطقه مورد بحث ارائـه دهـد‪ .‬تـا آنـجا کـه راقـم ايـن سـطور‬ ‫ميداند‪ ٬‬سعيد نفيسي در زمينه ادبيات فـعاليت داشـته است و اـگـر احـيانًا در يکـي از‬ ‫ـکــتابهايش )ـکـه در ايـنجا مشـخص نشـده‪ ٬‬زيـرا در مـنابع نـيامده!( مـطالبي دربـاره‬ ‫زمينشناسي ايران گفته باشد‪ ٬‬ارجاع به آنـــ دست کم براي مؤلف کتاب حاضر که اثر‬ ‫خود را پژوهش خواندهـــ کار چندان شايستهاي نيست‪ .‬بـقيه مـطالب ايـن بـخش )سـه‬ ‫صفحه(‪ ٬‬که در پي معرفي جنبههاي گوناـگون دشتستان است‪ ٬‬ارجاعي ندارد‪ ٬‬جـز يک‬ ‫مورد )ابوالقاسمي‪ (١٣٧٥ ٬‬که آن هم در فهرست نيامده است‪.‬‬ ‫بخش »پيشينه تاريخي« هم صرفًا يادداشتهايي پـر اـکـنده‪ ٬‬و عـمدتًا بـدون مأخـذ‪٬‬‬ ‫درباره موضوعات فرعي است و مؤلف در ارائه تاريخچهاي پيوسته از مهمترين تحوالت‬ ‫منطقه ناتوان مانده است‪ .‬بخش »يادگارهاي جاويد باستاني« هم چنين وضعيتي دارد‪.‬‬ ‫در مبحث »دين و آيين« خواننده با مجموعهاي از گفتههاي پر اـکنده و متناقضـــ و البته‬ ‫باز هم بدون مأخذ و مرجعـــ رويارو ميشود‪ ٬‬که با نثري بسيار ابتدايي و حتي نادرست‬ ‫ارائه شده است؛ عباراتي نظير »دين مردم دشتستان اسالم و بر کيش تشيعاند « )ص‪ (٢٤‬نمونهاي‬ ‫از نثر سراسر کتاب است‪ .‬و اين هم نمونهاي از همين دست‪ ٬‬از بخش پيشين‪» :‬بايد بدانها‪..‬‬



‫را نيز نام برد « )ص‪.(٢٢‬‬ ‫در همين بخش »دين و آيين«‪ ٬‬مؤلف‪ ٬‬نخست شروهخواني را به دو نوع شاد و ناشاد‬ ‫ِ‬ ‫تقسيم ميکند و ميافزايد که »بدون گمان)!( افزودن شروه ناشاد در دورههـاي اخـير انـجام گـرفته‬ ‫است «‪ ٬‬اما چند سطر پايينتر شروه را آييني ميداند از روزگاران کهن‪ ٬‬که »بهويژه به هنگام از‬



‫دست دادن عزيزي يا مرگ کسان « خوانده ميشده است!‬ ‫نمونه ديگر تناقضگوييهاي اينچنيني‪ ٬‬در مبحث همراهي موسيقي با شروه ديده‬ ‫ميشود‪» :‬به گماني )ـکذا!( شروهخواني در زمان کهن با موسيقي نيز همراه بـوده بـاشد)!( و سـپس بـه‬



‫دليلهاي ديني و اجتماعي آن ساز و موسيقي نابود گرديد «‪ .‬جمله بعدي اين گفته را نقض ميکند‪:‬‬ ‫»در بعضي از بخشهاي دشتستان آيين شروهخواني با ني هفتبند همراه است « )ص‪.(٢٥ - ٢٤‬‬



‫نقد و بررسي‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫نقدي بر فرهنگ گويش دشتستاني‬



‫‪١٠٩‬‬



‫از ديگــر ويــژگيهاي جــاري و ســاري در ســراســر مــتن کـتاب‪ ٬‬واژهسـازي و‬ ‫اصــطالحسازي مــؤلف است‪ .‬وي از جــمله مـينويسد‪» :‬از ديگـر آيـينهاي بسـيار زيـبا و‬



‫پژوهشمند‪) « ...‬ص‪ .(٢٥‬تا آنجا که نويسنده اين سطور ميداند‪ ٬‬پسوند »ــمند«‪ ٬‬معموًال در‬ ‫ترکيب با اسم‪ ٬‬صفت دارندگي ميسازد‪ ٬‬همچنان که »دانشمند« به معناي »دارنده دانش«‬ ‫است‪ ٬‬و »نيرومند« به معناي »داراي نيرو«‪ .‬بدين ترتيب‪ ٬‬از نظر ايشان آيينهاي مورد نظر‬ ‫»داراي پژوهش«)!؟( هستند‪.‬‬ ‫قطعي بدون پشتوانه علمي‪ ٬‬بدون مأخذ‪ ٬‬و حتي مبتني بر تـصورات‬ ‫اظهار نظرهاي‬ ‫ِ‬ ‫شخصي را در جايجاي کتاب ميتوان ديد‪ .‬نمونه‪» :‬بيگمان قوم لر بهعنوان يکي از گروههاي‬ ‫آريايي ايراني پس از حرکت از خاستگاه شمالي خود سرتاسر نوار غربي را درنورديد تا بـه دريـاي پـارس‬



‫رسيد‪ .‬در اين کوچ‪ ٬‬دستههايي از گروه لر در سرتاسر نوار غربي‪) «...‬ص‪ .(٢٦‬بدين ترتيب‪ ٬‬به بـاور‬ ‫ايشان »بيگمان« قوم لر از همان زمان مهاجرت آرياييها گروهي متمايز بودهاند‪ ٬‬يا‪ ٬‬به‬ ‫بيان ديگر‪ ٬‬در همان خاستگاه آرياييان‪ ٬‬قوم لر‪ ٬‬بهصورت مستقل وجود داشته است‪ ٬‬و‬ ‫صدـالبته براي اثبات اين مدعا نيازي هم به ارائه گواه و مدرک نيست!‬ ‫آوايي گويش دشتستاني‪ ٬‬مؤلف به مقوالتي اشاره ميکند که بـر‬ ‫در بخش دگرگوني‬ ‫ِ‬ ‫اساس استنتاج ايشان از چند نمونه )و حتي در يک مورد فقط يک نمونه‪ ٬‬آن هم نام نوعي‬ ‫مورچه( بوده‪ ٬‬و با همين اندک نمونهها خود را موفق به نشان دادن پيوند ميان اين گويش‬ ‫و گويشهاي الري و لکي يافته است‪.‬‬ ‫اغلب تحوالت مورد اشاره مؤلفـــ مثًال تبديل ‪ l‬به ‪ r‬و بـرعکس‪ ٬‬در گـويشهاي‬ ‫ديگر‪ ٬‬و حتي در فارسي عاميانه هم )مثًال » بلگ « به جاي »برگ «( ديده ميشود؛ و از آن‬ ‫رايجتر‪ ٬‬حذف صامت پاياني است که در فارسي گفتاري فراوان )مثًال »چش« به جـاي‬ ‫»چشم«( ديده ميشود‪.‬‬ ‫در همين بخش به اظهار نظر جالب ديگري برميخوريم‪» :‬بايد يادآوري کرد کـه در ايـن‬ ‫ـگويش با تبديل يک حرف يا آواي نخستين و پاياني يک واژه معني خاصي از آن به دست ميآورند‪ :‬سرود و‬



‫سرور‪ ٬‬کار و گاري « )ص‪ .(٢٩‬آيا اين تغيير‪ ٬‬که گاه سبب پيدايش جفتهاي کمينه ميشود‪٬‬‬ ‫خاص اين گويش است؟ اين توضيحي بديهي و عام است‪ ٬‬درست مـانند آن است کـه‬ ‫بگويند‪» :‬در اين گويش با جابهجا شدن مصوتها‪ ٬‬واژه ديگري به دست ميآيد!«‬ ‫مؤلف مينويسد‪» :‬پيش از اين نگارنده بر اين گمان بود که‬



‫‪-san-‬‬



‫گونه ديگري از‬



‫‪ e/istan‬با حذف ‪-t-‬‬



‫‪١١٠‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫نقدي بر فرهنگ گويش دشتستاني‬



‫ـنقد و بررسي‬



‫است‪ .‬اـکنون و با بررسي بيشتر بر اين باورم که‬



‫‪-san-‬‬



‫را ميتوان بازمانده شناسه مصدرساز اوستايي‬



‫‪-¶na‬‬



‫دانست‪) « ...‬ص‪ .(٣١‬اين اظهار نظر چنين مينماياند که ايشان پيشتر آن گمان خويش را بر‬ ‫پايه استنتاجهاي علمي يافته و در جايي مطرح کرده بودهاند و اينک با بررسي بيشتر در‬ ‫تصحيح فرضيه پيشين خود کوشيدهاند! اشتقاق پسوند‬



‫‪-san‬‬



‫از‬



‫‪-¶na‬‬



‫اوستايي موضوع‬



‫سادهاي نيست که بتوان به سادگي از کنار آن گذشت‪ .‬اين اظهار نظر داليل بسيار استواري‬ ‫ميخواهد که مؤلف محترم از ارائه آنها خودداري کرده است‪ .‬آيا هر تـصور شـخصي‪٬‬‬ ‫موهوم و بياساس را بايد مطرح کرد‪ ٬‬آن هم در کتابي که مؤلفش مدعي پژوهشي بودن‬ ‫آن است؟‬ ‫در کتاب حاضر نشانههاي جمع گويش‬ ‫مثال ارائه شده براي اين بخش يکي هم‬ ‫اين واژه آنچه‬



‫ميماند ‪zang‬‬



‫يا‬



‫‪zanga‬‬



‫دشتستاني ‪-l‬‬



‫‪zangal‬‬



‫)زنان( است‪ .‬با جدا کردن نشانه جمع از‬



‫است‪ .‬آيا بهراستي در گويش دشتستان يکي از اين‬



‫دو واژه براي »زن « بهـکار ميرود؟ در اين صورت تکليف‬ ‫چه ميشود؟ و‬



‫پسوند ‪-ak‬‬



‫و‬



‫‪-al‬‬



‫معرفي شدهاند‪ .‬از چند‬



‫اصطالح زنک )‪(zanak‬‬



‫)ص‪(٩٨‬‬



‫به کدام اسم ) ‪ zan‬ـ‪ zang ٬‬ـ‪ ٬‬يا ‪ zanga‬ـ( چسبيده است؟ واقعيت‬



‫خويشاوند‬ ‫اين است که در اين گويش هم‪ ٬‬مانند برخي از گويشهاي‬ ‫ِ‬ ‫نشانههاي جمع است‪.‬‬



‫آن‪-y/gal ٬‬‬



‫نيز از‬



‫اما بخش اصلي کتاب مجموعه واژههايي است که مؤلف آنها را در چـند فـهرست‬ ‫آورده است‪ .‬فهرست نخستين به بررسي واژههايي اختصاص دارد که »تنها به عنوان نمونه‬



‫ريشهشناسي شدهاند« )ص‪ .(١١‬اين که نمونههاي اين بخش بر چه اساسي‪ ٬‬و از مـيان چـه‬ ‫تعداد واژه گردآوري شده ايشان گزينش شدهاند و معيار گزينش چه بوده‪ ٬‬پرسشي است‬ ‫ـکه خواننده پاسخ آن را در کتاب نمييابد‪ .‬مؤلف حتي خود را ملزم نديده که توضيح دهد‬ ‫ريشهشناسي چند واژه پر اـکنده و ارائه معادل آنها )و نه الزامًا صورتي مرتبط با آن واژهها(‬ ‫در زبانها و گويشهاي مختلف‪ ٬‬از زبان نروژي کهن گرفته تا لهجه شيرازي‪ ٬‬چه دردي را‬ ‫دوا ميکند و چگونه پيوند مورد نظر ايشان را نشان ميدهد‪.‬‬ ‫در پارهاي از موارد‪ ٬‬معادلهاي ذـکر شده از زبانها و گويشهاي مختلف‪ ٬‬نه ارتباط‬ ‫معنايي دارند و نه شباهت صوري؛ و نه حتي تحولي قاعدهمند را نشان ميدهند‪.‬‬ ‫در فصل دوم واژهنامه » تنها واژگاني آمده است که داراي نمونه متنياند‪ ٬‬ولي امکان ريشهشناسي‬ ‫آنها نبوده است‪ ٬‬يعني داراي ريشهشناسي درستي نيستند و يا نيازي به ريشهشناسي نـدارنـد زيـرا تکـرار‬



‫نقد و بررسي‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫نقدي بر فرهنگ گويش دشتستاني‬



‫ـگذشته ميشد « )ص‪ .(١٢ - ١١‬بايد پرسيد‪ :‬آيـا از نـظر مـؤلف واژه خش‬



‫»خوش « بيريشه است؟ اـگر ايشان به همان‬



‫‪MPII‬‬



‫)§‪(xas‬‬



‫‪١١١‬‬



‫بـه مـعناي‬



‫که مأخذ بسياري از ريشههاي ارائـه‬



‫شده در کتاب حاضر بوده است مراجعه ميکردند‪ ٬‬قطعًا آن را در فهرست بيريشهها يا‬ ‫بينياز از ريشه نميآوردند‪.‬‬ ‫در همين بخش ميتوان به وامواژه‬



‫تماته )‪(toma¦ te‬‬



‫اشاره کرد که از انگليسي وارد بسياري‬



‫از گويشهاي جنوب ايران شده است‪ ٬‬و بدين ترتيب‪ ٬‬همچون بسياري از وامواژههاي‬ ‫نظر مؤلف‬ ‫ديگر‪ ٬‬که حتي در فارسي هم رواج دارند‪ ٬‬کمکي به نشان دادن پيوند مور ِد ِ‬ ‫نميکند‪.‬‬ ‫و سرانجام‪ ٬‬در سومين فهرست اين واژهنامه »تنها به آوانويسي و برابرگذاري پارسي واژگان‬ ‫ـگويش دشتستاني« بسنده شده است‪ ٬‬زيرا اين واژهها يا فارسي شدهاند يا قابل ريشهشناسي و‬



‫نمونه متني )!( نبودهاند )ص‪ ٬١٢‬تأـکيد از ماست(‪ .‬يکي از مدخلهاي اين بخش که پيشتر‬ ‫در بخش نخست )ص‪ (٥٦ - ٥٥‬ريشهشناسي شده‪ » ٬‬ـکبکاب سرخ « است‪ .‬در آنجاـــ و در‬ ‫زمره واژههاي اصيل اين گويشـــ مؤلف کوشيده بود آن را با »ـکي « و » ـکياني « ارتباط دهد و‬ ‫آن را » خرماي بزرگان «)!( معرفي کند‪ ٬‬ولي در اينجا واژهاي فارسي شده يا بيريشه تلقي‬ ‫شده است‪.‬‬ ‫حاصل پرداختن به جنبههاي مختلفـــ و در واقع کاستيهايـــ کتاب حاضر‪ ٬‬بهراستي‬ ‫ـکه مثنوي هفتاد من کاغذ خواهد شد‪ ٬‬پس با ذـکر نکتهاي ديگر سخن را به پايان ميبريم‪:‬‬ ‫وجود شماري غلط چاپي‪ ٬‬براي هر کتاب‪ ٬‬اغلب پذيرفتني است‪ ٬‬اما در کتابهايي از‬ ‫اين دست که امالي دقيق واژهها‪ ٬‬اهميت خاصي دارد‪ ٬‬و براي اثري که مدعي پژوهشي‬ ‫بودن است‪ ٬‬همان شمار اندک هم قابل قبول نيست‪ .‬کتاب حاضر عالوه بر نادرستيهاي‬ ‫ـگون اـگون ياد شده‪ ٬‬که براي هرکدام فقط نمونههايي ارائه شد‪ ٬‬غلطهاي چاپي فراواني هم‬ ‫دارد‪ .‬اين موضوع نشان ميدهد که اين کتاب نهفقط ويرايش بلکه حـتي بـراي اصـالح‬ ‫غلطها هم بازخواني ياـــ به قول اهل فنـــ نمونهخواني نشده است‪ .‬از کتابي که در مرحله‬ ‫تــدوين آن‪ ٬‬ارجــاع بـه مـنابع‪ ٬‬مـحلي از اعـراب نـدارد و فـهرست نـاقص و پـرغلط و‬ ‫سرـه مـبنديـشده منابع پاياني هم اغلب جنبه تزئيني دارد‪ ٬‬البته جز اين هـم نـميتوان‬ ‫انتظار داشت‪.‬‬ ‫©‬



‫ـگويششناسي‬



‫‪12TABARI‬‬



‫ن‪٢‬‬



‫‪D:3‬‬



‫سينا ‪ ٥‬ص‬



‫‪١٣٨٤/٠٥/٢٣‬‬



‫فرهنگ واژگان تبري‬ ‫بهروز محمودي بختياري‬ ‫ويرايش جهانگير نصري اشرفي‪ ٬‬احياء کـتاب‪ ٬‬تـهران ‪٬١٣٨١‬‬ ‫فرهنگ واژگان تبري ‪٬‬‬ ‫ِ‬ ‫‪٥‬ــجلد‪.‬‬ ‫زبان مازندراني )ـکه به »تبري ] ـطبري[ ـ« هم مشهور است(‪ ٬‬از زبانهاي ايـرانـي شـمال‬ ‫غربي است که بهلحاظ جغرافيايي جزو زبانهاي کرانه درياي خزر بهشمار ميرود‪ .‬طبق‬ ‫آمار سال ‪١٩٩٣‬م‪٠٠٠ ٬‬ـ‪٢٦٥‬ـ‪ ٣‬نفر در ايـران بـه يکـي از گـويشهاي ايـن زبـان سـخن‬ ‫ميگويند )اتنولوگ(‪ .‬قلمرو رواج مازندراني را ميتوان به چهار منطقه زير تقسيم کرد‪:‬‬ ‫‪ .١‬شهرهاي ر امسر‪ ٬‬تنکابن‪ ٬‬کالردشت‪ ٬‬چالوس و نوشهر؛‬ ‫‪ .٢‬آمل‪ ٬‬نور و محمودآباد؛‬ ‫‪ .٣‬بابل‪ ٬‬قائمشهر‪ ٬‬سوادکوه و ساري؛‬ ‫‪ .٤‬نکا‪ ٬‬بهشهر و بندر گز‪.‬‬ ‫آنچه در متون زبانشناسي ايراني تحت نام گويش مازندراني از آن ياد ميشود کـل‬ ‫استان مازندران را شامل نميشود‪ ٬‬بلکه عمدتًا حوزه جغرافيايي بين گرگان و چالوس را‬ ‫در بر ميگيرد‪.‬‬ ‫از نظر منابع در دسترس براي مطالعه مازندراني‪ ٬‬اين گويش را بـايد از گـويشهاي‬ ‫خوشاقبال ايراني دانست؛ چرا که در مقايسه با ديگر زبانها و گويشهاي ايراني‪ ٬‬از اين‬ ‫ـگويش منابع بيشتري در دسترس است‪ .‬از جمله قديمترين اسناد گويشي اشعار »ديواره‬ ‫وز« شاعر معاصر عضدالدوله ديلمي )قرن ‪٤‬ـهـ( به گويش مازندراني است کـه در تاريخ‬ ‫‪١١٢‬‬



‫نقد و بررسي‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪١١٣‬‬



‫فرهنگ واژگان تبري‬



‫طبرستان ابن اسفنديار )قرن ‪٧‬ـهـ( آمده است‪ .‬در کتاب تاريخ طبرستان و رويان و مازندران از‬ ‫سيد ظهيرالدين مرعشي )قرن ‪٩‬ـهـ( نيز ميتوان برخي قطعات‪ ٬‬ابيات و جمالت طبري را‬ ‫مشاهده کرد‪ .‬همچنين در قابوسنامه نمونههايي از مواد گويشي مازندراني ديده ميشود‪.‬‬ ‫مفصلترين متن کهني که از اين گويش در اختيار داريم‪ ٬‬ترجمه مقامات حريري به گويش‬ ‫طبري است که بهنظر ميرسد در سال ‪٦٠٠‬ـه تأليف شده باشد و اـکنون در کتابخانه ملي‬ ‫ملک نگهداري ميشود‪ .‬عالوه بر آن‪ ٬‬از ميان منابعي که در شناخت واژگان اين گويش به‬ ‫ما کمک ميکنند‪ ٬‬ميتوان به تحفةالمؤمنين ‪ ٬‬حکيم مؤمن تنکابني )قرن ‪١١‬ـهـ( اشاره کرد که‬ ‫در آن نامهاي جانوران‪ ٬‬گياهان و درختان مختلف به مازندراني آمده است‪ .‬منبع ديگر‪٬‬‬ ‫نصاب طبري است که در زمان محمدشاه قـاجار بـه فـرمان اردشـير مـيرزا‪ ٬‬فـرمانفرماي‬ ‫طبرستان‪ ٬‬توسط امير تيمور قاجار سروده شده است و ‪ ٨٠٠‬واژه طبري و معاني آنها را‬ ‫در بر ميگيرد‪ .‬اين کتاب تحت عنوان واژهنامه طبري بهـکوشش دکتر صادق کيا منتشر شده‬ ‫است )براي کسب اطالعات بيشتر‪ ٬‬نک‪ :‬مقدمه کتاب و نيز مقاله منشيزاده‪١٩٦٩ ٬‬ـم(‪.‬‬ ‫در سالهاي اخير‪ ٬‬هم محققان ايراني و هم خاورشناسان غربي مطالعه اين گويش را‬ ‫پي گرفتهاند‪ .‬يکي از قديمترين منابع به همت مـحققان غـيرايـرانـي »مـقالهاي در بـاب‬ ‫ـگويشهاي مازندران و گيالن« ملگونوف )‪١٨٦٨‬م( است )نک‪ :‬منابع(‪.‬‬ ‫ـکايگر زبانشناس آلمـاني نـيز مـقاله مـفصلي در‬ ‫‪Philologie‬‬



‫کـتاب ‪Grundriss der iranischen‬‬



‫در باب گويشهاي کناره درياي خزر و ويژگيهاي واجشناسي تاريخي آنها‬



‫دارد‪ .‬عالوه بر آن‪ ٬‬دو مورگان و لمبتن نيز در اين زمينه آثاري منتشر کردهاند‪.‬‬



‫‪١‬‬



‫در ايران نيز فعاليتهاي مشابهي صـورت گـرفته است‪ .‬مـيرزا شـفيع مـازندرانـي و‬ ‫برنهارد دارن در سالهاي ‪ ١٢٧٧‬و ‪١٢٨٣‬ه ديوان امير پازواري را بهنام کنزاالسرار مازندراني‬



‫در سنتپطرزبورگ منتشر کردند‪ .‬از ميان آثاري که در سالهاي اخير منتشر شـدهانـد‪٬‬‬ ‫واژهنامه مختصر فرهنگ مازندراني )‪١٣٥٦‬ش(‪ ٬‬نوشته اسماعيل مـهجوري‪ ٬‬گياهان شـمال‬ ‫ايران ‪ ٬‬تأليف احمد پارسا‪ ٬‬واژهنامه مازندراني ‪ ٬‬تأليف محمدباقر نجفزاده بارفروش‪ ٬‬فرهنگ‬



‫عوام آمل تأليف مهدي پرتوي آملي‪ ٬‬گويش سـاري )مـازندر انـي( ‪ ٬‬تأليـف گـيتي شکـري را‬ ‫ميشناسيم‪ .‬کتاب مورد بررسي ما )فرهنگ واژگان تبري( جديدترين منبعي است کـه تـا‬ ‫‪١‬ـ(ــبراي توضيح بيشتر‪ ٬‬نک‪ .‬کيا )‪ ٬(١٣٢٥‬مقدمه‪ ٬‬ص‪ ٢٣-١‬و شکري )‪ ٬(١٣٧٤‬ص‪.٢٦-٨‬‬



‫‪١١٤‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫فرهنگ واژگان تبري‬



‫ـنقد و بررسي‬



‫ـکنون منتشر شده است و در بخشهاي بعدي به بررسي آن ميپردازيم‪.‬‬ ‫فرهنگ واژگان تبري کاري است در ‪ ٥‬جلد به همراه لوح فشرده‪ .‬صفحات زيادي پيش‬ ‫از شروع فرهنگ به معرفي هيئت مؤسسان‪ ٬‬سـرپرست‪ ٬‬سـرمؤلفان‪ ٬‬مـؤلفان هـمکار‪٬‬‬ ‫دستياران‪ ٬‬گويشوران و گردآورندگان اختصاص يافته که به نظر اين نگارنده‪ ٬‬بيش از حد‬ ‫طوالني است‪ .‬در کارهاي عظيمي چون لغتنامه دهخدا و فرهنگ معين نيز به ذـکر اسم افراد‬ ‫و سمت آنها در طرح بهصورت فهرست اـکتفا شده است‪ .‬آنچه در اين مجموعه باعث‬ ‫تأســف و دريــغ است‪ ٬‬وجــود فـقط يک پـژوهشگر از مـيان دانشآمـوختگان رشـته‬ ‫زبانشناسي‪ ٬‬آن هم با عنوان »مؤلف افتخاري« است‪ .‬اين در حالي است که اتفاقًا تعداد‬ ‫شايان توجهي از فارغالتحصيالن اين رشته مازندراني هستند و پاياننامههاي خود را هم‬ ‫پيرامون گويش مازندراني نوشتهاند‪ .‬در اين کتاب نه از آنها استفاده شده است و نـه در‬ ‫فهرست منابع‪ ٬‬نامي از پاياننامههايشان به چشم ميخورد‪.‬‬ ‫نويسندگان در مقدمه )صفحه چهلوپنج( حوزه گسترش مازندراني را برشمردهاند و‬ ‫آن را به دوازده منطقه گويشي به شرح زير تقسيم کردهاند‪:‬‬ ‫‪ .١‬اســتارآبــاد شـرقي‪ .٢ ٬‬اسـتارآبـاد غـربي‪ ٬‬بـهشهر و هـزار جـريب‪ .٣ ٬‬سـاري و‬ ‫هزارجريب‪ .٤ ٬‬سوادکوه و قائمشهر‪ .٥ ٬‬بندپي و بابل‪ .٦ ٬‬الريجانات و آمـل‪ .٧ ٬‬نـور و‬ ‫نوشهر‪ .٨ ٬‬عباسآباد‪ .٩ ٬‬چالوس‪ .١٠ ٬‬تنکابن مرکزي‪ .١١ ٬‬دماوند و قصران بـاستاني‪٬‬‬ ‫‪ .١٢‬گيالن شرقي )صفحه چهل و نه ـ پنجاه(‪.‬‬ ‫نويسندگان تذکر دادهاند که با تنظيم ‪ ٧٤‬موضوع به دستهبندي واژههايي پرداختهاند‬ ‫ـکه البته ‪ ٢٠‬عنوان اول آن ميتوانست در فرهنگ واژگان تبري نباشد؛ مانند نامهاي تاريخي‬ ‫منطقه‪ ٬‬حکومتهاي تاريخي پيش از اسالم و پس از اسالم‪ ٬‬نام آثار و ابنيه و امثال آنها‪.‬‬ ‫در باب اين اثر‪ ٬‬ذـکر نکاتي چند الزم مينمايد‪:‬‬ ‫‪ .١‬متأسفانه يکي از اشکاالت موجود در تمامي واژهنامههاي گويشي در اين کار نيز‬ ‫وجود دارد و آن آوردن واژههاي فارسي در اين واژهنامهها است‪ .‬البـته بـايد گـفت کـه‬ ‫انصافًا چنين نمونههايي در فرهنگ واژگان تبري زياد نيست؛ اما‪ ٬‬به هر حال‪ ٬‬نـمونههايي‬ ‫چــــون » پــاالندوز « )ص‪» (٣٩٤‬ريــحون « )ص‪» ٬(١٢٦٠‬ريش « )ص‪» ٬(١٢٦١‬ســردروازه «‬ ‫)ص‪ (١٣٤٦‬و »ـگازامبور « ] ـگازامبر[ )ص‪ (١٧٤٧‬در متن ديده ميشود‪.‬‬



‫نقد و بررسي‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪١١٥‬‬



‫فرهنگ واژگان تبري‬



‫‪ .٢‬آنچه مطالعه واژگان اين گويش را جذابتر ميکند‪ ٬‬ذـکر واژههايي است که در نگاه‬ ‫اول تکراري به نظر ميرسند و‪ ٬‬در نتيجه نفوذ فارسي به اين گـويش راه يـافتهانـد؛ امـا‬ ‫جالب اين است که برخي از آنها معاني کامًال متفاوتي با صورت فارسيشان دارند‪ ٬‬مانند‬ ‫§‪§ camus‬‬



‫به معناي »پايپوش الستيکي يا چرمي کشاورزان « )ص‪٬(٩٠٨‬‬



‫)ص‪٬(١٥٢٧‬‬



‫‪xeya‬‬ ‫‪ª rak‬‬



‫)ص‪ (١٠٣٢‬و‬



‫‪ferfere‬‬



‫‪qul‬‬



‫به معناي » ناشنوا «‬



‫به معناي »خربزه نرسيده « ] ـکه البته در کرماني هم بهـکـار‬



‫مـيرود[‬



‫به معناي » وسيلهاي براي کالف کردن نخ « )ص‪.(١٥٣٥‬‬



‫‪ .٣‬نکته ديگر آن است که بهطور مشخص معلوم نيست که »واژه پايه« هر مدخل از‬ ‫ـکدام گويش است‪ ٬‬که ديگر واژهها با آن سنجيده ميشوند‪ .‬معموًال گويشي را بهعنوان‬ ‫ـگويش معيار برميگزينند و ديگر گويشها را با آن مقايسه ميکنند‪.‬‬ ‫‪ .٤‬در چاپ اول يک جلد از اين اثر‪ ٬‬واژهها بهصورت جداول کنار هم عرضه شده‬ ‫اختصارات‬ ‫بودند که نام گويش نيز در باالي هر جدول ذـکر شده بود‪ .‬در اين اثر کثرت‬ ‫ِ‬ ‫نشانه ارجاعات‪ ٬‬با توجه به تعدد گويشهاي مورد مطالعه‪ ٬‬باعث مالل و گيجي خواننده‬ ‫ميشود‪ .‬نگارنده چنين مشکلي را در هنگام بهرهـگيري از فـرهنگ سـمنانيــ سـرخـهايــ‬



‫السگرديــ سنگسريــ شهميرزادي منوچهر ستوده هـم داشـته است‪ ٬‬هـرچـند کـه بـه نـظر‬ ‫ميرسد چنين وضعيتي گاه اجتنابناپذير باشد‪.‬‬ ‫‪ .٥‬با وجود اين‪ ٬‬کتاب بهصورت بسيار مـرغوب و نـفيس عـرضه شـده است‪ .‬قـلم‬ ‫حروف عمدتًا مناسب است و اشکاالت چاپي و آوانگاشتي هم کمتر به چشم ميخورد‪.‬‬ ‫‪ .٦‬برخي اعالم مندرج در جلد چهارم )ص‪٢٣٠٧‬ـ‪ (٢٣٣٠‬حاوي اطالعات مـفيدي‬ ‫براي خواننده است‪.‬‬ ‫‪ .٧‬جلد پنجم بخشي دارد که با همه محاسنش متأسفانه به نسبت‪ ٬‬بخش کوچکي از‬ ‫ـکار است و خواننده شيفتهاي چون اين نگارنده را مغبون ميکند‪ :‬دستور زبان و مصادر‬ ‫)ص‪(٢٨٧٣ - ٢٥٩٣‬‬ ‫‪ .٨‬در فهرست منابع‪ ٬‬بخشي به نام »پاياننامهها« آمده و در آن فقط بـه ‪ ٥‬پـاياننامه‬ ‫ارجاع داده شده است‪ ٬‬که هيچ کدام از پـاياننامههاي زبـانشناسي نـيستند‪ .‬تـورقي در‬ ‫ـکتابشناسيهاي پاياننامههاي زبانشناسي )مـانند چکيده پـاياننامههاي زبـانشناسي اثـر‬ ‫نرجس جواندل صومعهسرايي و فـهرست پـاياننامههاي کـارشناسي ارشـد و دکـتري در زمـينه‬



‫محم د امين ناصح( مقدار قابل توجهي از ايـن پـژوهشها را مـعرفي‬ ‫ـگويشهاي ايران اثر‬ ‫ّ‬



‫‪١١٦‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫فرهنگ واژگان تبري‬



‫ـنقد و بررسي‬



‫ميکنند که جا داشت در اين اثر به کار گرفته شوند‪ .‬با وجود اين‪ ٬‬فرهنگ واژگان تبري اثري‬ ‫ارزنده و منبع بسيار مهمي در مطالعات مازندرانـي بـه شـمار مـيرود‪ .‬ايـن اثـر تـجلي‬ ‫همکاري گروهي است که متأسفانه در ايران رواج چنداني ندارد و برگ ديگري از کارنامه‬ ‫مردمان دانشدوست و گويشپژوه مازندران است‪.‬‬ ‫منابع‬ ‫شکري‪ ٬‬گيتي )‪ ٬(١٣٧٤‬گويش ساري ‪ ٬‬تهران‪ ٬‬پـژوهشگاه عـلوم انسـاني و مـطالعات فـرهنگي؛ صـادقي‪٬‬‬ ‫علياشرف )‪ ٬(١٣٨٠‬نگاهي به گويشنامههاي ايراني ‪ ٬‬تهران‪ ٬‬فرهنگستان زبان و ادب فارسي؛ کـيا‪ ٬‬صـادق‬ ‫)‪ ٬(١٣٢٥‬واژهنامه تبري ‪ ٬‬تهران‪ ٬‬ايرانکوده‪.‬‬ ‫‪Melgunov, G. (1868), ``Essai sur les dialectes de Mazenderan et du Guilan, d'apre¨ s la prononciation‬‬ ‫‪locale'', Z eitsch rift der Deu tschen Mo rgenlandischen G essellschaft, pp. 195-224; Monchi-Zadeh, D.‬‬ ‫‪(1969), ``Contributions to Iranian Dialectology, Explanation of Verses in Old Tabari'', O ri en ta lia‬‬ ‫‪Suecana XIII , pp. 163-182.‬‬



‫©‬



‫)‪ (١٣٨٣/١/١‬گويششناسي‬



‫‪13GABI‬‬



‫ن‪٢‬‬



‫‪D:3‬‬



‫‪٥‬ص‬



‫‪١٣٨٤/٠٥/٢٣‬‬



‫ـگبيدربارهگيلهـگب‬ ‫محرم رضايتي کيشهخاله )دانشگاه گيالن(‬ ‫ـگيلهـگب )فرهنگ گيلکيـ فارسي( ‪ ٬‬فريدون نوزاد‪ ٬‬انتشارات دانشگـاه گـيالن ‪٬١٣٨١‬‬ ‫‪ ٤٨٩‬صفحه‪.‬‬ ‫تدوين واژهنامههاي گيلکي سابقه نسبتًا طوالني دارد‪ .‬اولين کوشش موفق در اين زمينه‪٬‬‬ ‫هـمت انـجمن‬ ‫فرهنگ گيلکي از منوچهر ستوده است که در سال ‪ ١٣٣٢‬خورشيدي‪ ٬‬به ّ‬



‫اير انشناسي‪ ٬‬به چاپ رسيد‪ .‬بعد از اين کتاب‪ ٬‬گامهاي مهمي در تأليـف واژهنـامههاي‬ ‫ـگيلکي برداشته شد که خوشبختانه برخي از آنها به زيور طبع نيز آراسته شدهاند‪ .‬ازجمله‬



‫اين آثار ميتوان واژهنامه گويش گيلکي‪ ٬ ١‬فرهنگ گيل و ديلم‪ ٬ ٢‬ويژگيهاي دسـتوري و فـرهنگ‬



‫واژههاي گيلکي‪ ٣‬را نام برد‪.‬‬ ‫ـگيلهـگب ‪ ٬‬بيترديد مفصلترين فرهنگنامهاي است که تا کنون درباره گويش گيلکي‬ ‫نوشته شده و به شکل من ّق حتري روانه بازار شده است‪ .‬مؤلف فاضل آن‪ ٬‬آقاي فريدون‬ ‫نوزاد‪ ٬‬خود‪ ٬‬از مح ّق قان برجسته گيالني است‪ .‬اين واژهنامه به گويش گفتاري و نوشتاري‬ ‫مردم رشت و پيرامون آن اختصاص دارد‪.‬‬ ‫در ديباچه کتاب‪ ٬‬مؤلف به اختصار مطالبي درباره زبان‪ ٬‬زبان معيار‪ ٬‬گويش و لهجه‬ ‫‪١‬ـ( ـ واژهنامه گويش گيلکي به انضمام اصطالحات و ضرب المثلهاي گيلکي ‪ ٬‬احـمد مـرعشي‪ ٬‬انـتشارات طـاعتي‪٬‬‬ ‫چاپ اول‪ ٬‬رشت ‪.١٣٦٣‬‬ ‫‪٢‬ـ( ـ فرهنگ گيل و ديلم ‪ ٬‬محمود پاينده‪ ٬‬انتشارات اميرکبير‪ ٬‬چاپ اول‪ ٬‬تهران ‪.١٣٦٦‬‬ ‫‪٣‬ـ( ـ ويژگيهاي دستوري و فرهنگ واژههاي گيلکي ‪ ٬‬جهانگير سرتيپپور‪ ٬‬نشر گيلکان‪ ٬‬چاپ اول‪ ٬‬رشت ‪.١٣٦٩‬‬ ‫‪١١٧‬‬



‫‪١١٨‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگبي درباره گيلهـگب‬



‫ـنقد و بررسي‬



‫آورده و کوشيده است گيلکي را يک زبان و‪ ٬‬گونه رشتي را زبان معيار گيلکي معرفي کند‬ ‫و در پايان اين بخش ضمن تشکر از آقايان يوسفپور و تسليمي‪ ٬‬استادان محترم دانشگاه‬ ‫ـگيالن‪ ٬‬يادآوري نموده که ويرايش متن‪ ٬‬تعيين مقولههاي دستوري و آوانويسي کتاب به‬ ‫هم ت آنها صورت پذيرفته است‪.‬‬ ‫ّ‬



‫ويراستاران محترم نيز‪ ٬‬در گـفتاري جـداـگـانه بـه چگـونگي تـنظيم مـطالب و شـيوه‬



‫ويرايش کتاب پرداختهاند‪ .‬ازجمله درباره ترتيب مدخلها‪ ٬‬شيوه آوانويسي واژههاي ساده‬ ‫و مرکب‪ ٬‬منشأ کلمات دخيل‪ ٬‬لغات مترادف و همخانواده‪ ٬‬هويت دسـتوري کـلمات و‬ ‫تـجزيه و تـحليل مـدخلها‪ ٬‬تـوضيحات نسـبتًا مشـبعي دادهانـد و در پـايان ايـن بـخش‪٬‬‬ ‫مصدرهاي رفتن = ‪ § so:n‬و برداشتن =‬ ‫ـکردهاند‪.‬‬



‫‪'us âd¡n‬‬



‫را در زمانها و صيغههاي مختلف صرف‬



‫ـگيلهـگب عالوه بر لغات گيلکي امروز‪ ٬‬برخي واژهها و اصـطالحات گـيلکي قـديم‪٬‬‬ ‫واژههاي دخيل و لغات مشترک را نيز دربر ميگيرد‪ .‬ابتدا به ويژگيها و فوايد اين اثر‪ ٬‬که‬ ‫بهحق از آثار ارزشمند در حوزه گويششناسي گيلکي است‪ ٬‬ميپردازم‪ ٬‬سپس به برخي‬ ‫ـکاستيها و اشکاالت آن اشاره ميکنم‪ .‬به آن اميد که در چاپهاي بعدي مورد توجه قرار‬ ‫ـگيرد‪.‬‬ ‫بارزترين ويژگي و مزيت اين کتاب‪ ٬‬نثر روان‪ ٬‬يکدست و‪ ٬‬در عين حال‪ ٬‬استوار آن‬ ‫است‪ ٬‬امري که در برخي از فرهنگنامهها کمتر بدان اهتمام داشتهاند‪.‬‬ ‫آوانويسي به شيوه تقريبًا درستي انـجام پـذيرفته است چـنان کـه پـژوهشگران غـير‬ ‫ـگويشور نيز ميتوانند واژهها را به آساني تلفظ کنند‪.‬‬ ‫خصوصيت ديگر اين کتاب کميت آن است‪ .‬گيلهـگب حدود ‪ ٦٠٠٠‬واژه يا به تعبيري‬ ‫دقيقتر‪ ٬‬مـدخل دارد و از ايـن نـظر‪ ٬‬مـواد آن از ديگـر فـرهنگنامهها افـزونتر است و‬ ‫اطالعات ارزشمند و مفصلي پيرامون پـارهاي از غـذاهـاي سـنتي‪ ٬‬مشـاغل‪ ٬‬بـازيها و‬ ‫سرگرميهاي محلي‪ ٬‬باورها‪ ٬‬و آداب و رسوم قومي و‪ ...‬ميدهد‪.‬‬ ‫ـگيلهـگب صرفًا به معاني قاموسي و اوليه کلمات‪ ٬‬ترکيبات و تعبيرات بسنده نکرده‪٬‬‬ ‫بلکه در بسياري از موارد‪ ٬‬به وجوه ديگر معاني‪ ٬‬يعني مفاهيم مجازي و کنايي‪ ٬‬هم نظر‬ ‫داشته است‪ .‬در حوزه معاني اوليه هم از مفاهيم متعدد واژهها غـفلت نـورزيده است‪.‬‬ ‫هرچند‪ ٬‬گاه‪ ٬‬با افزوني مترادفات‪ ٬‬به اطناب غيرضرور نيز گراييده است‪.‬‬



‫نقد و بررسي‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگبي درباره گيلهـگب‬



‫‪١١٩‬‬



‫تعيين هويت دستوري کلمات در فرهنگنامههاي گـيلکي سـابقه نـداشـته است‪ .‬در‬ ‫ـگيلهـگب ضمن توجه به اين مسئله‪ ٬‬مرز واژهها و تکواژها نيز مشخص شده است‪ .‬البته از‬ ‫اين امر در موارد متعددي غفلت شده است‪.‬‬ ‫شواهد شعري از مختصات ديگر اين اثر است‪ .‬مجموعًا به حدود ‪ ٤٠٠‬بيت شـعر‬ ‫ـگيلکي از شاعراني چون افر اشته‪ ٬‬ميرزا حسين کسمايي‪ ٬‬کريم يميني‪ ٬‬ابراهيم فخرايي‪٬‬‬ ‫ابراهيم سراج‪ ٬‬شرفشاه دوالبي‪ ٬‬علي ريحاني‪ ٬‬مـيرزا کـوچک جـنگلي‪ ٬‬عـلي فـروحي‪٬‬‬ ‫اسماعيل پورسعيد‪ ٬‬و هـمچنين خـود نـويسنده‪ ٬‬بـه خـط فـارسي و آوانـوشت التـيني‬ ‫استشهاد شده است‪ .‬اما بـه اشـعار افـر اشـته‪ ٬‬عـنايت بـيشتري نشـان داده شـده است‪.‬‬ ‫نظير خاقاني‪ ٬‬نظامي‪ ٬‬مسعود سعد‪٬‬‬ ‫همچنين به اشعار تني چند از شاعران پارسيگوي‪ِ ٬‬‬ ‫مولوي‪ ٬‬رودکي‪ ٬‬فخرالدين گرگاني‪ ٬‬ايرجميرزا از طريق برخي مراجع‪ ٬‬به مـناسبتهايي‬ ‫استناد گرديده است‪.‬‬ ‫صرف نظر از نامصور بودن گيلهـگب ــــ امري که حتي در اولين فرهنگنامه گيلکي‪ ٬‬ولو‬ ‫به طور محدود و مختصر‪ ٬‬بدان اهتمام شده بود و ويراستاران محترم نيز‪ ٬‬به عنوان يک‬ ‫ايراد‪ ٬‬به آن اشارت کردهاندـــ اـکنون به طرح برخي از اشکاالت و کاستيهاي ايـن اثـر‬ ‫ميپردازم‪:‬‬ ‫محسوسترين اشکال گيلهـگب ‪ ٬‬در نگاه نخست‪ ٬‬استنادات و شواهد شعري فراوان‪٬‬‬ ‫بهويژه‪ ٬‬در شيوه استشهاد است‪ .‬چنان که ميدانيم برخي از لغات و ترکيبات‪ ٬‬معني واحد‬ ‫و آشکاري دارند‪ .‬اما بسياري ديگر‪ ٬‬ضـمن مـعني اوليـه‪ ٬‬مـمکن است مـفاهيم ثـانوي‬ ‫متعددي‪ ٬‬اعم از اصطالحي‪ ٬‬مـجازي و کـنايي داشـته بـاشند و حـتي در سـطح داللت‬ ‫نخستين نيز‪ ٬‬محدود به يک معني نباشند و يا اين که به مفاهيم متروک و مهجور داللت‬ ‫ـکنند‪ .‬در موارد اخير است که استفاده از شواهد‪ ٬‬هم به اقتضاي حال خواننده‪ ٬‬و هم به‬ ‫لحاظ ايضاح‪ ٬‬تثبيت‪ ٬‬و تأـکيد مطلب‪ ٬‬امري ضروري به نظر ميرسد‪.‬‬ ‫در گيلهـگب ‪ ٬‬مالـک و نگرش خـاصي در نـقل شـواهـد نـمييابيم‪ .‬اغـلب واژههـاي‬ ‫چندمعنايي‪ ٬‬بدون شاهد آمدهاند‪ .‬اما به عکس‪ ٬‬براي بسياري از لغات با مفهوم واحد و‬ ‫مشخص يک و حتي دو شاهد شعري نقل شده است‪ .‬شگفت آنکه هيچيک از شواهد‬ ‫ـکتاب معني نشدهاند و عمالً از حيز انتفاع خوانندگان غـيرگويشور خـارجانـد‪ .‬بـه نـظر‬ ‫ميرسد استنادات شعري اين اثر‪ ٬‬صرفًا نوعي اداي دين به سخنوران تلقي شده است‪٬‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪١٢٠‬‬



‫ـگبي درباره گيلهـگب‬



‫ـنقد و بررسي‬



‫چنانکه در انتهاي مقدمه‪ ٬‬مؤلف محترم اظهار اميدواري کـرده است کـه در چـاپهاي‬ ‫بعدي از شعر شعراي ديگر نيز استفاده نمايد‪.‬‬ ‫نـظير‬ ‫در گيلهـگب به ندرت ميتوان اشعار عاميانه يافت‪ .‬شواهد غيرشعري اين اثـر‬ ‫ِ‬ ‫امثال و جمالت منثور‪ ٬‬حداـکثر از ‪ ٤٠‬مورد تجاوز نميکند‪.‬‬ ‫مسئله بعدي‪ ٬‬مدخل قراردادن صيغههاي فعلي است‪ ٬‬موضوعي که در فرهنگنويسي‬ ‫فارسي‪ ٬‬شيوهاي متعارف و مقبول نيست‪ .‬ذيل اغلب مصدرها‪ ٬‬صيغههايي از افعال‪ ٬‬به‬ ‫عنوان مداخل فرعي آمده است‪ .‬البته روش مشخصي در گزينش ساخت و حتي عـدد‬ ‫فعلها ديده نميشود‪ ٬‬چنان که صيغههاي فعلي‪ ٬‬بين يک تا دوازده‪ ٬‬متغير است‪.‬‬ ‫هرچند در گيلهـگب سعي شده است اصل و منشأ واژههاي دخيل مشخص گردد‪ ٬‬در‬ ‫عين حال‪ ٬‬پارهاي لغات ترکي‪ ٬‬عينًا‪ ٬‬يا با تـحول آوايـي و مـعنايي‪ ٬‬بـدان راه يـافته‪ ٬‬امـا‬ ‫اشارهاي به بيگانگي آنها نشده است‪ .‬ازجمله‪:‬‬ ‫‪ bâš‬ـ‪ :‬چيره‪ ٬‬برتر‪) ...‬در ترکي‪ :‬سر(؛ ‪ bâji‬ـ‪ :‬زن گداي غيرگيلکي‪) ...‬در ترکي‪ :‬خواهر(؛ ‪ 'orâq‬ـ‪:‬‬ ‫ـگونهاي داس‪) ...‬در ترکي‪ :‬به همين مفهوم(؛ ‪ dâqdân-vâqdân‬ـ‪ :‬سخن نادرست‪) ...‬جز ِء اول در‬ ‫ترکي‪ :‬از کوه(؛ ‪ sâq‬ـ‪ :‬تندرست‪) ...‬در ترکي‪ :‬به همين مفهوم(؛ ‪ sânju‬ـ‪ :‬سينهپهلو‪) ...‬در ترکي به‬ ‫صورت ‪ sânji‬ـ‪ :‬دلپيچه(؛ ‪ bunjâq‬ـ‪ :‬سند مالکيت‪) ...‬در ترکي‪ :‬بـه هـمين مـفهوم(؛ ‪ sâruq‬ـ‪:‬‬ ‫بقچه‪) ...‬در ترکي‪ :‬به همين مفهوم(؛ ‪ q•r•-quš‬ـ‪ :‬گونهاي عقاب‪) ...‬جز ِء اول با تحول آوايـي‬ ‫)‪ (gara‬در ترکي‪ :‬سياه(؛ ‪ qazanj‬ـ‪ :‬ذخيره‪ ٬‬پسانداز‪) ...‬در ترکي‪ :‬به همين مفهوم(؛ ‪ yâmân‬ـ‪:‬‬ ‫بيماري خاص اسب و چارپايان‪) ...‬در ترکي‪ :‬بد و زشت(؛ ‪ quroq‬ـ‪ :‬علفزار حفاظتشده‪) ...‬در‬ ‫ترکي‪ :‬به همين مفهوم( و‪...‬‬



‫ـگيلهـگب ‪ ٬‬بنا بر نظر مؤلف‪ ٬‬مجموعه واژههاي نوشتاري مردم رشت و پـيرامـون آن‬ ‫است‪ ٬‬اما گاه‪ ٬‬واژههاي اختصاصي شهرهاي شرق‪ ٬‬غرب و شمال رشت هم به آن راه‬ ‫يافتهاند‪ .‬مثالً موارد زير را نيز ميتوان در آن ديد‪:‬‬ ‫شکاتم‬



‫‪š•kât•m‬‬



‫در تداول الهيجانيها به خوردهريزههاي چوب که بزرگتر از تراشه باشند‬



‫ـگويند‪.‬‬ ‫اـگرده‬



‫•‪'ag•rd‬‬



‫شيريني بومي ويژه ماسوله و بسيار مطبوع و دلنشين‪.‬‬



‫همچنين نقل شواهد از ديوان شـرفشاه ‪ ٬‬از شـعراي گـيلکي زبـان قـرن هشـتم دوالب‬ ‫)منطقهاي در شهرستان رضوانشهر(‪ ٬‬نشان ميدهد واژههاي گيلکي ديگر مناطق نيز در‬ ‫آن راه پيدا کردهاند‪ ٬‬مگر آنکه چنين واژههايي از لغات مشترک گيلکي باشند‪.‬‬



‫نقد و بررسي‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫ـگبي درباره گيلهـگب‬



‫‪١٢١‬‬



‫برخي از توضيحات کتاب بسيار مفصل است و ارتباطي به فرهنگ و گويش گيلکي‬ ‫ندارد‪ .‬مثالً بيش از دو صفحه )چهار ستون(‪ ٬‬درباره شانهبهسر از کتب مختلف ذـکر شده که‬ ‫صرفًا اندکي از آن به فرهنگ و باورهاي مردم گيالن ارتباط دارد و يا در توضيح يکي از‬ ‫معاني عراده )به نقل از فرهنگ فارسي معين( آمده است‪» :‬قسمت زيرين هواپيما که چرخها به آن‬



‫پيوسته و هنگام فرود آمدن هواپيما نخست بر روي زمين قرار ميگيرد«‪ .‬به نظر نميرسد در گويش‬ ‫ـگيلکي اين معني مستعمل باشد‪.‬‬ ‫نکته آخر اينکه ديباچه گيلهـگب از نظر شيوه نگارش‪ ٬‬استواري و رسايي نثر با متن‬ ‫فرهنگنامه چندان تناسبي ندارد‪ .‬مسلمًا تحرير دوباره آن در چاپهاي بعدي بر ارزش‬ ‫ـکتاب بسيار خواهد افزود‪ .‬براي نمونه‪ ٬‬جملهاي نقل ميشود‪:‬‬ ‫بهـکارگيري شماري از واژهها‪ ٬‬ساختار جمله و کالميش با باريکبيني و نگاهداشت بنيادهاي‬ ‫دستوري‪ ٬‬و رواني گفتار و خوشآهنگي بيان و برخورداري از توان تفاهم ميان بهـکارگيرندگان‬ ‫باشنده در يک گستردگي خرد يا کالن جغرافيايي‪ ٬‬زبان مردم آن گستره جغرافيايي بـه شـمار‬ ‫است‪) .‬ص سه(‪.‬‬



‫البته مسائلي که در طرح اشکاالت اين اثر برشمرديم‪ ٬‬ممکن است کم و بيش در هر‬ ‫اثر ديگري نيز وجود داشته باشد‪ ٬‬امّ ا در جنب فوايد اين کتاب ارزشمند‪ ٬‬بيترديد وزني‬ ‫ندارد و از اهميّ ت آن چيزي نميکاهد‪ .‬به اميد توفيق بيشتر براي مؤلف فاضل گيلهـگب‪.‬‬



‫©‬



‫ـگويششناسي‬



‫‪14BORJIA‬‬



‫ن‪٣‬‬



‫‪D:3‬‬



‫سينا ‪ ٤‬ص‬



‫‪١٣٨٤/٠٥/٢٣‬‬



‫نامه آفرينش‬ ‫حبيب برجيان‬ ‫نامه آفرينش‪ :‬از کتب پنجگانه توراة ‪ ٬‬بهـکوشش گورگين مليکيان‪ ٬‬زيـر نـظر گـارنيک‬ ‫آساطوريان‪ ٬‬انتشارات مرکز اير انشناسي در قفقاز‪ ٬‬ايروان ‪ ١٢٠ ٬٢٠٠١‬صفحه‪.‬‬ ‫»س فر پيدايش«‪ ٬‬نخستين بخش از عهد عتيق و مشتمل است بر سرگذشت‬ ‫نامه آفرينش ‪ ٬‬يا ِ‬ ‫آفرينش و قصص آدم و فرزندانش‪ ٬‬نوح‪ ٬‬ابراهيم‪ ٬‬اسماعيل‪ ٬‬اسحاق‪ ٬‬يعقوب و يوسف‪.‬‬ ‫از عهد عتيق چندين ترجمه فارسي به خط عبري در دست است‪ .‬قـديمترين تـرجـمهها‬ ‫عبارت از پارههاي ناقصي است از شش نسخه کتابت شده در زماني پيش از عصر مغول‪٬‬‬ ‫ـکه هنوز انتشار نيافته است ) دانشنامه ايرانيکا ‪ ٬‬ذيل ‪ Bible‬ـ(‪ .‬کهنترين نسخههاي کامل اسفار‬



‫پنجگانه ‪ ٬‬دستنويسهاي محفوظ در کتابخانههاي واتـيکان و بـريتانيا )مـورخ ‪ ٥٠٧٨‬از‬ ‫آفرينش = ‪ ٧٢٩‬ه و ‪ ١٣١٩‬م( است که هرـدو را هربرت هـ‪ .‬پيپر‪ ١‬به خط عبري و بدون‬ ‫آوانويسي منتشر کرده است )اورشليم‪.(١٩٧٣ ٬١٩٧٢ ٬‬‬ ‫ـکتابي که در اينجا مورد گفتگو است برگردان نسخه واتيکان به خط فارسي است و به‬ ‫منظور تدريس تاريخ زبان فارسي به دانشجويان کرسي ايـر انشـناسي دانشگـاه دولتـي‬ ‫ايروان فراهم آمده است‪ .‬اين ترجمه از ديدگاه تاريخ زبان فارسي واجد اهـميت بسـيار‬ ‫است‪ .‬دکتر مليکيان در مقدمه تفصيلي کتاب زمان نگارش آن را سدههاي پنجم و ششم‬ ‫مـعيار وقت مـتفاوت و از‬ ‫هجري برآورد کرده است‪ .‬با وجود اين‪ ٬‬زبان ترجمه با زبـان‬ ‫ِ‬ ‫‪1) Herbert H. Paper‬‬



‫‪١٢٢‬‬



‫نقد و بررسي‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬



‫‪١٢٣‬‬



‫نامه آفرينش‬



‫ـکهنگرايي لغوي و دسـتوري سـرشار است‪ .‬چـنانکه ژيـلبر الزار نشـان داده غـرض از‬ ‫فارسي کتاب مقدس دريافتن و از بر کردن اصل عبري بوده است‪.‬‬ ‫ترجمههاي‬ ‫ِ‬



‫در بازنويسي متن به خط فارسي دکتر مليکيان به درستي روش حرفنويسي‪ ٬‬و نـه‬



‫آوانويسي‪ ٬‬را اختيار کرده‪ ٬‬بدين شرح که يکايک حروف عبري متن را به معادل آنها در‬ ‫خط فارسي برگردانيده است‪ .‬بدين ترتيب‪ ٬‬امالي کلمات با شيوه مرسوم خط فـارسي‬ ‫تفاوتهايي پيدا کرده که چشمگيرترين آنها واوها و ياءهاي زايد است‪ .‬سبب اين است‬ ‫ـکه در خط عبري حرف واو‪ ٬‬عالوه بر کاربرد مرسوم‪ ٬‬براي نشان دادن مصوت پسين بسته‬ ‫ـکوتاه )ضمه( و حرف ياء براي مصوت پيشين بسته کوتاه )ـکسره( نيز بهـکار ميرفته است‪.‬‬ ‫براي نمونه‪ ٬‬شکل حرفنويسي شده‬ ‫تاريخي ‪buz‬‬



‫است و‬



‫»بوز« برابر امالي مـعيار ُ»ب ـز« و آوانـويسي‬



‫»نيگه« برابر شکل معيار »نگه« و تلفظ تاريخي‬



‫‪nigah‬‬



‫است‪.‬‬



‫ـکــتاب از نــظر گــويششناسي گــفتنيهاي فــراوان دارد کــه بــرخــي در مـقدمه‬ ‫يــادآوري و فــهرستي از لغــات دشــوار نــيز بـه پـايان کـتاب افـزوده شـده است‪ .‬در‬ ‫اينجا به چند نکته ناـگفته اشاره ميشود‪:‬‬ ‫ــ ابهام در تلفظ کلماتي که با »خـو« آغـاز مـيشوند‪ :‬امـالي »خـوورشيد« )ص‪ (٨٤‬و‬ ‫»خووفسيدن« )ص‪ (١١٥‬حاـکي از پايداري خوشه صامت ‪ xw-‬است‪ ٬‬حال آن که از »خاند«‬



‫)خوانْد( نتيجه معکوس به دست ميآيد‪ ٬‬و تلفظ »خوداي« و »سخون« معلوم نيست‪.‬‬ ‫ــ احتما ًال فاء اعجمي‪» :‬ابراشته«‪» ٬‬ابزودند«‪» ٬‬آبورد« )آورد(‪.‬‬ ‫ــ دال به جاي ذال‪» :‬بيگودرانيد«‪» ٬‬پديروفت«‪» ٬‬ندر« )نذر(‪.‬‬ ‫)ر ِو ش؛ در‬ ‫ــ ضمه بهجاي کسره يا فتحه‪» :‬بيشوود« )بشود(‪» ٬‬سوپاه« )سپاه(‪» ٬‬رووش« َ‬ ‫معناي »ـگردش«(‪.‬‬ ‫ــ پسوند »ــيگ« بهجاي‬



‫‪-ag‬‬



‫پهلوي‪» :‬بريگ « )بره(‪» ٬‬ستاريگان « )ستارگان(‪ » ٬‬برهنيگان «‬



‫)برهنگان(‪» ٬‬روزيگار « )روزگار(‪.‬‬ ‫ــ‬



‫پايداري ‪wi-‬‬



‫بهصورت‬



‫‪bi-‬‬



‫در برابر صورت فارسي دري با »ـگُ ـ« در آغاز کـلمه‪:‬‬



‫» بنجشک « )ـگنجشک(‪» ٬‬بيان « )ـگيان‪ ٬‬خيمه(‪.‬‬ ‫ــ تفاوت با فارسي معيار در صامتهاي پاياني‪» :‬شکفت « )شکاف‪ ٬‬غار(‪ » ٬‬نومايشت «‬ ‫)نمايش(‪» ٬‬نفست « )نفس(‪ » ٬‬استروند « )سترون(‪» ٬‬فربيد « )فربه(‪ » ٬‬سبود « )سـبوي(‪» ٬‬دريـاه «‬ ‫)دريا(‪.‬‬



‫‪١٢٤‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫نامه آفرينش‬



‫ـنقد و بررسي‬



‫ــ فــراوانــي مــادههاي جـعلي‪» :‬دورانـيدن« )بـيرون کـردن(‪» ٬‬تـنجانيدن« )نـوشاندن(‪٬‬‬ ‫» ـگوشودانيدن « )ـگشودن(‪» ٬‬فريبانيدن « )فريفتن(‪» ٬‬يابيدن « )يافتن(‪» ٬‬ـگوهراندن « )زدودن(‪.‬‬ ‫ــ پسوندهاي فعلي‪ » :‬بود باران فرود آييا ابرآن زمين چهيل روزان و چهيل شبان« )هفتم‪.(١٣ ٬‬‬ ‫ــ کاربرد وسيع »اباز «‪ » :‬شودند اباز نح )نوح( بکشتي « )هفتم‪ » ٬(١ ٬‬باقي مانده آمد خاصا نح و‬



‫آنچي اباز و اوي در کشتي « )هفتم‪.(٢٣ ٬‬‬ ‫ــ نبودن ضمير مشترک )بنگريد به متن ذيل(‪.‬‬ ‫ــ لغــات جــالب‪ » :‬چــنديدن « )ـگــريختن(‪ » ٬‬دوشکــيزه « )دوشــيزه‪ ٬‬قس‪» :‬ـکـيجا« در‬ ‫مازندراني(‪» ٬‬زيحيستن « )زيسـتن(‪» ٬‬زيـحانيدن « )زنـدگي دادن(‪ » ٬‬دسـتمبوي « )مـهر گـياه(‪٬‬‬ ‫»پرزين « )خار و خاشاـک‪ ٬‬قس‪ :‬پرچين(‪» ٬‬ـگرم شدن « )ناراحت شدن(‪» ٬‬ابدان کردن « )ساختن(‪٬‬‬ ‫» امبوييدن « )بو کشيدن(‪» ٬‬پرماسيدن « )لمس کردن(‪» ٬‬مـوزنده « و »مـوزيدغار « )خـزنده(‪ .‬نـيز‬ ‫» اوصطورالب « در معناي »بت‪ ٬‬صنم«‪.‬‬ ‫ــ لغات عبري‪» :‬بصلوتا « )نماز(‪» ٬‬مالخ « )ملک‪ ٬‬فرشته(‪ .‬نيز امالي عبري کلمات‪ ٬‬مانند‬ ‫»پرعه « )فرعون( و »يوسپ « )يوسف(‪ ٬‬که گاه به کلمات فارسي نيز سرايت کرده‪» :‬آپرين «‬ ‫)آفرين(‪.‬‬ ‫ــ نامهاي جغرافيايي‪» :‬خوزستان « براي عيالم‪ » ٬‬موصل « براي آشور‪.‬‬ ‫اينک‪ ٬‬براي نمونه‪ ٬‬نُه آيه از بند سـيوهفتم بـا حـرفنگاري فـارسي از کـتاب نـقل‬ ‫ميشود و سپس آوانگاري محتمل آن آورده ميشود‪:‬‬ ‫‪ .١‬و بينيشست يعقب در زمين ماوي جاي پدر اوي در زمين شام‪ .٢ .‬اينان هـند تـوولودها‬ ‫يعقب يوسپ پوسري هفتده ساله بود شـوباني کـونا ابـاز بـرادران اوي بگـوسپندان و اوي‬ ‫بورنايي کونا اباز پوسران بلهه و اباز پوسران زلپه زنان پدر اوي و بيآبورد يوسپ مـر عـييب‬ ‫ايشان و بد بپدر ايشان‪ .٣ .‬و يسرال دوستر داشت مر يوسپ از همه پوسران اوي کي پوسري‬ ‫خردمند هست اوي ببوي و بيکرد باوي دورعهي ابريشومين‪ .٤ .‬و بيديدند برادران اوي کي‬ ‫اويرا دوستر داشت پدر ايشان از همه برادران اوي و دشمن داشتند اويرا و نـه مـوراد بـودند‬ ‫بسخون گوفتن اباز اوي سالمت‪ .٥ .‬و بوشاسپ ديد يوسپ بوشاسپ و آـگاه کرد ببرادران اوي‬ ‫و بيابزودند انيز دوشمن داشتن اويرا‪ .٦ .‬و گوفت بايشان بياشنوويد نون آن بوشاسپ ايـن‬ ‫آنچي بوشاسپ ديدم‪ .٧ .‬و اينک ايما بسته بنا آن بستها در ميان آن دشت و اينک برخاست‬ ‫بسته من و انيز ايستيده آمد اي اينک گرد اندر گشتندي بستها شوما و سجده بوردندي ببسته‬ ‫من‪ .٨ .‬و گوفتند باوي برادران اويها مليکي تو خومانايي بمليکي راندن ابر ايما يا پادوشاهي‬



‫نقد و بررسي‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫نامه آفرينش‬



‫‪١٢٥‬‬



‫تو پندارايي بپادوشاهي راندن بايما و بيابزودند انيز دوشمن داشتن اويرا ابر بوشاسپها اوي و‬ ‫ابر سخونان اوي‪ .٩ .‬و بوشاسپ ديد انيز بوشاسپي ديگر و وسپ کرد اويرا بـبرادران اوي و‬ ‫ـگفت اينک بوشاسپ ديدم بوشاسپ هنوز و اينک خوورشيد و مـهتاب و يـازده سـتاريگان‬ ‫سجده بران بمن‪.‬‬ ‫]‪§ ¦a m. 2 ¦ e na¦ n hand tawalludha¦ [yi‬‬ ‫‪1 u binis§ ast Ya`qu¦ b dar zam⦠ni ma¦ wi(?) ja¦ yi pidari o¦ y dar S‬‬ ‫‪Ya`qu¦ b: Yu¦ suf pusare¦ haft-dah sa¦ la bu¦ d, § suba¦ n⦠kuna¦ aba¦ zi bara¦ dara¦ ni o¦ y ba go¦spanda¦ n, u‬‬ ‫‪o¦ y burna¦ y⦠kuna¦ aba¦ zi pusara¦ ni Bilha u aba¦ zi pusara¦ ni Zilfa, zana¦ ni pidari o¦ y. u bia¦ βurd‬‬ ‫‪Yu¦ suf mar `aybi ¦e§ s¦a n u bad[i ¦ e§ s¦a n] ba pidari ¦e§ s¦a n. 3 u Isra¦ '⦠l do¦ star da¦§ st mar Yu¦ suf az‬‬ ‫¦‪hama pusara¦ ni o¦ y, k⦠pusare¦ xradmand hast o¦ y ba bo¦ y (?), u bikard ba o¦ y dur'ahe‬‬ ‫‪abr⦠§ sume¦ n. 4 u bid⦠dand bara¦ dara¦ ni o¦ y k⦠o¦ yra¦ do¦ star da¦§ st pidari ¦e§ s¦a n az hama bara¦ dara¦ ni‬‬ ‫‪o¦ y, u dus§ man da¦§ stand o¦ yra¦ , u ne¦ mura¦ d bu¦ dand ba saxun guftan aba¦ zi o¦ y sala¦ mat. 5 u‬‬ ‫‪bu¦§ s¦ a sp d⦠d Yu¦ suf bu¦ § s¦ a sp u ¦ a ga¦h kard ba bara¦ dara¦ ni o¦ y, u biaβzo¦dand ane¦ z dus§ man da¦§ stani‬‬ ‫‪o¦ yra¦ . 6 u guft ba ¦ e§ s¦ a n: ``bi-as‬‬ ‫¦‪§ nuwe¦ d nu¦ n ¦ a n bu¦§ s¦ a sp; ¦e n ¦a nc§¦ â bu¦§ s¦ a sp d⦠dam: 7 u ¦ e nak ima‬‬ ‫‪basta bana¦ ¦a n (?) bastha¦ dar maya¦ ni ¦ a n das§ t, u ¦e nak barxa¦ st basta[yi] man u ane¦ z ¦e st⦠da‬‬ ‫‪¦a mad, u ¦ e nak gird andar gas§tande¦ bastaha¦ [i] § suma¦ o sajda burdande¦ ba basta[yi] man''. 8 u‬‬ ‫‪guftand ba o¦ y bara¦ dara¦ ni o¦ y: ``ha‬‬ ‫‪¦ malik-e¦ to¦ xuma¦ na¦ y⦠ba malik⦠ra¦ ndan abar ima¦ ya‬‬ ‫¦‬ ‫‪pa¦ dus§ ¦a h⦠i to¦ pinda¦ ra¦ y⦠ba pa¦ dus§ ¦ a h⦠ra¦ ndan ba ima¦ '', u biaβzo¦dand ane¦ z dus§ man da¦§ stani‬‬ ‫‪o¦ yra¦ abar bu¦§ s¦ a spha¦ [yi] o¦ y u abar saxuna¦ ni o¦ y. 9 u bu¦§ s¦a sp d⦠d ane¦ z bu¦§ s¦a spe¦ di/e¦ gar u wisp‬‬ ‫‪kard o¦ yra¦ ba bara¦ dara¦ ni o¦ y u guft: ``e‬‬ ‫‪¦ nak bu¦§ s¦a sp d⦠dam bu¦§ s¦a sp hanu¦ z, u ¦ e nak xwars§¦e d u‬‬ ‫‪mahta¦ b u ya‬‬ ‫‪¦ zdah sta¦ r⦠ga¦n sajda bara¦ n ba man''.‬‬



‫اينک ترجمه بندهاي مذکور به فارسي امروز از ترجمه فارسي کتاب مقدس ‪ ٬‬فراهم آمده‬ ‫در انگلستان‪ ٬‬نقل ميشود‪:‬‬ ‫‪ .١‬و يعقوب در زمين غربت پدر خود يعني زمين کنعان ساـکن شد ‪ .٢‬اينست پيدايش يعقوب‬ ‫چون يوسف هفدهساله بود کله را با برادران خود چوباني ميکرد و آن جوان با پسران بِلْ َهه و‬



‫بدسلوکي ايشان پدر را خبر ميداد ‪ .٣‬و اسـرائـيل‬ ‫پسران ِزلْفَه زنان پدرش ميبود و يوسف از‬ ‫ٔ‬



‫پيري او بود و برايش ردائي‬ ‫يوسف را از ساير پسران خود بيشتر دوست داشتي زيرا که او پسر ٔ‬



‫بلند ساخت ‪ .٤‬و چون برادرانش ديدند که پدر ايشان او را بيشتر از هـمه بـرادرانش دوست‬ ‫ميدارد از او کينه داشتند و نميتوانستند با وي بسالمتي سخن کويند ‪٥‬ـ‪ .‬و يوسف خوابي ديده‬ ‫آنرا ببرادران خود بازگفت پس بر کينه او افزودند ‪ .٦‬و بديشان کفت اين خوابي را که ديدهام‬ ‫بشنويد ‪ .٧‬اينک ما در مزرعه بافهها ميبستيم که ناـکاه بافه من بر پا شده بايستاد و بافههاي‬ ‫في الحقيقة بر ما سلطنت‬ ‫شما کرد آمده به بافه من سجده کردند ‪٨‬ـ‪ .‬برادرانش ِ‬ ‫بوي کفتند آيا ِ‬ ‫خواهي کرد و بر ما مسلّط خواهي شد و بسبب خوابها و سخنانش بر کينه او افزودند ‪ .٩‬از آن‬ ‫پس خوابي ديکر ديد و برادران خود را از آن خبر داده کفت اينک باز خوابي ديدهام که ناـکاه‬ ‫آفتاب و ماه و يازده ستاره مرا سجده کردند‪.‬‬ ‫©‬



‫ـگويششناسي‬



‫‪15TAZEHA.TAZ‬‬



‫ن‪٢‬‬



‫‪D:3‬‬



‫سينا ‪ ٣‬ص‬



‫‪١٣٨٤/٠٥/٢٣‬‬



‫ـکتاب‬



‫نجيبي فـيني‪ ٬‬بـهجت‪ ٬‬بـررسي گـويش فـيني ‪٬‬‬



‫وـچگونگي فراهم آوردن اطالعات )ص‪٬(١٤-١١‬‬



‫فرهنگستان زبان و ادب فارسي‪ ٬‬تهران ‪٬١٣٨١‬‬



‫مطالب کتاب را به سه بخش تقسيم ميکند‪ .‬بخش‬



‫‪ ١٤٥‬صفحه‪.‬‬



‫نــخست تــحت عـنوان »سـخني چـند در بـاب‬



‫شهر فين يکي از شـهرهاي اسـتان هـرمزگان و از‬



‫دشـتستان« )ص‪ (٨٢-١٩‬در واقـع پـيشدرآمـدي‬



‫جنوبيترين شهرهاي ايران است‪ .‬مؤلفـــ که خود‬



‫نسبتًا طوالني درباره تـاريخ‪ ٬‬جـغرافـيا و فـرهنگ‬



‫از گويشوران فيني استـــ پس از معرفي صامتها‬



‫دشتستان و برازجان است‪ .‬در بخش دوم‪ ٬‬با عنوان‬



‫و مــصوتهاي ايــن گــويش )ص‪-١٣‬ـ‪ ٬(١٥‬بـه‬



‫»دســتور« )ص‪ ٬(٢١٦-٨٣‬ويـژگيهاي دسـتوري‬



‫اختصار به برخـي از نکتههاي دسـتوري گـويـش‬



‫ـگويش دشتستاني به تـفصيل مـورد بـررسي قـرار‬



‫فيني پرداخته )ص‪ (٣٩-١٩‬و سپس چـند ضـرب‬



‫ـگرفته است‪ .‬بخش سوم‪ ٬‬کـه مـفصلترين بـخش‬



‫المثل )ص‪ (٤٣-٤١‬و چند چيستان )ص‪ (٤٥‬را از‬



‫ـکتاب است و »واژگان« )ص‪ (٦٦٣-٢١٧‬نام دارد‪٬‬‬



‫اين گويش نقل کـرده است‪ .‬بـخش اصـلي کـتاب‬



‫واژهنامه دشتستاني به فارسي است‪ .‬در اين بخش‬



‫واژهنامه گويش فيني به همراه آوانويسي و ترجمه‬



‫واژههاي دشتستاني به ترتيب الفباي فارسي مرتب‬



‫فارسي است که از صفحه ‪ ٤٧‬آغاز مـيشود و تـا‬



‫شدهاند و پس از هر واژه آوانـويسي و تـرجـمه و‬



‫پايان کتاب ادامه مييابد‪.‬‬



‫توضيح آن آمده است‪ .‬براي روشنتر شدن مـعني‬ ‫برخي از واژهها کاربرد آنها در يک يا چـند جـمله‬



‫حسن رضايي باغبيدي‬



‫ذيل بـرخـي از مـداخـل‬ ‫نشان داده شده است‪ .‬در ِ‬ ‫ضربالمثلها و شرح برخـي از آداب و رسـوم و‬



‫برازجاني‪ ٬‬ط ّي به‪ ٬‬سـيري در گـويش دشـتستان ‪٬‬‬ ‫انتشارات راهگشا‪ ٬‬شيراز ‪ ٦٦٩ ٬١٣٨٢‬صفحه‪.‬‬



‫ـکـتاب فـهرست مـنابع و مآخـذ )ص‪(٦٦٩-٦٦٥‬‬



‫شهرستان دشتستان از شهرستانهاي استان بوشهر‬



‫است‪.‬‬



‫بازيهاي محلي را نيز ميتوان يافت‪ .‬پايان بـخش‬



‫و مــرکز آن شـهر بـرازجـان است‪ .‬مـؤلف پس از‬



‫ح‪ .‬ر‪ .‬ب‪.‬‬



‫مقدمهاي کوتاه درباره انگيزه خود در تأليف کتاب‬ ‫‪١٢٦‬‬



‫تازههاي نشر‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫تازههاي نشر در گويششناسي‬



‫‪١٢٧‬‬



‫ملکوتي‪ ٬‬س ّيدعلي‪ ٬‬فـرهنگواره کـنايي و امـثال‬ ‫قمي ‪ ٬‬کتابخانه بزرگ حضرت آيتاهلل العـظمي‬



‫)ص‪ .٣ ٬ (٣٣٢-٣٠٦‬مثلهاي يزدي )ص‪٬ (٣٩٤-٣٣٣‬‬



‫مرعشي نجفي)ره(‪ ٬‬قم ‪ ١٦٠ ٬١٣٨٢‬صفحه‪.‬‬



‫‪ .٤‬نقد دکتر علياشرف صادقي بر چـاپ نـخست‬



‫ـکــتابــــ چــنان کــه از عــنوانش پــيداستـــ‬



‫مسرت بر چاپ‬ ‫)ص‪ (٤٠١-٣٩٥‬و ‪ .٥‬نقد حسين ّ‬



‫فارسي قمي است‪ .‬مؤلف کـتاب را بـه دو بـخش‬



‫ح‪ .‬ر‪ .‬ب‪.‬‬



‫مجموعهاي از کنايات و ضربالمثلهاي رايـج در‬



‫جــالليان بــه گــويش يـزدي‪ ٬‬بـدون آوانـويسي‬



‫نخست )ص‪.(٤١٤-٤٠٢‬‬



‫»ـکنايات« )ص‪ (٨٤-١٣‬و »مثلها« )ص‪(١٥٦-٨٥‬‬ ‫تقسيم کرده است‪ .‬هر بخش با پيشگفتاري دربـاره‬ ‫ـکنايه و ضربالمثل آغاز ميشود‪ .‬ضربالمثلهاي‬ ‫ـکتاب شمارهـگذاري شده و تعدادآنها ‪ ٦٤٢‬است‪ .‬در‬ ‫بخشي با نام »افزودهها« )ص‪ ٬(١٥٨-١٥٧‬مـؤلف‬



‫‪Kamandaª r Fattah, Ismaâ‬‬ ‫‪« l, ``Les dialectes‬‬



‫‪kurdes méridionaux, étude linguistique‬‬ ‫‪et dialectologique'', Acta Iranica 37,‬‬ ‫‪Leuven 2000, XXII + 919 pp.‬‬



‫‪ ١٦‬ضربالمثل ديگر را‪ ٬‬که بعدًا به آنها دسترسي‬



‫اين اثر به گفته مؤلف حاصل ربع قرن پژوهش در‬



‫يافته‪ ٬‬ذـکر کرده است‪ .‬بخش پاياني کتاب فهرست‬



‫مناطق جنوبي کردستان ايران و عراق است‪ .‬مؤلف‬



‫مــنابع و مآخـذ )ص‪ (١٦٠-١٥٩‬است‪ .‬مـتأسفانه‬



‫پس از مقدمهاي جامع در مـعرفي زبـان کـردي و‬



‫واژههاي کتاب آوانويسي التـيني نـدارنـد و تـنها‬



‫ـگــــويشهاي شــمالي‪ ٬‬مــرکزي و جــنوبي آن‬



‫اعرابگذاري شدهاند‪ .‬با وجـود ايـن‪ ٬‬تـلفظ دقـيق‬



‫)صـ‪ 1-74‬ـ( به توصيف تطبيقي بسـيار مـفصلي از‬



‫برخي از واژهها براي خواننده مقدور نيست‪.‬‬



‫ـگويشهاي کـردي جـنوبي مـيپردازد‪ .‬بـرخـي از‬



‫ح‪ .‬ر‪ .‬ب‪.‬‬



‫مهمترين مناطقي که مـؤلف در بـررسي خـود بـه‬ ‫تــوصيف گــويش رايـج در آنـها پـرداخـته است‬ ‫عــبارتانــد از‪ :‬ايــالم‪ ٬‬بـدره‪ ٬‬بـيجار‪ ٬‬بـيستون‪٬‬‬



‫افشــار‪ ٬‬ايـرج‪ ٬‬واژهنـامه يـزدي ‪ ٬‬بـه کـوشش‬



‫چـمچمال‪ ٬‬ديـنور‪ ٬‬سـر پـل ذهـاب‪ ٬‬قـروه‪ ٬‬قـصر‬



‫مـح ّمدرضا مـح ّم دي‪ ٬‬انـتشارات ثـر ّي ا‪ ٬‬تـهران‬ ‫‪ ٬١٣٨٢‬چهل ‪ ٤١٤ +‬صفحه‪.‬‬



‫شيرين‪ ٬‬کرمانشاه‪ ٬‬کُ ـليايي‪ ٬‬مـهران و هـرسين )در‬ ‫ايران(‪ ٬‬و خـانقين‪ ٬‬دو شـيخ‪ُ ٬‬ز ربـاطيه‪ ٬‬مـندلي و‬



‫اين کتاب در واقع چاپ دوم کتابي بـا هـمين نـام‬



‫ورمزيار )در عراق(‪.‬‬



‫است که در سال ‪ ١٣٦٩‬از سوي کتابفروشي تاريخ‬



‫در فصل مربوط به آواشـناسي و واجشـناسي‬



‫در تهران منتشر شده بـود‪ .‬در ايـن چـاپ جـديد‪٬‬‬



‫)صـ‪ 75-237‬ـ(‪ ٬‬پس از توصيف واجهاي هر گويش‪٬‬‬



‫تعداد واژههاي کتاب افزايش يـافته‪ ٬‬هـمه واژههـا‬



‫به مباحثي چون دگرگونيهاي آوايي‪ ٬‬خـوشههاي‬



‫آوانويسي شـده و بـخشهاي جـديدي بـه کـتاب‬ ‫افزوده شده است‪ .‬پيوستهاي اين چاپ عبارتاند‬



‫چگونگي برخورد آوايي با واژههاي دخيل‬ ‫صامتي‪٬‬‬ ‫ِ‬



‫عربي‪ ٬‬برخي از فرايندهاي آوايي و جـايگاه تکـيه‬



‫از‪ .١ :‬واژههاي بـرخـي از پـيشـههاي سـنّ تـي در‬



‫پرداخته شده است‪.‬‬



‫يزد )ص‪ .٢ ٬(٣٠٥-٢٨٣‬اشعار دکتر عبدالحسـين‬



‫فـصل مـربوط بـه صـرف )صـ ‪ 238-665‬ـ( بـه‬



‫‪١٢٨‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫تازههاي نشر در گويششناسي‬



‫ـتازههاي نشر‬



‫تـوصيف مـقوالتي چـون اسـم‪ ٬‬صـفت‪ ٬‬ضـمير‪٬‬‬ ‫واحدهاي شمارش‪ ٬‬مبهمات‪ ٬‬فعل‪ ٬‬حروف اضافه‬



‫است که جاي تعجب بسيار دارد‪.‬‬ ‫ـکتاب داراي مقدمهاي کوتاه )صـ‪ 1-7‬ـ( و سـه‬



‫در فــصل مــربوط بــه نـحو )صـ ‪ 667-741‬ـ(‬



‫بخش است‪ .‬بخش نخست )صـ‪ 11-281‬ـ( دسـتور‬ ‫تــوصيفي هشت گـويش ُق ـهرودي‪ ٬‬اَبـوزيدآبادي‪٬‬‬



‫جــمالت سـاده‪ ٬‬پـديدههايي چـون هـمپايگي و‬



‫َا بــيانهاي‪ ٬‬تـاري‪ ٬‬اَر ِد سـتاني‪ ٬‬نـائيني‪ ٬‬اَنـا َر ـکـي و‬



‫و قيود اختصاص دارد‪.‬‬



‫نـاهمپايگي‪ ٬‬و انـواع بـندهاي وابسـته )مـت ّم مي‪٬‬‬ ‫موصولي‪ ٬‬زماني‪ِ ٬‬علّ ي‪ ٬‬متوالي‪ ٬‬تقابلي‪ ٬‬تـطبيقي‪٬‬‬



‫َورزنهاي است و شامل نظام واجـي )صـ‪ 12-33‬ـ(‪٬‬‬ ‫نــظام واژــواجــي )صـ‪ 34-57‬ـ(‪ ٬‬نــظام صــرفي‬



‫شرطي يا فرضي( مورد بررسي قرار ميگيرد‪.‬‬



‫)صـ‪ 58-267‬ـ( و نــظام واژهسـازي )صـ ‪ 268-277‬ـ(‬



‫سـاخت واژه‬ ‫مؤلف فصلي را نيز بـه بـررسي‬ ‫ِ‬



‫اين گويشها ميشود‪ .‬بهعالوه‪ ٬‬اشاراتي مختصر به‬



‫)اسم‪ ٬‬صفت و فعل( در اين گـويشها اخـتصاص‬



‫نظام واجي گويش بادرودي )صـ‪ 31‬ـ( و برخـي از‬



‫داده است )صـ ‪ 743-858‬ـ(‪.‬‬



‫ويــژگيهاي دسـتوري آن )صـ ‪ 278-281‬ـ( در ايـن‬



‫در پايان حکايتي به نام »پاـطاليي« به چهارده‬ ‫ـگويش نقل و به زبان فرانسه تـرجـمه شـده است‬ ‫)صـ ‪ 859-910‬ـ(‪.‬‬



‫ـکتاب يافت ميشود‪.‬‬ ‫بخش دوم )صـ ‪ 283-569‬ـ( بـرگزيده مـتوني از‬ ‫هشت گويش فوقالذکر به همراه ترجمه فرانسـوي‬



‫ـکتابنامه پايان کتاب )صـ ‪ 911-919‬ـ( ميتوانـد‬ ‫راهنمايي بسيار سودمند براي همه عالقهمندان بـه‬



‫آن متون است‪.‬‬ ‫بخش سوم )صـ ‪ 571-686‬ـ( واژهنامه هر يک از‬ ‫هشت گويش به ترتيب الفباي التيني است‪.‬‬



‫زبانشناسي ايراني و زبان کردي باشد‪.‬‬ ‫ح‪ .‬ر‪ .‬ب‪.‬‬



‫الزم به ذـکر است که هيچيک از گويشهايي که‬ ‫در اين کتاب مورد بررسي قرار گـرفتهانـد در شـهر‬ ‫ـکرمان و حتي در استان کرمان رواج ندارد‪ .‬از ميان‬



‫‪Lecoq , Pie rre , ``Re che rch es s ur l es‬‬



‫‪dialectes kermaniens (Iran central) ,‬‬ ‫‪gram m a i re, t e xt es , t ra du ct i on s e t‬‬ ‫‪glos s aires '', Acta Iranica 39, Leuven‬‬ ‫‪2002, X + 686 pp.‬‬



‫اين کتاب‪ ٬‬در واقع‪ ٬‬پاياننامه دکتري مـؤلف بـوده‬ ‫است که اـکنون پس از سالها منتشر مـيشود‪ .‬در‬ ‫اين کتاب براي نخستين بار اصطالح »ـگويشهاي‬ ‫ـکرماني« جايگزين »ـگويشهاي مرکزي ايران« شده‬



‫دهها گويشي که تـحت نـام »ـگـويشهاي مـرکزي‬ ‫ايــران« مــيشناسيم‪ ٬‬تــنها دو گــويش )ـگـويش‬ ‫زردشتيان کرمان و گويش قديم يهوديان کرمان( در‬ ‫ـکــرمان رايــج بـودهانـد‪ .‬از ايـن رو‪ ٬‬اطـالق نـام‬ ‫»ـگويشهاي کرماني« به آنچه تا کنون »ـگويشهاي‬ ‫مرکزي ايران« ناميده ميشده‪ ٬‬توجيهناپذير است‪.‬‬ ‫ح‪ .‬ر‪ .‬ب‪.‬‬



‫ـگويششناسي‬



‫‪16NKHOST.AKH‬‬



‫ن‪٢‬‬



‫‪D:3‬‬



‫عآ ‪ ٢‬ص‬



‫‪١٣٨٤/٠٥/٢٣‬‬



‫نخستين همايش علمي فرهنگ و تمدن تالش‬ ‫)‪ ٢٤-٢٣‬ارديبهشت ‪(١٣٨٣‬‬ ‫مرکز پژوهشي گيالنشناسي دانشگاه گيالن‪ ٬‬با همکاري بخش گويششناسي فرهنگستان‬ ‫زبان و ادب فارسي‪ ٬‬استانداري گيالن‪ ٬‬اداره کل فـرهنگ و ِا رشـاد اسـالمي‪ ٬‬اداره کـل‬ ‫ايرانگردي و جهانگردي و ميراث فرهنگي استان گيالن‪ ٬‬نخستين همايش علمي فرهنگ‬ ‫و تمدن تالش را در روزهاي ‪ ٢٣‬و ‪ ٢٤‬ارديبهشت ‪ ١٣٨٣‬در دانشکـده ادبـيات و عـلوم‬ ‫انساني دانشگاه گيالن )رشت( برگزار خواهد کرد‪ .‬موضوعاتي که در اين همايش بدانها‬ ‫پرداخته خواهد شد عبارتاند از‪:‬‬ ‫‪ .١‬مردمشناسي و فرهنگ عامه تالش‬ ‫‪ .٢‬باستانشناسي و ميراث فرهنگي تالش‬ ‫‪ .٣‬جغرافياي تاريخي و طبيعي تالش‬ ‫‪ .٤‬زبان تالشي و توصيف علمي آن‬ ‫‪٥‬ـ‪ .‬زبان تالشي و مقايسه آن با ديگر گويشهاي ايراني‬ ‫‪٦‬ـ‪ .‬زبان تالشي و رابطه آن با زبانهاي باستاني‬ ‫‪ .٧‬تاريخ تالش‬ ‫‪٨‬ـ‪ .‬امکانات و جاذبههاي گردشگري تالش‬ ‫‪ .٩‬موسيقي و هنر تالش‬ ‫‪ .١٠‬پوشاـک و مصنوعات دستي تالش‬ ‫‪ .١١‬ادبيات تالشي و بررسي سابقه آن‬ ‫‪١٢٩‬‬



‫‪١٣٠‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫نخستين همايش علمي فرهنگ و ‪ ...‬تالش‬



‫اخبار‬



‫‪ .١٢‬جلوههاي معماري تالش‬ ‫‪ .١٣‬توسعه مدني و امکانات آن در تالش‬ ‫‪ .١٤‬بازيها و ورزشهاي بومي در تالش‬ ‫عالقهمندان ميتوانند براي ثبت نام و کسب اطالعات بيشتر با دبيرخانه همايش بـه‬ ‫نشاني رشت‪ ٬‬صندوق پستي ‪ ٬٣٩٨٨‬دانشکده ادبيات و علوم انساني‪ ٬‬مـرکز پـژوهشي‬ ‫ـگيالنشناسي‪ ٬‬کد پستي ‪٤١٦٣٥‬ـ‪ ٬‬تلفن و دورنگـار ‪ ٠١٣١ - ٦٦٦٠٨١٨‬تـماس حـاصل‬ ‫فرمايند‪.‬‬ ‫©‬



‫)‪ (١٣٨٣/١/١‬گويششناسي‬



‫‪17NAMEHA.MQA‬‬



‫ن‪٢‬‬



‫‪D:3‬‬



‫‪٣‬ص‬



‫‪١٣٨٤/٠٥/٢٣‬‬



‫درباره »نشانه استمرار در لهجهها و گويشهاي ايراني«‬ ‫سردبير محترم مجلّه گويششناسي‬ ‫با سالم‪٬‬‬ ‫در شــماره ّاول مــجلّ ه گـويششناسي مـقالهاي بـا عـنوان »نشـانه اسـتمرار در لهـجهها و‬ ‫ـگويشهاي ايراني« به چاپ رسيد و در آن مثالهايي از گويش بندرعباسي )لهجه مح ّل ه‬ ‫پشت شهر( به نقل از پاياننامه اين جانب ذـکر گرديد‪ .‬طبق شواهد پاياننامه‪ ٬‬اشکاالت و‬ ‫ـکاستيهايي به مقاله مذکور راه يافته است‪ .‬بنابراين‪ ٬‬توضيحاتي در اين باب ضروري به‬ ‫نظر ميرسد‪.‬‬ ‫‪ .١‬از آنجا که در شهر بندرعباس محلّ ههاي مختلفي هست که بـين آنـها اخـتالفات‬ ‫لهجهاي وجود دارد و بخشي از پاياننامه نيز به بررسي اختالفات لهجهاي در سـاخت‬ ‫فعل پرداخته است‪ ٬‬ذـکر نام لهجه در مقابل مثالها ضروري مينمايد‪.‬‬ ‫‪ .٢‬از کاستيهاي مقاله فقدان مثالهايي است که نشان دهنده ساخت فعل در زمان‬ ‫مضارع اخباري مستمر باشد‪ .‬در لهجه محلّ ه پشت شهر در زمان مضارع اخباري مستمر‬ ‫از پيشوند‬



‫‪na‬‬



‫يا‬



‫‪ne‬‬



‫استفاده ميشود و در لهجه محلّ ه خواجهعطا از پـيشوند‬



‫‪na‬‬



‫يـا‬



‫‪a‬‬



‫استفاده ميگردد‪.‬‬ ‫)محلّه پشت شهر(‬



‫در مثال فوق‬



‫‪na-‬‬



‫پيشوند فعل‬



‫دارم مي گويم‬ ‫‪goft‬‬



‫ستاـک ماضي و‬



‫)محلّه پشت شهر(‬



‫‪-am‬‬



‫شناسه است‪.‬‬



‫دارم ميروم‬ ‫‪١٣١‬‬



‫‪nagoftam‬‬



‫‪neraftam‬‬



‫‪١٣٢‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫درباره »نشانه استمرار در لهجهها‪«...‬‬



‫نامهها‬



‫)محلّ ه خواجهعطا(‬



‫دارم ميروم‬



‫‪araftam‬‬



‫يا‬



‫‪naraftam‬‬



‫در مقاله مذکور تنها به صورتي از زمان مضارع اخباري مستمر اشاره شده است که‬ ‫محدود به برخي از اسمها است و در صيغههاي سومشخص مفرد و سومشخص جمع‬ ‫بهـکار ميرود و در آن از حرف اضافه‬



‫‪ ne‬يا ‪na‬‬



‫به معناي »در« يا »اندر« و فعل »بودن« )به‬



‫صورت متصل( استفاده ميشود‪ .‬در مثال ذـکرشده در مقاله صورت‬



‫‪na negaª hen‬‬



‫صحيح‬



‫مصوت حرف اضافه ‪ e‬ثبت شده است‪ .‬مثال‪:‬‬ ‫است که اشتباهًا ّ‬ ‫دارد گريه ميکند‬



‫‪ne giriken‬‬



‫اين گونه اسمها در ساخت افعال مرکّب نيز به کار ميروند براي مثال فعل‬ ‫به صورت‬



‫‪girik nakerden‬‬



‫نيز به کار ميرود‪.‬‬



‫‪ .٣‬در زمان حال ساده از پيشوندهاي‬



‫‪a-‬‬



‫و‬



‫‪e-‬‬



‫استفاده ميگردد‪ .‬در واقع‪ ٬‬پيشوند‬



‫مصوت بسته ‪ i‬يا ‪ u‬در اولين هجاي‬ ‫در صورت وجود ّ‬ ‫مقاله مذکور براي‬



‫‪ne giriken‬‬



‫پيشوند ‪e-‬‬



‫ستاـک فعل تبديل به ‪e‬‬



‫‪a-‬‬



‫ميشود‪ .‬در‬



‫مثالي ذـکر نشده است‪ .‬مثال‪:‬‬ ‫ميگذارم‬



‫‪anosom‬‬



‫مينشيني‬



‫‪enini‬‬



‫‪ .٤‬در اين گويش شکل فعل در زمان ماضي استمراري و ماضي اسـتمراري مسـتمر‬ ‫يکسان است‪ ٬‬لذا افعال‬



‫‪mara‬‬



‫به معناي ميرفتم‪ /‬داشتم ميرفتم و‬



‫‪magofti‬‬



‫به مـعناي بـه او‬



‫ميگفتم‪ /‬داشتم به او ميگفتم به کار ميرود‪ .‬در مقاله مذکور تنها به يک معنا اشاره شده است‪.‬‬ ‫شايان ذـکر است که در زمان ماضي استمراري )يا ماضي استمراري‬ ‫نيز به کار ميرود که پسوندي اختياري است‪ .‬فعل‬ ‫به صورت‬



‫‪magoftiša‬‬



‫‪mara‬‬



‫مستمر( پسوند ‪-a‬‬



‫به صورت ‪ marafta‬و فعل‬



‫‪magofti‬‬



‫نيز به کار ميرود‪.‬‬



‫ضمنًا در مقالهاي که از نگارنده محترم در شماره ّاول سال هفدهم )بهار و تـابستان‬ ‫‪ (١٣٨١‬مجلّ ه زبـانشناسي بـا عـنوان »نـقش و جـاي شـناسه فـعلي و ضـمير پـيوسته در‬ ‫ـگويشهاي ايراني« به چاپ رسيد مواردي موجود است که ذـکر توضيحاتي درباره آنها‬ ‫نيز ضروري به نظر ميرسد‪.‬‬ ‫در مثال من غذا خوردهام صورت صحيح فعل‬



‫‪omx wârden‬‬



‫است که اشـتباه ثـبت شـده‬



‫نامهها‬



‫است‪ .‬اين فعل در لهجه سورويي به صورت‬ ‫صورت‬



‫‪omxârden‬‬



‫و در لهجه محلّ ه خواجـهعطا بـه‬



‫ادا ميشود‪ .‬کاستيهايي که در موارد ‪ ١‬و ‪ ٤‬در مورد مقاله قبلي ذـکر‬



‫شد در مقاله اخير نيز موجود است‪ .‬فعل‬ ‫‪tara‬‬



‫‪omxardi‬‬



‫ـگويششناسي ‪٢/ ١‬‬ ‫درباره »نشانه استمرار در لهجهها‪«...‬‬



‫‪١٣٣‬‬



‫‪šalarzi‬‬



‫به معناي ميلرزيد‪ /‬داشت ميلرزيد و فعل‬



‫به معناي ميرفتي‪ /‬داشتي ميرفتي است‪ .‬افعال مذکور به ترتيب به صورت‬



‫‪šalarzida‬‬



‫و‬



‫‪ tarafta‬نيز به کار ميروند‪.‬‬ ‫آذر فتحي‬ ‫©‬



Dialectology 1/2 Summary of Articles



3



Theory which show that the surface subject originates as the deep object and raises to its surface position to satisfy the EPP. The seemingly accusative case on the surface subject is shown to be a postposition in this dialect. The lack of verbal agreement is attributed to the fact that the surface subject is in fact a PP, which is assumed to bear the third person feature for number just like clauses. The impossibility of having a pro in the subject position is assumed to follow from the assumption that pro in this dialect may be licensed under government by Agr which is absent in the construction studied in this paper.



Date in the Culture of the People of Kerma ¦ n



Sala¦ m¦ â This paper is an attempt to collect and classify the words, idioms and sayings that revolve around date and its culture in the local dialects of the people of Kerma¦ n. The paper is arranged in accordance with the author's previous paper on ``Date in the Culture of the people of Xes§ t and Delva¦ r''. cA.



Present Perfect in Iranian Languages and Dialects



¦ I. Kalba¦ s¦ â This paper is an attempt to identify and classify different formations of the present perfect tense in 60 New Iranian languages and dialects.



A Terminology of Pomegranate in the Kalhori Dialect N. Malek¦ â & D. Ya¦ rmora¦ d¦ â Golin is a village located next to Gila¦ n-e γarb in Kurdistan Province. The local people speak an Iranian dialect known as Kalhori. The inhabitants of Golin have long been farmers, especially dealing with the cultivation of pomegranates. The present paper, prepared after a substantial amount of field work, presents a number of words and phrases in the Kalhori dialect connected with the raising of pomegranates.



١٣٨٤/٠٥/٢٣



‫ ص‬٢ ‫عآ‬



D:3



٢‫ نمونه‬١٣٨٣/٢/٤



18SUMM02



‫ـگويششناسي‬



SUMMARY OF ARTICLES A Few Tabari, Neyša ¦ buri and Pahlavi Poems ¦ â. A‫ـ‬f§ ‫ـ‬s¦‫ـ‬a‫ـ‬r The paper contains eight couplets (six in Tabari, one in Neys § ¦ a buri and one in Pahlavi), recently discovered by the author in two Persian manuscripts. The Tabari couplets are taken from a manuscript of 763 A.H. preserved in the National Library of Paris. The orthography of the couplets shows that they must have been inserted in the text at a later period. Both the Neys § ¦ a buri and the ¦ yatulla¦ h Pahlavi couplets are taken from a manuscript of 651 A.H. preserved in A c Mar as§¦ â‫' ـ‬s Library in Qom.



Shipping Terms in the Bušehri Dialect ¤ ¦ a§ j¦ âya ¦ n¦ â F. H In this paper the author presents a list of about 200 shipping terms in common use in the Bus§ ehri dialect. The list contains: names of different types of ships and boats, names of different parts of ships and boats, names of shipping tools, different words referring to the crew, etc.



The Impersonal Construction in the Gilaki Dialect of La ¦ hij§ ¦ an cA. Darz¦ â & M. Da ¦ na ¦ ye ¤ T¦ us¦ â In this paper, the authors study what seems to be the impersonal construction in the Gilaki dialect of La¦ h⦧ j¦ a n. In this construction, the apparently subject of the sentence seems to be marked for accusative case and does not agree with the verb. Also, unlike other sentences in this dialect, a pro may not occur in the subject position. This is attributed to the fact that the subject position is not a theta position in the construction in question. Two different hypotheses are presented for the construction in question within the Government and Binding



١٣٨٤/٠٥/٢٣



‫ ص‬١ .‫آ‬.‫ع‬



D3



٣‫ ن‬١٣٨٣/٢/٤



‫ـگويششناسي‬



19FEHRENG



TABLE OF CONTENTS Editorial Iranian Dialects as the Guardians of Iranian Culture



H ¤ . R‫ـ‬e− ‫ـ‬z¦‫ـ‬a‫ـ‬ߦ ‫ـ‬â B¦‫ـ‬a‫ ¦ـ‬g‫ـ‬b¦ ‫ـ‬â‫ـ‬d¦ ‫ـ‬â



Articles ¦ I. A‫ـ‬f§ ‫ـ‬s¦‫ـ‬a‫ـ‬r A Few Tabari, Neys§¦a buri and Pahlavi Poems F. H Shipping Terms in the Bus§ ehri Dialect ¤ ¦‫ـ‬a§ ‫ـ‬j¦ ‫ـ‬â‫ـ‬y¦‫ـ‬a‫ـ‬n¦ ‫ـ‬â The Impersonal Construction in the Gilaki Dialect of La¦ h⦧ j¦ a n cA. D‫ـ‬a‫ـ‬r‫ـ‬z¦ ‫ـ‬â & M. D¦‫ـ‬a‫ـ‬n¦‫ـ‬a‫ـ‬y‫ـ‬e ¤ T‫ـ‬u‫ـ‬s¦ ‫ـ‬â cA. S‫ـ‬a‫ـ‬l¦‫ـ‬a‫ـ‬m¦ ‫ـ‬â Date in the Culture of the People of Kerma¦ n B. Q‫ـ‬a‫ـ‬r¦ ‫ـ‬â‫ـ‬b / tr. M. F‫ـ‬a‫ـ‬r¦ ‫ـ‬â‫ـ‬d¦ ‫ـ‬â Present and Past Perfect Transitive in Sogdian and Their Similarities with some New Iranian Dialects ¦ I. K‫ـ‬a‫ـ‬l‫ـ‬b¦‫ـ‬a‫ـ‬s¦ ‫ـ‬â Present Perfect in Iranian Languages and Dialects N. M‫ـ‬a‫ـ‬l‫ـ‬e‫ـ‬k¦ ‫ـ‬â & D. Y¦‫ـ‬a‫ـ‬r‫ـ‬m‫ـ‬o‫ـ‬r¦‫ـ‬a‫ـ‬d¦ ‫ـ‬â A Terminology of Pomegranate in the Kalhori Dialect B.B. M‫ـ‬o§ ‫ـ‬s‫ـ‬k‫ـ‬a‫ـ‬l‫ـ‬o, A.A. K‫ـ‬e‫ـ‬r‫ـ‬i‫ـ‬m‫ـ‬o‫ـ‬v‫ـ‬a & Bas§ kardi, Kords§ uli and Komza¦ ri E.K. M‫ـ‬o‫ـ‬l‫ §ـ‬c‫ـ‬a‫ـ‬n‫ـ‬o‫ـ‬v‫ـ‬a / tr. L. cA‫ـ‬s‫ـ‬g‫ـ‬a‫ـ‬r¦ ‫ـ‬â Reviews Farhang-e Guyeš-e Daštesta ¦ ni Farhang-e Va¦ § zga ¦ n-e Tabari Gi¦ le Gab ¦ farineš Na¦ me-ye A



H. B‫ـ‬a‫ـ‬r‫ـ‬m‫ـ‬a‫ـ‬k¦ ‫ـ‬â B. M‫ـ‬a¤ ‫ـ‬h‫ـ‬m‫ ¦ـ‬u‫ـ‬d¦ ‫ـ‬â B‫ـ‬a£ ‫ـ‬k‫ـ‬t¦ ‫ـ‬â‫ـ‬y¦‫ـ‬a‫ـ‬r¦ ‫ـ‬â M. R‫ـ‬e− ‫ـ‬z¦‫ـ‬a‫ـ‬y‫ـ‬a‫ـ‬t¦ ‫ـ‬â K¦ ‫ـ‬⧠‫ـ‬s‫ـ‬e£ ‫ـ‬k¦‫ـ‬a‫ـ‬l‫ـ‬e H ¤ . B‫ـ‬o‫ـ‬r§ ‫ـ‬j¦ ‫ـ‬â‫ـ‬y‫ ¦ـ‬a‫ـ‬n



Recently Published Barrasi-ye Guyeš-e Fini; Seyri dar Guyeš-e Daštesta ¦ n; Farhangva ¦ re-ye Kena¦ yi va Amsa¦ l-e Qomi; Va¦ § zena¦ me-ye Yazdi; Les dialectes kurdes méridionaux; Recherches sur les dialectes kermaniens



2 4 7 17 37 54 66 90 96



107 112 117 122 126



News The First Conference on the Culture of Ta¦ les§



129



Letter A. Fath¤ ¦ â



131



Summary of Articles in English



2



Dialectology



Journal ofthe IranianAcademy ofPersian Language andLiterature



Vol. 1, No. 2 May 2004



¥ ola ¦ del President: G ¦ m-cAl⦠H ¤ adda ¦ d cA Rated as a Scientific and Research Journal



by the Ministry of Science, Research and Technology



¦ yatâ¦, H Editorial board: cAbdol-Moh ¤ ammad A ¤ asan H ¤ abâ¦bâ¦, ¥ ola ¦ del, Moh G ¦ m-cAl⦠H ¤ adda ¦ d cA ¤ ammad K £ v¦ ansa ¦ râ¦, Al⦠As § raf ¤ S¦ adeqâ¦, Ah ¤ mad Samâ¦‫ ـ‬c¦‫ ـ‬â (Gâ¦la ¦ nâ¦), Bahman Sarka ¦ ra ¦ t⦠Editor: H ¤ asan Rez − ¦ aߦ ‫ ـ‬â Ba ¦ ¦ gbâ¦dâ¦



Dialectology P.O. Box 15‫ ـ‬8‫ ـ‬75-‫ ـ‬6‫ ـ‬3‫ ـ‬9‫ ـ‬4 Tehran, Islamic Republic of Iran Fax: (+9821) 241‫ ـ‬43‫ ـ‬56 or to The Academy of Persian Language and Literature No. 36, 15-East Street, Velenjak, Tehran Phone: 241‫ـ‬43‫ـ‬93‫ـ‬-‫ـ‬8, Fax: 241‫ـ‬43‫ـ‬56



Foreign Subscriptions: Middle East and neighbouring countries: $15.00 per year Europe and Asia: $20.00 per year Africa, North America, and the Far East: $25.00 per year



Ser. No. 2



Printed in the Islamic Republic of Iran



Dialectology Journal ofthe IranianAcademy ofPersian Language andLiterature



Vol. 1, No. 2 May 2004